دل سروده ای برای جنگ... :: شاهدان کویر مزینان

شاهدان کویر مزینان

کویر تاریخی مزینان زادگاه دانشمندان و اندیشمندانی است که سالهاست برتارک زرین صفحات تاریخ و جغرافیای ایران زمین می درخشد. این سایت مفتخر است که جاذبه های گردشگری و متفکرین ، فرهیختگان، علما وشهدای این دیار رابه تمامی فرهنگ دوستان معرفی نماید.
شما مخاطب گرامی می توانید با مراجعه به درباره کویرمزینان بیشتر با مزینان آشنا شوید

تبلیغات
Blog.ir بلاگ، رسانه متخصصین و اهل قلم، استفاده آسان از امکانات وبلاگ نویسی حرفه‌ای، در محیطی نوین، امن و پایدار bayanbox.ir صندوق بیان - تجربه‌ای متفاوت در نشر و نگهداری فایل‌ها، ۳ گیگا بایت فضای پیشرفته رایگان Bayan.ir - بیان، پیشرو در فناوری‌های فضای مجازی ایران
بایگانی
آخرین نظرات
پیوندهای روزانه

دل سروده ای برای جنگ...

چهارشنبه, ۳۱ شهریور ۱۴۰۰، ۰۹:۲۲ ق.ظ

سال پنجاه و نه بود
 دریازده سالگی ام
جنگ
این نام بد
که همیشه بوی ستیز و خون می دهد آغاز شد
در یک سو دشمنی غدار
و در سویی دیگر مردی بی قرار
فرقی ندارد در هر دو سو
چشمانی اشک بار دیده به راه
 و من در سیزده سالگی ام مادر خود را کشتم!

وقتی برای شوق رفتن به جنگ
چیزی که نمی شناختم
او گریه کنان به دنبالم می دوید
و من برای ثبت نامم در ردیف جنگاوران
و شناور در لجه خون
سوار بر توسن خیال
یا در دشتی پهناور
همچون آهویی سبکبال می دویدم
و او با های های مادرانه
اشک می ریخت و التماس که مرو مادر
من مادرم را کشتم!

آن لحظه که در گوشه ی پیاده رو
در کنار دکه ای
و بر روی سنگفرش خیابانی زمین خورد
اما هنوز سوی چشمانش به دنبالم می گشت
 ایستادم و بی رحمانه او را نگریستم
فاتحانه لبخندی زدم و گریختم
من تسلیم نمی شوم
باید می رفتم
آن روز و آن سال و سال بعد
مرد سبزپوش قدّم را نپسندید
گویی آه مادر مرا گرفته
شبی از شب ها به پایش بوسه زدم
گریستم و اجازه خواستم
این بار خدا صدای او را و مرا هم شنید
جواز رفتن صادر شد
و من دوباره او را کشتم!
وقتی خبر مرگم را برایش آوردند
از آوردگاهی که کسی زنده بیرون نیامد
سال شصت و سه بود
جبهه ای به نام جنوب
سال شصت و چهار بود
جایی به اسم اروند
سال شصت و پنج بود
در کربلایی به نام شلمچه
گاهی مجنون، هوری دیوانه
نام مرا بارها به نام شهید نوشتند
و مادر شب ها تا صبح اشک می ریخت
آفتاب نزده پدرم را به دنبال جنازه ام می فرستاد
و من بی رحمانه هر دوی آن ها را به انتظار کشتم...
جنگ است جنگ
باید جنگید تا پیروزی
اکنون از آن سال ها، سال ها گذشته
نام دوستانم کم کم از روی دیوارهای شهر محو می شود
پدر و مادر آن ها نیزچشم انتظار مردند
من نیز در پیری به کشتگان خود می گریم
آن گاه که صدای خنده ی نوجوانانم را می شنوم...

🌹تقدیمی؛ علی مزینانی عسکری
تهران شهریور 1399

 به جمع شاهدان کویرمزینان در تلگرام بپیوندید: https://t.me/shahedanemazinan

نظرات  (۲)

  • ابراهیم طالبی دارابی دامنه
  • سلام جناب آقای عسکری مزینانی
    بسیار دلکش نوشتید. به‌ویژه این عبارت که «نام مرا بارها به نام شهید نوشتند». برای آن دوست ارجمند مزینان آرزوی بالاترین‌ها را در همه‌ی ابعاد عرفانی و اجتماعی و خانوادگی و تعالی اخلاقی. درود بر شما و مردم دوست‌دشتنی مزینان که آفتاب‌نشین و تلاشگرند.
  • لنز ناخن نیل استور
  • بلاگت عالیه

    ارسال نظر

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">