بایگانی تیر ۱۳۹۱ :: شاهدان کویر مزینان

شاهدان کویر مزینان

کویر تاریخی مزینان زادگاه دانشمندان و اندیشمندانی است که سالهاست برتارک زرین صفحات تاریخ و جغرافیای ایران زمین می درخشد. این سایت مفتخر است که جاذبه های گردشگری و متفکرین ، فرهیختگان، علما وشهدای این دیار رابه تمامی فرهنگ دوستان معرفی نماید.
شما مخاطب گرامی می توانید با مراجعه به درباره کویرمزینان بیشتر با مزینان آشنا شوید

تبلیغات
Blog.ir بلاگ، رسانه متخصصین و اهل قلم، استفاده آسان از امکانات وبلاگ نویسی حرفه‌ای، در محیطی نوین، امن و پایدار bayanbox.ir صندوق بیان - تجربه‌ای متفاوت در نشر و نگهداری فایل‌ها، ۳ گیگا بایت فضای پیشرفته رایگان Bayan.ir - بیان، پیشرو در فناوری‌های فضای مجازی ایران
بایگانی
آخرین نظرات
پیوندهای روزانه

۴۲ مطلب در تیر ۱۳۹۱ ثبت شده است

۰۱
تیر
۹۱

 مصاحبه استاد محمدتقی شریعتی مزینانی در کیهان فرهنگی


بخش دوم:

تحصیل ومبارزه

هاشم قزوینی بود و مرحوم ادیب بزرگ و بعد از او ادیب ثانی که چند سال قبل فوت کردند.ادیب بزرگ‌ در اواسط تحصیلات من فوت کردند و من ناگزیر به‌ خدمت ادیب ثانی آمدم،تا وقتی که دورهء مطول و مغنی‌ را تمام کردم،بعد شرح لمعه و قوانین را خواندیم. قوانین را نزد مرحوم حاج شیخ کاظم دامغانی خواندیم‌ ولی شرح لمعه را نزد مرحوم ارتضا و مرحوم حاج‌ میرزا احمد مدرس معروف به حاج میرزا احمد نهنگ که‌ هر دو در مدرسهء فاضل خان بودند و آنجا تدریس‌ می‌کردند.من لمعتین را یعنی شرح لمعه جلد اول و جلد ثانی را نزد این دو بزرگوار،مرحوم ارتضا و مرحوم‌ حاج میرزا احمد نهنگ،خواندم و قوانین را نزد حاج‌ شیخ کاظم دامغانی و سایر دروس حوزه را هم به تمام‌ رساندم از اساتید دیگر آن زمان مرحوم میرزای‌ اصفهانی بودند که فضلای مشهد همه،به درس مرحوم‌ میرزا می‌رفتند و تا وقتی که مدرسه‌ها را بعنوان آثار قدیمه‌ بستند و طلاب را از آنجا خارج کردند و ما را هم بیرون‌ کردند.البته اینها بهانه‌ای بود برای اینکه حوزه‌ها را جمع کنند.اصلا می‌خواسند روحانیت را جمع کنند. عرض کردم که فضلای مشهد به درس مرحوم میرزای‌ اصفهاین می‌رفتند فضلا و بزرگانی مثل حاج شیخ هاشم‌ قزوینی،حاج شیخ مجتبی قزوینی،آقا میرزا جواد آقای‌ تهرانی که هنوز هستند و همان کتاب صوفی و عارف‌ چه می‌گویند؟ناظر به مطالب و تذکرات میرزای‌ اصفهانی است که ایشان نوشته‌اند،و مذاق همهء اینها هم‌ همان مذاق میرزای اصفهانی بود،و ما عصرها را با میرزای نوغانی می‌رفتیم به ایوان حصیر بافها،ایوانی‌ در وسط مسجد گوهر شاد در ضلع شمال غربی مسجد. ما هر شب می‌رفتیم آنجا و می‌نشستیم صحبت می‌کردیم‌ و آنجا بین من و ایشان بر سر فصاحت و بلاغت در قرآن‌ بحثی پیش آمد،و رفتیم پیش میرزای اصفهانی و آن‌ بحث را پیش ایشان بردیم.تا آن وقت سابقه‌ای با ایشان‌ نداشتم گاهی در خیابان به هم برمی‌خوردیم،و ایشان‌ بزرگواری نموده احوالپرسی می‌کردند یا مطلبی طرح می‌کردند و ما را مسافتی به همراه‌ می‌بردند.اما بعنوان اینکه به منزل ایشان برویم از درس‌ ایشان استفاده کنیم تا آن موقع به آنجا نرفته بودیم‌ و از آن به بعد عصر پنجشنبه‌ها به منزل ایشان می‌رفتیم‌ و ایشان هم بیش از ارزش بنده اظهار لطف می‌کردند، و اظهار محبت می‌کردند.در منزل خود ایشان درس‌ بود،و در مدرسهء نواب هم ایشان می‌آمدند و درس‌ می‌گفتند،و فضلای طراز اول حوزهء مشهد مثل آقا شیخ‌ هاشم قزوینی و حاج شیخ مجتبی قزوینی-دیگر از اینها که بالاتر نداشتیم-و بعد از آنها کسانی مثل حاج شیخ‌ محمود حلبی و میرزای نوغانی و آقا میرزا جواد آقای‌ تهرانی و دیگران،همه از شاگردان‌ میرزای اصفهانی بودند و همه در برابر او تسلیم بودند. ایشان با فلسفه مخالف بود و همهء اینها را از فلسفه‌ برگرداند.مردی بسیار باتقوا و شریف و دانشمند بود وقتی فلسفه را رد می‌کرد اینطور نبود که بی‌جهت‌ بگوید که فلسفه مردود،بلکه تمام مباحث فلسفی را جزء به جزء نقل می‌کرد و به شاگردانش می‌گفت که‌ شما که اینجا نشسته‌اید همه فلسفه خوانده هستید، ببینید من درست فهمیده‌ام یا نه؟اگر من بد فهمیده‌ام‌ مرا راهنمایی کنید،و مطلب بزرگان فلسفه مثل‌ ملا صدرا یا ابن رشد یا ابو علی سینا را نقل می‌کرد و بعد از تصدیق آقایان فضلا،آن وقت از روی مبانی‌ صحیح علمی و با استفاده از احادیث و روایاتی که از ائمه رسیده که با فلسفه مخالفت کرده‌اند آن مطلب را رد می‌کرد.التبه افرادی زیادی با فلسفه مخالفت کرده‌اند بعضی هم نفهمیده فلسفه را رد کرده‌اند.می‌گویند ملا صدرا در خفا زندگی می‌کرده است.یک وقتی رفته‌ است به حرم حضرت امیر المؤمنین(ع)می‌بیند کسی‌ نشسته و اسم ملا صدرا را می‌برد.نزدیکتر می‌رود.می‌بیند که می‌گوید:اللهم العن ملا صدرا،اللهم العن‌ ملا صدرا،صبر می‌کند تا او لعنش تمام می‌شود. می‌پرسد که آقا این ملعون خبیث چه کرده که شما لعنتش می‌کنید،او جواب می‌دهد که این ملا صدرا را قائل‌ به وحدت واجب الوجود است ملا صدرا می‌گوید:هان‌ فهمیدم لعنتش کن،لعنتش کن که سزاوار است.آن‌ بندهء خدا وحدت وجود را شنیده و وحدت واجب الوجود را تکفیر می‌کرده است.

کیهان فرهنگی:بنظر می‌رسد که از سالهای 1313 و 1314 است که فعالیتهای‌ اجتماعی حضرت عالی آغاز میشود،اگر موافقید در حول و حوش این موضوع و اوضاع اجتماعی آن سالها توضیحاتی‌ بفرمایید.

استاد شریعتی:از سنهء 1309 یا 1311 تا 1313 در مدرسهء شرافت بودم،بعد آمدم به مدرسهء ابن یمین که‌ دبیرستان شبانه هم دایر شد.من،هم نظامت دبیرستان‌ روزانه را داشتم-که 700-800 شاگرد داشت-و هم‌ دبیرستان شبانه را.مرآت که وزیر فرهنگ شد، دبیرستان شبانه را تعطیل کرد ولی ما کلاس شبانه را به‌ جای دبیرستان شبانه دایر کردیم و صبح که می‌آمدیم‌ شب ساعت 12 به منزل بازمی‌گشتیم.صبح زود از منزل بیرون می‌آمدم،سلامی به حضرت‌ رضا(ع)می‌دادم و از آنجا به درس مکاسب آقای‌ سبزواری می‌رفتم،و بعد از آنجا به مدرسه می‌رفتم،نه‌ تنها نظامت مدرسه بلکه کفالت و اداره‌اش هم با من‌ بود.آن زمان داستان پیشاهنگی هم در بین بود که‌ خودش یک زحمت فوق العاده بود.تا سال 1330 از این به بعد چون نمی‌خواستم از صندوق دولت حقوق‌ بگیرم به مدارس دولتی نمی‌رفتم.روزی مرحوم‌ فیوضات آمد و گفت حالا دیگر چه‌ عذری داری؟چون مدارس ملی تقریبا با آمدن روسها و انگلیسیها به ایران به حال سقوط و انحلال در آمد و من‌ از سنهء 1320 به بعد که حزب توده فعالیت شدید داشت‌ مبارزه با آنها را اول از کلاسها شروع کردم.بعد دیدم که‌ من یک نفرم و بعضی دیگر-که قبلا آخوند بودند-به‌ علت مزایایی که داشت به حزب توده وارد شدند و اسم نوشتند،بعنوان نمونه،شهاب فردوس و من و 6 نفر دیگر،دبیر پیمانی بودیم و نامه نوشته بودیم که‌ اجازه بدهند تا برای رتبه دبیری امتحان بدهیم.وقتی که‌ اینها رفتند و در حزب توده اسم نوشتند،توده‌ایها حقوق‌ همهء این 6،7 نفرا که نمی‌خواهم از آنها اسمی ببرم‌ دو برابر کردند و به این دو برابر رتبه بستند.نتیجه این‌ شد که اول تعطیلات،آقای شهاب فردوس از مشهد به‌ تهران رفت و با شروع سال تحصیلی با رتبهء 8 و 9 دبیری‌ بعنوان ریاست آموزش و پرورش خراسان یا به اصطلاح‌ آن زمان ریاست فرهنگ خراسان به مشهد آمد.این‌ امتیازاتی بود که توده‌ای‌ها می‌دادند و از من هم به‌ قدری دعوت کردند که نهایت نداشت.نتیجه‌اش این‌ شد که ما از دیگران عقب ماندیم و در سنهء 1328 و 1329 تازه رتبهء 1 گرفتیم.این آقایان همه در سنهء 23 و 24 رتبهء 8 و 9 دبیری شدند و ما در سنهء 28 و 29 رتبهء 1 دبیری شدیم.این تفاوت ما با آنها بود که‌ نمی‌خواستیم در حزب توده اسم بنویسیم و حتی آنها قانع شدند به اینکه من بطور مستقیم به کمونیسم حمله‌ نکنم و به مارکس و انگلیس و امثال اینها،در عوض آنها همان مزایایی را که به رفقای دیگر ما داده بودند به من‌ بدهند حتی شیطان هم ما را وسوسه می‌کرد که این‌ پیشنهاد را بپذیریم،چون در مضیقه بودیم و می‌خواستیم‌ که این را قبول کنیم ولی در آخر یک مرتبه به خود گفتم که دنیا دارد مرا فریب می‌دهد و این پیشنهاد را رد کردم.در سال 1320 که حزب توده شروع به فعالیت شدید کرد و حتی میتینگ‌های سیار تشکیل داد،بنده قاعدتا باید ساعات بیشتری درس می‌گرفتم.18 ساعت درس‌ می‌دادم.12 ساعت مجانی،بدون اینکه یک شاهی‌ بگیرم اضافه درس گرفتم برای اینکه به کلاسهای پنجم‌ و ششم دبیرستانها و دانشسرا برسم.البته به دانشسرا بعدا ساعاتی را اضافه‌ کردم،اول دبیرستانها بود دبیرستان هم آن زمان کم‌ بود.یک دبیرستان شاهرضا بود و یک دبیرستان‌ فردوسی و یکی هم هنرستان.بعد،دیدم که فعالیت اینها بیشتر در دانشسراست،4 ساعت هم اضافه درس برای دانشسرا گرفتم که هفته‌ای‌ دو روز به آنجا می‌رفتم.مدیر و دبیران و شاگردانش که‌ باید شبانه روز آنجا می‌بودند،می‌نشستند و آنچه من‌ می‌گفتم می‌نوشتند.یادم می‌آید که یک مقدار از کتابهایشان را هم به ما هدیه کردند که وقتی ما را از اینجا گرفتند و به تهران،زندان قزل قلعه بردند. از این کتابهای اهدایی که یک مقدار ترجمهء روسی‌ بود و عکس استالین و دیگران هم رویش بود بردند،آنجا دیدند که پشت آن کتابها نوشته شده بود که چون به‌ وسیلهء فلانی،یعنی من،به راه راست دین برگشتیم این‌ کتابها را بعنوان یادگار به فلانی تقدیم می‌کنیم.

از دیگر فعالیتهای مادر آن زمان مبارزه با کسروی گری‌ بود کسروی در بین دانشجویان دانشکده پزشکی‌ نفوذی کرده بود و یک روز ما دانشجویان پزشکی را دعوت کردیم.که بیایید می‌خواهیم راجع به آقای‌ کسروی صحبت کنیم،متناقضات کسروی را جمع کرده‌ بودم.چون کسروی تا قبل از سنه 1310 دو مجله‌ منتشر می‌کرد.به نام پرچم و پیمان و سالهای بعد ادعای نبوت کرد و بقیه ماجراها،به هر حال در آن‌ جلسه متناقضات کسروی را از روی آثارش نقل می‌کردم‌ و برای آنها خیلی بعید بود بطوریکه چند نفرشان‌ آمدند دو طرف من نشستند و من عین عبارات کتاب را نشان دادم.از جمله کارهایی که ایشان می‌کرد،به قول‌ خودش می‌خواست با«پاک دینی‌اش»زبان فارسی را هم از الفاظ غلط و بیگانه که در آن بود پاک کند. در یکی از این اصلاحات می‌گوید:این«شیرین»را که‌ در برابر تلخ بکار می‌برند،این غلط است.باید گفت‌ «شلپ»یعنی به آنچه که شیرینی دارد مثل شیره،مثل‌ قند و امثال اینها باید گفت:شلپ،و شیرین را به آنچه‌ که از شیر گرفته می‌شود باید اطلاق کرد:مانند کره، ماست،پنیر و...این را گفته است و چندی بعد کتابی‌ نوشت به نام دادگاه این دادگاه به اصطلاح خودش‌ پاسخهایی است به تهمت‌هایی که به او زده شده است در آنجا می‌گوید:به من نسبت‌ داده‌اند که تو چنین و چنان هستی و چند اتهام دیگر را مطرح می‌کند که برخی را تأیید و برخی را رد می‌کند و بعد می‌گوید:از این شیرین‌تر قضیهء سرهنگ فلان‌ است،بعد به دانشجویان گفتم که این شیرین یعنی چه؟ یعنی ماست‌تر؟یعنی پنیرتر؟و امثال این تناقضات‌ که خودش زیاد گرفتارش بود.جای دیگر تحت عنوان، نه هر چه می‌توان کرد باید کرد،توضیح داده است که‌ ممکن است که من ادعای پیغمبری یا امامت کنم،و جمعی بی‌خبر هم به من بگروند.ولی آیا من باید چنین‌ کاری کنم؟نه،این شایسته نیست،برای اینکه این خاص‌ کسانی است که دارای مقامات عالیه هستند،و دارای‌ نبوت و امامت هستند.اما بعد از 7 یا 8 سال ادعای‌ نبوتش ظاهر شد و گفت:به من گفته‌اند که چرا خود اسلام را اصلاح نمی‌کنی؟گفته‌ام که دیگر نمی‌شود اسلام را دوباره زنده کرد.بنابر این به،پاک دینی،باید گروید که پاک دینی زاییدهء اسلام است چنانکه اسلام‌ زاییدهء دین حنیف است.منتهی وحی را قبول نداشت و برای اشخاصی این اشتباه پیش آمده بود که ادعای‌ نبوت ندارد و نمی‌گوید که برای من وحی یا جبرئیل‌ آمده است،در حالیکه ادعای نبوت داشت اما وحی را قبول نداشت و می‌گفت:«همان که عیسی هست و موسی هست منهم هستم.منتهی معنی نبوت اینست که‌ در قلب یک فرد القا می‌شود که برای احیای ملتش قیام‌ کند و چنین القایی در فلان جا که به مسافرت می‌رفتم‌ به قلب من شد و از آنجا شروع کردم»،نبوتش را بیان‌ می‌کند.و بعد هم کتاب‌ «ورجاوند بنیاد»ش را نوشت که طبق احکام آن عمل‌ کنند.و هر کس اطلاع از کتابهای او دارد کمترین شک‌ و شبهه‌ای نسبت به این ادعای او ندارد منتها نبوت را به‌ معنی ما قبول ندارد،نه اینکه بگوید من نبی نیستم.

کیهان فرهنگی:در مشهد غیر از شما چه‌ کسانی با کسروی و کسروی‌گری مبارزه‌ای یا برخوردی داشتند؟

استاد شریعتی:با همان کمونیسم هم که همه شهر را گرفته بود برخوردی نداشتند چه برسد به کسروی‌گری‌ که نسبت به جریان توده‌ایها گمنام بود.

کیهان فرهنگی:آیا حضرت عالی در این‌ ایام ملبس به لباس روحانیت بودید و یا هنوز لباس روحانیت به تن نکرده بودید؟

استاد شریعتی:در سنهء 1320 آقایان روحانیون‌ اصرار می‌کردند که شما لباس به تن کنید تا اینکه آیت الله‌ بروجردی به مشهد مشرف شدند.در آن زمان‌ ما همسایهء مرحوم حاج شیخ مرتضی عید گاهی بودیم. ایشان قاصد فرستاد که آقای بروجردی می‌خواهند به‌ اینجا بیایند خوب است که تو هم بیایی.به آقای‌ بروجردی گفتند که ما هر چه می‌گویم عبا و عمامه بگذار قبول نمی‌کند شما به ایشان بفرمایید که این کار را بکند.آقا گوشش سنگین بود،دستش را پشت گوشش‌ گرفت،و گفت تا خودش چه بگوید.من گفتم و الله واعظ و منبری خیلی زیاد است ولی در دبیرستان و دانشگاه‌ کسی نیست و من فکر می‌کنم که حضورم در فرهنگ‌ و دانشگاه و دبیرستانها لازمتر باشد تا اینکه من عبا و عمامه بگذارم و بیایم در مسجد گوهر شاد منبر بروم. آقا فرمودند در راهی که خودش می‌رود آزادش بگذارید راهی که خودش انتخاب کرده بهتر است.بعد همینطور که رو به من-که رو به قبله بود-نشسته بودند دستهایشان را بلند کردند و شروع کردند در حق من دعا کردن و فرمودند راهی که خودت داری ادامه بده‌ رحمت الله علیه.

کیهان فرهنگی:استاد اگر موافق باشید، اشاره‌ای بکنید به دفعاتی که گرفتار زندان‌ شدید و نکات و خاطرات قابل ذکری از آن‌ دوران بیان بفرمایید.

استاد شریعتی:دفعهء اول در سال 1336 بود.همهء ما را شبانه نگه داشتند و ما نمی‌دانستیم غیر از ما چند نفر دیگر از رفقا را بازداشت کرده‌اند،فردا که‌ می‌خواستند ما را سوار هواپیمای مخصوصی که‌ ارتشی‌ها آورده بودند بکنند و به تهران بفرستند، دیدیم که 16 نفر را با ما گرفته‌اند که البته ما 16 نفر را بردند زندان و آنها را به اختلاف مرخص کردند.مرحوم‌ دکتر در همین مرحلهء اول هم با ما بود.این بار مرا یک‌ ماه و خرده‌ای نگه داشتند.

دفعهء دوم که سراغ ما آمدند،دکتر در تهران در استتار زندگی می‌کرد و آنها وقتی دسترسی به دکتر نداشتند سراغ من می‌آمدند.بعد 7،8 نفر از سازمان‌ امنیت به اینجا آمدند.بنده را به سازمان بردند و شب‌ هم در آنجا بودیم و ساعت 5 بعد از ظهر فردایش آمدند گفتند که هواپیما منتظر است و ما را روانهء تهران‌ کردند.رئیس سازمان امنیت مشهد«شیخان»بود.تا ساعت 10 در محوطهء خود سازمان پیش من نشست و گفت که:اگر ما گزارشی داده باشیم از کسی‌ رو در بایستی نداریم،می‌گوئیم که علیه شما گزارش‌ داده‌ایم ولی خدا شاهد است که ما علیه شما یک کلمه‌ ننوشته‌ایم و بنابر این شما را از لحاظ خودتان نمی‌برند و به تعبیر او،یا آقازاده‌تان را گرفته‌اند و می‌خواهند شما را رو برو کنند یا اینکه نگرفته‌اند و می‌خواهند سؤالاتی دربارهء ایشان از شما بکنند.در هر صورت‌ قضیه به شما مربوط نیست و من قول می‌دهم که شما 5 شب بیشتر در تهران نباشید که 5 شب ما یک سال و 13 روز طول کشید و از این زندان به آن زندان طی‌ شد.کیهان فرهنگی:چه نکات قابل توجهی یا خاطراتی از آن دوران به یاد دارید؟


  • علی مزینانی
۰۱
تیر
۹۱
شاهدان کویر مزینان ؛ دهه شصت برای ما مزینانیها بسیارتاریخی بود وبه آن مباهات می کردیم اینکه زادگاه خاندان شریعتی مزینان است وهرجاگام می گذاریم به نام دکتر شریعتی و پدرارجمندش حسابی تحویلمان می گیرند . آن سال نمی دانم شصت ویک یا دو بود که استاد محمدتقی شریعتی به همراه  فرزند دکتر یعنی احسلن شریعتی به مزینان آمدند وجوانان مزینانی با شوروشعف خاصی از آنان استقبال کردند حتی چندین بارزمزمه بلند شد که: ماشین حامل استاد را روی دست بلند کنند. مابچه ها که حسابی کیف می کردیم داخل مسجد جامع جا برای نشستن نبود وما، هی سرک می کشیدیم که چهره نورانی استاد را ببینیم . استاد خیلی خودمانی ازخودش گفت ازاینکه که افتخار می کند که مزینانی است وازرنجی که به خاطر نام شریعتی ها درادوار مختلف برما تحمیل شده معذرت خواست وخلاصه با سادگی تمام مزینانی بودن خودش وفرزندانش وابا واجدادش را به همگان ثابت کرد. بعد ازچند روز ازحضوراستاد درمزینان عده ای که نمی دانم چه کسانی بودند به اصرار او را راضی کردند تا از زادگاهش دل بکند واین آخرین حضور علامه محمدتقی شریعتی درمزینان بود.
سال هزاروسیصد وشصت وسه  مجله ای به دستمان رسید که در آن استاد وبستگانش مصاحبه مفصلی کرده بودند و اوباردیگر گفته بود:  که یک مزینانی است! وما هم باز غرور سرتاسر وجودمان را پر کرده بود که استاد ازماست. پس ازسالها چندنفر ازدوستان درخواست کردند که هرطور هست آن مصاحبه را پیدا کنم ودر شاهدان کویر منعکس نمایم . خوشبختانه به مدد تکنولوژی جدید وفضای اینترنت این امر محقق شد و مصاحبه کیهان فرهنگی بااستاد شریعتی هرچند طولانی است اما  شاید توانسته باشم گوشه ای از افتخارات مزینان را  بدون هیچ تغییری ودرچند پست به شهروندان مزینانی ودوستداران شریعتی هدیه نمایم.


بخش اول:

محل تولد من مزینان است

اشاره:

«تقریبا حدود چهل و پنج،شش سال پیش در میان‌ مسافران معدود گاری چاپاری که از تهران به مشهد می‌آمد،جوانی هفده،هجده ساله که از مزینان سوار شده بود در هیئت عالم زاده‌ای روستایی وارد شهری‌ می‌شد که در چشم او،شهر،«خدا»،«دانش»و«زیبایی»بود.

حرم،قلب زرین شهر که از عشق می‌تپد و در کنارش، «مدرسه»که از آن علم می‌تابد،مبداء و مقصدی را نشان‌ می‌دهد که وی می‌رود تا زندگی جدید خویش را در این‌ میان آغاز کند:مدرسه و حرم،علم و عشق!

او فرزند خاندانی است که با چنین آب و نانی زندگی‌ کرده‌اند.همه قبیلهء وی عالمان دین بودند،و پدرانش به‌ سراغ این دو مایهء حیات،چون او،در جوانی از مزینان به‌ مشهد آمده‌اند و پس از آنکه برای عمری،از این خرمن و چشمه،ذخیره اندوخته‌اند و به آب و نانی رسیده‌اند، دریغشان آمده است که از آنچه در مدرسه علم و آستانهء عشق آموختند در بازار داغ آن ایام،به نام و نانی‌ بفروشند.از آبادی شهر،به روستای کویر بازگشته‌اند و زندگی را با ره آورد خویش،بسر برده‌اند و به خدا،مردم، آزادگی و فقر،وفادار مانده‌اند...

و اکنون محمد تقی شریعتی،فرزند این خاندان، باز راهی سفر شده است،از مزینان،به مشهد.آنچه به‌ همراه آورده است،تمامی آن چیزی است که پدرش به‌ کوشش بسیار توانسته است برای فرزندش فراهم سازد. جز لباسی که بر تن دارد،یکدست لباس اضافه و هشت‌ تومان پول،و در شهر که پیاده می‌شود،بعد از مخارج‌ بین راه و کرایهء گاری فقط چهار تومان برایش مانده است.

و اکنون،طلبه‌ای است در مدرسهء فاضل خان،هم‌ حجرهء برادرش...

دو برادر،در طلبگی زبانزد بودند،بر روی کتاب‌ می‌خفتند و بر روی کتاب بیدار می‌شدند.

...محمد تقی شریعتی،که اکنون مدرس جوان و جوشانی است که در حوزه،تازه شکفته است،هنگامی به‌ برگ و بار می‌نشیند که پائیز آغاز شده است.

سالهای جوانی،هزار و سیصد و ده و دوازده است و او (به تصویر صفحه مراجعه شود)

که اکنون فاضلی مذهبی است،نه می‌تواند-آن چنان که‌ می‌خواست-بماند و نه می‌خواهد-آن چنان که‌ می‌خواستند-برود،و نه دیگر-با همهء کجمداری ایام- مردم را آن چنان تباه می‌یابد که مسئولیت را تنها در انسان ماندن خویش بیند و بر سنت اجدادی به عزلت کویر بگریزد،چه کند؟»1

* «استاد شریعتی که ایمان و اعتقاد عمیق به قرآن در اعماق روحش خانه کرده است،نمی‌توانست به تعلیم و تربیت جوانان بسنده کند.آتشی در دل داشت که او را آرام نمی‌گذاشت.

در تحولات پس از شهریور 20 که تبلیغات ضد اسلامی‌ و ضد خدائی در سطح فرهنگیان و دانشجویان‌ و دانش آموزان اوج گرفت،استاد شریعتی،یک تنه در خراسان بپاخاست و جهادی که احساس می‌کرد بر عهدهء اوست،آغاز کرد.کار این جهاد آن چنان دشوار بود که‌ سالهای متوالی خواب و خوراک و آسایش او را به حداقل‌ ممکن رساند.شریعتی در آن هنگام به درآمد مختصر خویش قناعت کرد.بدون هیچ چشمداشتی به فعالیت‌ پرداخت.همهء همت و سعیش این بود که در آن توفان‌ سهمگین«بگیرد غریق را»و چقدر فراوانند غریقانی که‌ تنها دستی که به طرف آنها دراز شد و آنها را نجات داد، دست بی‌طمع شریعتی بود»2

* چه بسیار شبهای سرد و سیاهی که استاد،در کوچه‌ها و پس کوچه‌های مشهد،می‌رفت تا به محفل جوانان‌ برسد و سخنی از حق و قرآن به گوش آنان برساند.و چه‌ بسیار روزهای گرمی که عرق ریزان،سخنرانیهای‌ آگاهی بخش‌ و سازندهء خویش را در دبیرستانها و دیگر جاها ادامه‌ می‌داد،تا جوهر شعوری اسلام را به درک نسلها بدهد3.»

«استاد شریعتی تدریجا به صورت سنگر دفاع از اسلام در خطهء خراسان شناخته شد.

طبقات دیگر غیر از طبقهء فرهنگی و دانشجو و دانش آموز هم از محضر شریعتی بهره بردند...طبقهء جوان طلاب علوم دینیهء خراسان بیش از سایر طبقات‌ برای درس تفسیر شریعتی و سخنرانیهای پر مغز شریعتی‌ اهمیت قائل بود.نشانه‌ای که از آن همه بی‌خوابیها و تلاشهای پیگیر و طاقت فرسا باقی مانده است،یکی‌ پیری و فرسودگی زود رس استاد شریعتی است که او را حدود 20 سال پیرتر و فرسوده‌تر نشان می‌دهد و دیگر، شاگردان و تربیت یافتگان کانون نشر حقایق اسلامی‌ هستند که بسیاری از آنها اکنون شخصیتهای بارزی‌ هستند و خود را نجات یافتهء استاد شریعتی می‌دانند و فوق العاده با دیدهء حق شناسی و احترام به او می‌نگرند.

سومین نشانه،برخی آثار و تألیفات سودمند و ذیقیمت است که در درجهء اول از کتابهای فایده و لزوم‌ دین،تفسیر نوین،وحی و نبوت در پرتو قرآن باید نام برد4.»

* «کسی که از جریانهای اجتماعی و فرهنگی آگاه باشد، و آن روزگار و این روزگار را درک کرده باشد،بخوبی‌ می‌فهمد که نقش سازندهء این مجاهد اندیشمند و این‌ سقراط خراسان،در تربیت ایمانی جوانان،و پرداخت‌ عناصر این انقلاب عظیم اسلامی تا چه اندازه بوده است.

شرح مجاهدتهای گوناگون استاد،در جبهه‌های‌ وسیع و گوناگون و توانفرسای رزم اندیشه‌ای و فکر و دفاعیات حوزهء ایمانی،و آنچه بوده است و گذشته است‌ و زندانها و زحماتی که وی متحمل شده است، نیازمند تألیف کتابی است مستقل،بر اساس واقعیات‌ تاریخ زندگی استاد محمد تقی شریعتی مزینانی،یکی‌ از اصیل‌ترین چهره‌های تفکر اسلامی ایران در نیم سدهء اخیر،و یکی از پرشورترین معلمان راستین مبارزه‌ و جهاد5.»

* «استاد علامه آقای محمد تقی شریعتی استاد تفسیر در دانشکدهء معقول و منقول مشهد،وجود مقدس و روح‌ پاکی است که در بدن لاغری که در اثر عبادت و مجاهدت‌ به صورت نحیفی در آمده قرار دارد...

در یک جمله باید گفت استاد شریعتی شخصیت‌ یگانه‌ای است که در راه اعتلای دین با ابداع شیوه‌های‌ نو سالیان دراز مجاهدت ورزیده و در حقیقت نسخهء منحصر بفردی است که در میان رجال علم و دین- تا جائی که من اطلاع دارم-ثانی ندارد6.»

*** بر این اساس،کیهان فرهنگی نیز بر آن شد تا در طلیعهء هفتمین بهار انقلاب شکوهمند اسلامی،پای صحبت‌ پیری در اندیشه و عمل بنشیند که برای بقا و احیای دین‌ توحید و ولایت و پاسداری از مکتب خون و شهادت‌ استخوان فرسوده و جان افروخته است.

استاد محمد تقی شریعتی راهی دراز و دشوار برای دفاع‌ از کیان اسلام و باروری و شکوفائی جوانان مسلمان در اوج‌ ظلمت و حاکمیت شب پیموده و تلاشی سترگ را به انجام‌ رسانده و اینک با جسمی نحیف و کمری خمیده به بستر بیماری افتاده است.پس جای آنست چنانکه‌ امیر المؤمنین(ع)می‌فرماید:«فعند الصباح یحمد قوم‌ السری»،در صبح،قدر شب پیمایان را بازشناسیم.آری‌ آنانکه اندیشه را با عمل آمیختند،«چون چراغ لاله‌ در شبستان معرفت و دین سوختند»،حرمت مکتب‌ را با رنج‌ها و آزارها،شکنجه‌ها و زندانها حفظ کردند و با تلاش برای اقامهء قسط و عدل،دین خدا را زنده نگاه‌ داشتند،باید در گامها و کلامهای نخست و بسیار بیش‌ از این پاس داشته شوند.

با سپاس فراوان از استاد شریعتی که علی رغم بیماری‌ و کهولت-و به همین سبب در چندین جلسه-ما را به‌ حضور پذیرفتند و با تشکر از برادرزادگان ارجمند ایشان‌ آقایان شیخ عبد الکریم شریعتی و شیخ محمود شریعتی‌ که انجام این امر را یاری فرمودند،اشاره را با این دعای استاد محمد جواد مغنیه،نویسنده و دانشمند عرب زبان شیعه، پایان می‌بریم که در مورد استاد شریعتی گفت:«خداوند به پاس خدمات ایشان به اسلام و پیشوایان آن و علمای‌ دین،پاداشی نیک به این استاد عزیز مرحمت فرماید7.»

(1)-دکتر علی شریعتی،مقدمهء کتاب خلافت و ولایت در قرآن و سنت‌ چاپ دوم-1351

(2)استاد مرتضی مطهری،مقدمهء همان کتاب چاپ اول-1349

(3)استاد محمد رضا حکیمی،تفسیر آفتاب

(4)استاد شهید،مرتضی مطهری،مقدمهء خلافت و ولایت،چاپ اول- 1349

(5)استاد محمد رضا حکیمی،تفسیر آفتاب

(6)استاد محمد جواد مغنیه،کتاب هنا و هناک،به نقل از مقدمهء امامت در نهج البلاغه

(7)کتاب هنا و هناک،به نقل از مقدمهء امامت در نهج البلاغه

>استاد محمد تقی شریعتی‌ مدافع شریعت در برابر الحاد و طاغوت


بسیار متشکریم از اینکه این فرصت را به ما دادید تا در حضورتان باشیم شاید،با ترتیب دادن این نشست،بتوانیم و لو اندکی،به وظیفهء خود در قدردانی و سپاسگزاری از زحمات پر شکوه و رنجهای‌ گران و مؤثر شما عمل بکنیم رنجهایی که‌ طی یک دوران طولانی در راه نشر معارف‌ اسلامی و تعالی فرهنگ اصیل جامعه و مبارزه با طاغوت و الحاد متحمل شده‌اید و بدین وسیله به سهم خود در این زمینه ادای‌ دینی نماییم.

اگر موافقت بفرمایید،از دوران تحصیل‌ مقدماتی در زادگاهتان و نیز اساتید اولیهء حضرت عالی آغاز کنیم.

استاد شریعتی:محل تولد من مزینان است و به‌ همین اعتبار هم نام فامیلی ما مزینانی است،شریعتی‌ نیست.برادرهای من شریعتی هستند ولی من در سفری‌ که می‌خواستم به مشهد بیایم،در سبزوار گفتند که باید برای گرفتن بلیط شناسنامه داشته باشم.من هم مجبور شدم شناسنامه بگیرم.آن شخص هم از من نپرسید که‌ نام فامیلت چیست.هر چه خودش خواست نوشت‌ و همین کلمهء مزینانی را هم انتخاب کرد.

من در یک خانوادهء روحانی متولد شدم یعنی روحانی‌ از طرف پدر و از طرف مادر.پدر مادرم سیدی بزرگوار و تحصیل کرده و روحانی بود و پدرم هم(آقا شیخ‌ محمود)روحانی بلوک مزینان.اینکه عرض می‌کنم‌ «بلوک»برای اینکه کار ایشان به خود مزینان اختصاص‌ نداشت بلکه تمام دهات اطراف،همه از صد خر و و داور زن و بیزه و آبرود و سویز و بهمن آباد و کهک‌ و غنی آباد و کلاته،همهء اینها در امور مربوط به جنبه‌های‌ روحانی سر و کارشان با مرحوم پدر من بود.پدر ایشان‌ هم باز روحانی بود یعنی ایشان در مشهد مشغول‌ تحصیل بودند که پدرشان فوت می‌کند و محترمین‌ مزینان به مشهد می‌آیند و ایشان را جای پدرشان به‌ مزینان می‌برند.

مزینان یک مدرسهء علوم قدیمه دارد که این مدرسه‌ به نام جد من«آخوند ملا قربانعلی»نام گذاری شده‌ است.این مدرسه تفصیلی دارد که نمی‌خواهم وقت را برای تفصیل آن مدرسه بگیرم.همین قدر می‌خواهم‌ عرض کنم که مدرسه ساخته شد برای اینکه طلاب‌ دیگر از مزینان و اطرافش به سبزوار و مشهد و قم و امثال‌ اینها نروند،و در همان مدرسهء مزینان در خدمت ایشان‌ تحصیل کنند.ما هم بعد از اینکه دورهء مکتبخانه را طی‌ کردیم،مقدماتی از صرف و نحو نزد مرحوم پدر و عمویمان خواندیم و بعد آمدیم مشهد به مدرسهء فاضل خان.دو برادر من-که خدا هر دو را رحمت کند- فوت کردند.اینها قبلا به مشهد آمده بودند و در همین‌ مدرسهء فاضل خان اتاق داشتند و من هم وارد همان‌ مدرسه شدم.مقداری ادبیات و مختصری منطق‌ در مزینان خوانده بودیم،بعد که به مشهد آمدیم‌ دنباله‌اش را گرفتم.و این همان زمانی بود که مقدمات‌ برچیدن حوزه‌های علمیه به وسیلهء رضا خان فراهم آمده‌ بود.

مرحوم پدرم حقیقتا وقف بود و در نهایت سختی‌ زندگی می‌کرد و ما هم در سختی زندگی می‌کردیم برای‌ اینکه ایشان به قدری که برای ما پول قابلی بفرستد، تمکن مالی نداشت،در نهایت زهد و تقوا زندگی‌ می‌کرد.ایشان تحصیلات عالیه داشت،یعنی در حد اجتهاد.ایشان در مشهد تحصیل کرده بود.فلسفه را نزد مرحوم حاجی فاضل،و فقه و اصل را هم نزد اساتید آن‌ زمان خوانده بود.بعد به مزینان آمد و مدرس همان‌ مدرسه و امام جماعت مسجد آنجا شده و رتق و فتق اموری‌ را هم که مربوط به روحانیت است بعهده گرفت.

کیهان فرهنگی:اگر ممکن است دربارهء مرحوم آخوند ملا قربانعلی جد خود توضیح‌ بیشتری بفرمایید.

استاد شریعتی:مرحوم آخوند ملا قربانعلی از شاگردان برجستهء مرحوم حاج ملا هادی سبزواری بوده‌ است.مکاتبات ایشان با مرحوم حاج ملا هادی سبزواری‌ موجود است و سئوالی را که مرحوم آخوند ملا قربانعلی‌ از مرحوم حاجی سبزواری کرده بود و جوابی را که آن‌ مرحوم داده بود شبیه به سؤال و جواب شاگرد و استاد نبود بلکه شبیه به سؤال و جواب دو رفیق بود.و مرحوم دکتر آن جزوه را برداشت که عکس بردارد و چاپ کند و بعد هم که آمد اینجا گرفتار شد و دیگر نمی‌دانم که چرا نتوانست آن جزوه را بچاپ برساند.

کیهان فرهنگی:یعنی در حال حاضر در دسترس نیست؟

استاد شریعتی:در دسترس من نیست ولی نمی‌دانم‌ در کتابهای مرحوم دکتر باشد یا نباشد.باید در کتابخانهء مرحوم دکتر به دقت جستجو کرد.حالا شاید من تأکید کنم که بگردند و اگر توانستند این جزوه‌ را پیدا و چاپ کنند.شاگردان مرحوم حاج ملا هادی‌ سبزواری هم هر کدام یک رشتهء خاصی را انتخاب‌ می‌کردند.بعضی به صورت مدرس،بعضی به صورت‌ روحانی یکی از شهرها و بعضی هم منزوی بودند. مرحوم آخوند ملا قربانعلی از جمله افراد منزوی بود که به روستای محل ولادتش به نام‌ بهمن آباد،دهی نزدیک مزینان،برمی‌گردد و آنجا مشغول به مطالعه و عبادت می‌شود.این اجمالی است از وضعی که ما در ابتدا داشتیم.

شاید در سالهای 1306 یا 1307 بود که به مشهد آمدیم.وارد فرهنگ شدیم،چند ساعتی در دبیرستان‌ تدریس می‌کردیم و در بقیهء اوقات هم باز همان‌ درسهای قدیمهء خود را ادامه می‌دادیم.

کیهان فرهنگی:در سال 1306 و یا 1307 که به مشهد آمدید چند سال‌ داشتید؟

استاد شریعتی:من در سال 1286 متولد شده‌ام، بنابر این سن من در آن زمان 20 سال بوده است.

کیهان فرهنگی:پس تحصیلات دوران‌ عالی شما از سن 20 سالگی به بعد شروع‌ می‌شود؟

استاد شریعتی:بله چون مقدمات را نزد پدرم و عمویم-که هر دو روحانی بودند-در خود مزینان خوانده‌ بودم،بعد که آمدم به مشهد منطق و فلسفه و فقه و اصول و سایر دروس را شروع کردم.

کیهان فرهنگی:اساتید اولیهء شما چه‌ کسانی بودند؟

استاد شریعتی:از اساتید معروفم،مرحوم آقای شیخ


  • علی مزینانی