بایگانی تیر ۱۳۹۱ :: شاهدان کویر مزینان

شاهدان کویر مزینان

کویر تاریخی مزینان زادگاه دانشمندان و اندیشمندانی است که سالهاست برتارک زرین صفحات تاریخ و جغرافیای ایران زمین می درخشد. این سایت مفتخر است که جاذبه های گردشگری و متفکرین ، فرهیختگان، علما وشهدای این دیار رابه تمامی فرهنگ دوستان معرفی نماید.
شما مخاطب گرامی می توانید با مراجعه به درباره کویرمزینان بیشتر با مزینان آشنا شوید

تبلیغات
Blog.ir بلاگ، رسانه متخصصین و اهل قلم، استفاده آسان از امکانات وبلاگ نویسی حرفه‌ای، در محیطی نوین، امن و پایدار bayanbox.ir صندوق بیان - تجربه‌ای متفاوت در نشر و نگهداری فایل‌ها، ۳ گیگا بایت فضای پیشرفته رایگان Bayan.ir - بیان، پیشرو در فناوری‌های فضای مجازی ایران
بایگانی
آخرین نظرات
پیوندهای روزانه

۴۲ مطلب در تیر ۱۳۹۱ ثبت شده است

۳۱
تیر
۹۱
رمضان در مزینان                                                                                                                                           قسمت اول :چلیک
یادش به خیر اون قدیما البته بیست ،سی سال پیش برای من که کودکی بودم وبعد نوجوانی پراز شروشور با دوستانی بدترازخودم که ازدیوارراست بالا می رفتند! وگاه بزرگترها راوادار به واکنش می کردندبه خصوص روزها وشبهایی که دراوج گرمای ماه رمضان آنها ازتشنگی له له می زدند وتنها محل سرد وآرامی که داشتندزیر زمین مسجدجامع مزینان وصحن اصلی آن بودکه همه مردها نمازظهررا درمسجد می خوابیدند تا غروب برسه و پابشند ودرجلسه قرآن شرکت کنند.
امادر این وسط تقصیروگناه ماچی بود ؟خوب معلومه ما و بچه های تخس هم سن وسال وشایدبعضی ها یه کم ازمابیشتر خوابمان نمی آمد و دلمان می خواست بازی کنیم چه می دونم قیم قیم بزی ،کلوخ دپا؛ هرنگ هرنگ ،تپو لبیک وچندبازی دیگه که اینجا جاش نیست وباید یه فرصتی دیگه دست بده وبراتون بنویسم ولی هرچه بود دوران ما چیز دیگه ای بود که فکرنکنم بچه های امروزی یه همچین چیزایی رو حتی توی خوابشون دیده باشند. خلاصه توی یه همچین وقتی می آمدیم بیرون بازی می کردیم وحسابی سروصدا داشتیم بند ه های خدا هم خواب زده می شدند ویهو یکی ازاونا می زدبیرون وکلی دری وری بارمون می کرد وماهم فلنگو می بستیم وفرار می کردیم وباز روزبعد ،روزازنو و روزی ازنو انگارنه انگار. هرچی بود یادش بخیر .
 توی یه همچین زمانی هروقت که ماه رمضان می شد یعنی آخرین شب ماه شعبو(شعبان) مردها می رفتند پشت بام ودنبال ماه می گشتند یهو یکی دادمی زد : دیدم اونهاش . وبعد با انگشت ماه رونشون می داد وآخرالامر همه اطاعت می کردند وازآن شب ماه رمضو(رمضان) درمی زنو(مزینان) شروع می شد.
نیمه های شب یعنی نزدیک سحر صدای چلک(پیت حلبی روغن یا آبی که یک نفر با چوب برآن می کوبید .طبل می زد) عمو کبل محمد وننه آقا ودیگران ساعت بیداری مزینانیها بود وبعدش هم پیش خوانی غلامرضا حاجی وعموکبل حسن وکبل غلامرضا واکبرملا وهمه اینها به کنار که هرخانواده چندین همسایه را ازخواب بیدار می کردند همان سحری به درخانه ها که اغلب چوبی بود می رفتند ودر می زدند ودیگه منتظر نمی شدند که همسایه پشت دربیاید وفقط داد می زد دخومنمنه(خواب نمانید) یک ساعت فرصت بود که سحور خورده بشه وباز صدای مناجات غلامرضا حاجی واکبرملا ومتقی و... بلندمی شد .هنوز می خواست اذان گفته بشه- شاید الله اکبرهم گفته می شد- بعضی ها دنبال آب خوردن می گشتند که مبادا فردا تشنه اشان بشود .تندتند کاسه های آب را سرمی کشیدندوبعدازنماز لالا. برای کشاورزا ومغنی ها وکارگرا بهترین وقت بود که بروند سرکار وزنها هم بعدازشبی پرازجنب وجوش تا لنگ ظهر بخوابند.

ادامه دارد...
  • علی مزینانی
۳۱
تیر
۹۱


صدوق به سند معتبره روایت کرده از حضرت امام رضا (علیه السلام) از پدران بزرگوار خود از حضرت امیرالمؤ منین (علیه و على اولاده السلام) که فرمود :

"خطبه شعبانیه پیامبر اکرم(ص)"

پیامبر خدا(ص) در روز جمعه آخر ماه شعبان که در آستانه ورود به ماه رمضان بودند، خطبه ای درباره  وی‍ژگی ها و برکات ماه مبارک رمضان ایراد نمودند. این خطبه از سوی امام هشتم علی بن موسی الرضا(علیه السلام) به شرح ذیل روایت شده است:

عَنِ الرِّضَا عَنْ آبَائِهِ عَنْ عَلِیٍّ علیه السلام قَالَ إِنَّ رَسُولَ اللَّهِ صلی الله علیه وآله خَطَبَنَا ذَاتَ یَوْمٍ فَقَالَ:

 أَیُّهَا النَّاسُ إِنَّهُ قَدْ أَقْبَلَ إِلَیْکُمْ شَهْرُ اللَّهِ بِالْبَرَکَةِ وَ الرَّحْمَةِ وَ الْمَغْفِرَةِ شَهْرٌ هُوَ عِنْدَ اللَّهِ أَفْضَلُ الشُّهُورِ وَ أَیَّامُهُ أَفْضَلُ الْأَیَّامِ وَ لَیَالِیهِ أَفْضَلُ اللَّیَالِی وَ سَاعَاتُهُ أَفْضَلُ السَّاعَاتِ.

ای مردم! ماه خدا با برکت و رحمت و آمرزش به سوی شما رو کرده است.
ماهی که نزد خدا، بهترین ماههاست و روزهایش بهترین روزها و شبهایش بهترین شبها و ساعتهایش بهترین ساعتهاست.

هُوَ شَهْرٌ دُعِیتُمْ فِیهِ إِلَى ضِیَافَةِ اللَّهِ وَ جُعِلْتُمْ فِیهِ مِنْ أَهْلِ کَرَامَةِ اللَّهِ أَنْفَاسُکُمْ فِیهِ تَسْبِیحٌ وَ نَوْمُکُمْ فِیهِ عِبَادَةٌ وَ عَمَلُکُمْ فِیهِ مَقْبُولٌ وَ دُعَاؤُکُمْ فِیهِ مُسْتَجَابٌ فَاسْأَلُوا اللَّهَ رَبَّکُمْ بِنِیَّاتٍ صَادِقَةٍ وَ قُلُوبٍ طَاهِرَةٍ أَنْ یُوَفِّقَکُمْ لِصِیَامِهِ وَ تِلَاوَةِ کِتَابِهِ.

ماهی که در آن شما را به مهمانی خدا دعوت کرده اند و شما در آن از اهل کرامت خدا شده اید. نفسهای شما در آن ثواب تسبیح و ذکر خدا دارد و خواب شما ثواب عبادت.
اعمال شما در آن پذیرفته است و دعاهای شما مستجاب، پس، از پروردگار خویش با نیت های راستین و دلهای پاک، بخواهید که توفیق روزه این ماه و تلاوت قرآن در آن را به شما عنایت فرماید.

 فَإِنَّ الشَّقِیَّ مَنْ حُرِمَ غُفْرَانَ اللَّهِ فِی هَذَا الشَّهْرِ الْعَظِیمِ وَ اذْکُرُوا بِجُوعِکُمْ وَ عَطَشِکُمْ فِیهِ جُوعَ یَوْمِ الْقِیَامَةِ وَ عَطَشَهُ وَ تَصَدَّقُوا عَلَى فُقَرَائِکُمْ وَ مَسَاکِینِکُمْ وَ وَقِّرُوا کِبَارَکُمْ وَارْحَمُواصِغَارَکُمْ وَ صِلُوا أَرْحَامَکُمْ.

پس شقی و بدبخت، آن کسی است که در این ماه بزرگ، از آمرزش خدا بی بهره شود. در این ماه باگرسنگی و تشنگی خود، گرسنگی و تشنگی روز قیامت را بیاد آورید. به فقیران و درماندگان کمک ویاری کنید.

به پیران و کهنسالان احترام و به کودکانتان ملاطفت و مهربانی نموده و با خویشاوندان رفت و آمد داشته باشید.

وَ احْفَظُوا أَلْسِنَتَکُمْ وَ غُضُّوا عَمَّا لَا یَحِلُّ النَّظَرُ إِلَیْهِ أَبْصَارَکُمْ وَ عَمَّا لَا یَحِلُّ الِاسْتِمَاعُ إِلَیْهِ أَسْمَاعَکُمْ وَ تَحَنَّنُوا عَلَى أَیْتَامِ النَّاسِ یُتَحَنَّنْ عَلَى أَیْتَامِکُمْ وَ تُوبُوا إِلَى اللَّهِ مِنْ ذُنُوبِکُمْ.

 زبان خود را از گفتار ناشایست نگاه دارید. دیدگان خود را از دیدن ناروا و حرام بپوشانید و گوشهای خود را از شنیدن آنچه نادرست است، باز دارید. با یتیمان مردم مهربانی کنید تا بعد از شما با یتیمان شما مهربانی کنند. از گناهان خود به سوی خدا توبه و بازگشت کنید.

وَ ارْفَعُوا إِلَیْهِ أَیْدِیَکُمْ بِالدُّعَاءِ فِی أَوْقَاتِ صَلَاتِکُمْ‏فَإِنَّهَا أَفْضَلُ السَّاعَاتِ یَنْظُرُ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ فِیهَا بِالرَّحْمَةِ إِلَى عِبَادِهِ یُجِیبُهُمْ إِذَا نَاجَوْهُ وَ یُلَبِّیهِمْ إِذَا نَادَوْهُ وَ یُعْطِیهِمْ إِذَا سَأَلُوهُ وَ یَسْتَجِیبُ لَهُمْ إِذَا دَعَوْهُ.

 در اوقات نماز، دستهای خود را به دعا بردارید، زیرا که وقت نماز بهترین ساعتهاست و در این اوقات، حق تعالی با رحمت، به بندگانش می نگرد و اگر با او مناجات کنند، پاسخشان دهد و چنانچه او را ندا کنند لبیکشان گوید و اگر از او بخواهند عطا کند و چون او را بخوانند مستجابشان گرداند.

 أَیُّهَا النَّاسُ إِنَّ أَنْفُسَکُمْ مَرْهُونَةٌ بِأَعْمَالِکُمْ فَفُکُّوهَا بِاسْتِغْفَارِکُمْ وَ ظُهُورَکُمْ ثَقِیلَةٌ مِنْ أَوْزَارِکُمْ فَخَفِّفُوا عَنْهَا بِطُولِ سُجُودِکُمْ وَ اعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ أَقْسَمَ بِعِزَّتِهِ أَنْ لَا یُعَذِّبَ الْمُصَلِّینَ وَ السَّاجِدِینَ وَ أَنْ لَا یُرَوِّعَهُمْ بِالنَّارِ یَوْمَ یَقُومُ النَّاسُ لِرَبِّ الْعَالَمِینَ.

 ای مردم! جانهایتان در گرو اعمال شماست. پس با طلب آمرزش از خدا، آنها را از گرو، خارج کنید. پشت شما از بار گناهان سنگین است، پس با طولانی کردن سجده ها، آن را سبک گردانید و بدانید که حق تعالی به عزت خود سوگند یاد کرده است که نمازگزاران و سجده کنندگان در این ماه را عذاب نکند و در روز قیامت آنها را از آتش دوزخ در امان دارد.

 أَیُّهَا النَّاسُ مَنْ فَطَّرَ مِنْکُمْ صَائِماً مُؤْمِناً فِی هَذَا الشَّهْرِ کَانَ لَهُ بِذَلِکَ عِنْدَ اللَّهِ عِتْقُ نَسَمَةٍ وَ مَغْفِرَةٌ لِمَا مَضَى مِنْ ذُنُوبِهِ، قِیلَ یَا رَسُولَ اللَّهِ فَلَیْسَ کُلُّنَا یَقْدِرُ عَلَى ذَلِکَ فَقَالَ ص اتَّقُوا النَّارَ وَ لَوْ بِشِقِّ تَمْرَةٍ اتَّقُوا النَّارَ وَ لَوْ بِشَرْبَةٍ مِنْ مَاء.ٍ

 ای مردم! هرکه از شما روزه دار مؤمنی را در این ماه افطار دهد، نزد خدا پاداش بنده آزاد کردن و آمرزش گناهان گذشته  اش را خواهد داشت.

برخی از اصحاب گفتند: یا رسول الله! همه ما قادر به انجام آن نیستیم. حضرت فرمود: با افطار دادن روزه داران، از آتش جهنم بپرهیزید اگرچه به نصف دانه خرما و یا به یک جرعه آب باشد.

أَیُّهَا النَّاسُ مَنْ حَسَّنَ مِنْکُمْ فِی هَذَا الشَّهْرِ خُلُقَهُ کَانَ لَهُ جَوَازاً عَلَى الصِّرَاطِ یَوْمَ تَزِلُّ فِیهِ الْأَقْدَامُ وَ مَنْ خَفَّفَ فِی هَذَا الشَّهْرِ عَمَّا مَلَکَتْ یَمِینُهُ خَفَّفَ اللَّهُ عَلَیْهِ حِسَابَهُ وَ مَنْ کَفَّ فِیهِ شَرَّهُ کَفَّ اللَّهُ عَنْهُ غَضَبَهُ یَوْمَ یَلْقَاهُ وَ مَنْ أَکْرَمَ فِیهِ یَتِیماً أَکْرَمَهُ اللَّهُ یَوْمَ یَلْقَاهُ.

 ای مردم! هرکس اخلاق خود را در این ماه نیکو کند، از صراط، آسان بگذرد، آن روز که قدمها، بر آن بلغزد. هرکس در  این ماه کارهای غلامان و مستخدمان خود را سبک گرداند، خدا در قیامت حساب او را آسان کند.
 هرکس در این ماه از آزار رساندن به مردم خودداری کند، حق تعالی، روز قیامت،خشم خود را از او بازدارد.

 هرکس در این ماه یتیم بی پدری را گرامی دارد، خدا او را در قیامت عزیز گرداند.

 وَ مَنْ وَصَلَ فِیهِ رَحِمَهُ وَصَلَهُ اللَّهُ بِرَحْمَتِهِ یَوْمَ یَلْقَاهُ وَ مَنْ قَطَعَ فِیهِ رَحِمَهُ قَطَعَ اللَّهُ عَنْهُ رَحْمَتَهُ یَوْمَ یَلْقَاهُ وَ مَنْ تَطَوَّعَ فِیهِ بِصَلَاةٍ کَتَبَ اللَّهُ لَهُ بَرَاءَةً مِنَ النَّارِ وَ مَنْ أَدَّى فِیهِ فَرْضاً کَانَ لَهُ ثَوَابُ مَنْ أَدَّى سَبْعِینَ فَرِیضَةً فِیمَا سِوَاهُ مِنَ الشُّهُورِ.

 هرکس در این ماه صله رحم کند و با خویشان بپیوندد، خدا او را در قیامت به رحمت خود واصل گرداند و هرکس در   این ماه رابطه اش را با خویشان خود قطع کند،خداوند در قیامت رحمت خود را از او دریغ نماید.
 هرکس در این ماه نماز مستحبی بپا دارد، خداوند او را از آتش جهنم برهاند و کسی که نماز واجبی بجا آورد، خداوند  ثواب هفتاد نماز واجب در ماههای دیگر را به او عطا کند.

 وَ مَنْ أَکْثَرَ فِیهِ مِنَ الصَّلَاةِ عَلَیَّ ثَقَّلَ اللَّهُ مِیزَانَهُ یَوْمَ تَخِفُّ الْمَوَازِینُ وَ مَنْ تَلَا فِیهِ آیَةً مِنَ الْقُرْآنِ کَانَ لَهُ مِثْلُ أَجْرِ مَنْ خَتَمَ الْقُرْآنَ فِی غَیْرِهِ مِنَ الشُّهُورِ.

هرکس در این ماه بسیار بر من صلوات فرستد، خداوند کفه سبک اعمال او را سنگین گرداند.

وهرکس که در این ماه یک آیه از قرآن تلاوت کند، ثواب کسی را دارد که در ماههای دیگر قرآن را ختم کرده باشد.

 أَیُّهَا النَّاسُ إِنَّ أَبْوَابَ الْجِنَانِ فِی هَذَا الشَّهْرِ مُفَتَّحَةٌ فَاسْأَلُوا رَبَّکُمْ أَنْ لَا یُغَلِّقَهَا عَنْکُمْ وَ أَبْوَابَ النِّیرَانِ مُغَلَّقَةٌ فَاسْأَلُوا رَبَّکُمْ أَنْ لَا یُفَتِّحَهَا عَلَیْکُمْ وَالشَّیَاطِینَ مَغْلُولَةٌ فَاسْأَلُوا رَبَّکُمْ أَنْ لَا یُسَلِّطَهَا عَلَیْکُمْ.

 ای مردم! درهای بهشت در این ماه گشوده است، از پروردگار خود بخواهید که آنها را بر روی شما نبندد.

و درهای جهنم در این ماه بسته است، از خدا بخواهید که آنها را بر روی شما نگشاید.
شیاطین در این ماه در غل و زنجیرند. از خدا بخواهید که آنها را بر شما مسلط نگرداند.

 قَالَ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ علیه السلام فَقُمْتُ فَقُلْتُ یَا رَسُولَ اللَّهِ مَا أَفْضَلُ الْأَعْمَالِ فِی هَذَا الشَّهْرِ؟ فَقَالَ یَا أَبَا الْحَسَنِ أَفْضَلُ الْأَعْمَالِ فِی هَذَا الشَّهْرِ الْوَرَعُ عَنْ مَحَارِمِ اللَّهِ.

 علی علیه السلام می فرماید: در این حال از جا برخاسته و عرض کردم، ای پیامبر خدا! برترین اعمال در این ماه چیست؟ حضرت فرمود: ای ابا الحسن! برترین اعمال در این ماه پرهیز از محرمات است.

(وسائل ‏الشیعة ج 10 /ص 314)

منبع :شیعه نت

 

  • علی مزینانی
۳۱
تیر
۹۱
رمضان درمزینان

دوستان عزیزمزینانی با آرزوی قبولی طاعات وعبادات وتبریک حلول ماه پربرکت رمضان المبارک ، اگر خاطره ای درباره ماه رمضان درمزینان دارید بنویسید تا به همراه خاطرات ومطالب دیگریاران در وبلاگ قرار بدهیم .چه بنویسید چه ننویسید بزودی این مطلب را می خوانید :


   رمضان درمزینان

شاهدان کویر مزینان پایگاه همه دوستان مزینانی

  • علی مزینانی
۳۱
تیر
۹۱

بر گور این جنازه چه خواهد نوشت؟ داور تاریخ!

شاید این‌گونه نویسد!

اینجا کسی غنوده است که عمری بر پای درخت بی‌نمک شغلش از خون دل، آب ریخت و جز افسوس و حسرت، ثمری حاصل نکرد. این سرا، آرامگه مردی است که سال‌های متوالی وفا کرد و بسی جفا دید و در خلوت خویش نالید. وفاداریش را با خونی که بر سر شغلش ریخت اثبات کرد. اما کو بصیرت؟ کو گوش شنوا؟ از علی می‌گویم « علی باقرپور مزینانی » که با فرق خونین نه از میان کرامت‌ها بلکه از منجلاب کراهت‌های دنیوی که این روزها سکه‌ی رایج بازار است، بال گشود و جمع کثیری را در غم از دست‌دادنش داغدار کرد.

باری جمع گردآمده بر جنازه‌ی تازه تطهیرشده را پس زدم و خودم را به جسد بی‌جان و کفن‌پیچش رساندم. دستم را بر پشت دستان زحمتکش و سردش نهادم و حسی در من سرازیر شد سرشار از قرابت و هم‌خانوادگی با او که اگر غزل هستیم یا مثنوی، از یک ریشه‌ایم و چقدر جفا که در حق او شده از قماش جفایی که بر من رفته است.

نشستم و گریستم ولی بیشتر به حال خود که رنجم دائم است. او که راحت شد.

و در آن کشاکش، صدای خسته‌ی دختر جوانی که بر پیکر مظلوم پدر، شکایت می‌سرود.

پدر جان قربان گریه‌هایت،

فدای چشم خیس تو،

هرگز مباد که اشک تو را ببینم.

بدنم لرزید، ای عجب پس گریه‌ی این مرد را هم همچو من درآورده بودند. آه از اشک مظلوم.

دیدم که همسر و خواهرش بر دست و پای آن مظلوم بوسه می‌زدند و چه روضه‌ای به پا شد و چه سوگواره‌ای تکان‌دهنده‌تر از این. سرم را چرخاندم بلکه ببینم کسی هست که سزاوار دیدن این روضه باشد و این سونامی او را بلرزاند. دیدم کسی نیست و هر که آنجاست به خودم شباهت دارد که آنها که منظور من‌اند حضور در این‌گونه جاها در شأن‌شان نیست. برای‌شان مضحک است. خدای نکرده روحشان آسیب می‌بیند.

چیزهای زیادی برای گفتن دارم اما تو خود حدیث مفصل بخوان از این مجمل.

شاهدان کویر؛طبق روال درجستجوی نام مزینان ومزینانی بودم که مطلب فوق را در وبلاگ"این راه من بود"در رثای مرحوم علی باقرپور به قلم یکی ازدوستانش دیدم .هرچند دیر ولی گویا این نیز خودحکایتی داردتادرچنین شبی یعنی آخرین شب شعبان واولین روزماه رمضان ازاو یادی نماییم پس برای شادی روحش بخوانید فاتحه ای وصلواتی بفرستید.



  • علی مزینانی
۳۰
تیر
۹۱

               

همزمان با فرارسیدن  بهارقرآن ویژه برنامه های ماه مبارک رمضان درمهدیه مزینانیهای مقیم مرکز اعلام شد.

به گزارش شاهدان کویر؛ هیئت امناء مهدیه  مزینانیها باارسال پیامک ضمن دعوت ازشهروندان برای جضوردر سی شب ماه مبارک رمضان سخنرانان این مراسم رانیز اعلام کرد.

بنابراین گزارش سخنران دهه اول حجت الاسلام علی پناه خواهدبود ودردهه دوم مزینانیها از سخنرانی استاد ارجمند حجت الاسلام شیخ حسین انصاریان بهره مند می شوند.سخنران دهه سوم این ماه معنوی نیز حجت الاسلام معزی خواهد بود که انتظار می رود همشهریان خوب مزینانی درسه دهه ماه مبارک رمضان با حضور پرشوردرمهدیه ازفیوضات این سه عالم ربانی باستفاذه نمایند.

برگزاری جلسات قرآن کریم ،قرائت جوشن کبیروهمچنین مراسم ویژه لیالی قدرازدیگربرنامه های مهدیه می باشدکه درطی سی شب ماه رمضان برگزارمی گردد.

یکی دیگرازاقدامات جالب توجه مهدیه مزینانیها، برگزاری مسابقه پیامکی می باشد که درایام ماه رمضان باطرح سئوال قرآنی وارسال به شهروندان آنها رابه تامل وتدبر درآیات نورانی قرآن کریم رهنمون می سازد.

  • علی مزینانی
۲۹
تیر
۹۱

بانوی فداکارمزینانی:

بالبیک به ندای رهبر به کمک هموطنان نیازمندآمدم

خانم فاطمه مزینانی بازنشسته سپاه پاسداران است که تا شش سال پیش در بیمارستان نجمیه تهران  به شغل پرستاری مشغول بود و امروزه به امداد سالمندان و معلولین درکویرمزینان شتافته است.

سالها پیش اودرزادگاهش مربی کودکانی بود که اکنون بسیاری از آنها نوه هایشان درهمان مهد کودک یاد پدرومادر بزرگهایشان را برای خانم مربی زنده می کنند.

مزینانی پس از هجرت به تهران در دانشگاه علوم پزشکی بقیه ا... استخدام و در بیمارستان نجمیه مشغول به کار شد . در کنار کار و تلاش برای امرار معاش به تحصیل ادامه داد و موفق به دریافت دیپلم کار و دانش شد. سال 1385 دوران خدمت او به پایان رسید و با عشق کمک به محرومین راهی مزینان شد و با پیگیری های مستمر موافقت تاسیس مرکز توانبخشی و توانمند سازی معلولین را با عنوان مجتمع خدمات بهزیستی مزینان دریافت کرد.

وی انگیزه تاسیس این مجتمع را این گونه بیان می کند: پس از بازگشت به وطن به سراغ افرادکهنسال رفتم که درانتظار کمک ویاری دیگران بودند ، در یکی از روزها با پیرزن نود ساله ای بر خورد کردم که هیچ کس را نداشت و گاهی همسایه ها به کمکش می رفتند، لذا تحقیق کردم و دیدم در اطراف مزینان 450 نفر از این افراد زندگی می کنند که همه بالای 70 سال عمر دارند. موضوع مرکز بهزیستی مزینان را با مسئولین شهرستان سبزوار مطرح کردم و پس از یک سال پیگیری توانستم موافقت آنها را به دست آورم که قرار شد پنجاه درصد ساخت مرکز توانبخشی را اداره بهزیستی کمک نماید و پنجاه درصد دیگر را از محل کمک اهالی جمع نماییم.

وی افزود : مساحت  این بنا 1550 مترو برآورد اولیه ساخت آن ، چهارصد میلیون تومان است که به یقین تأمین این هزینه از توان ما خارج است ولی امیدواریم با عنایت خداوند متعال ، مسئولین استان خراسان نگاه ویزه ای به این کار داشته باشند که البته تا کنون رئیس اداره بهزیستی سبزوار پشتیبان و مشوق ما بوده و مردم خوب مزینان هم تا حد ممکن کمک کرده اند که بخشهایی ازکمکهای این عزیزان به این شرح است: مخارج مجلس ترحیم بعضی از افراد متوفی مانند مادر شهید صانعی و پدر شهید منوچهری وهمچنین درآمد روزه استیجاری توسط خواهران هیئت بیت الرقیه(س) ومزینانی های مقیم مرکز ، که البته تمام این مبالغ ناچیز بوده ولی موجب دلگرمی خادمان این مجتمع  است.

خانم مزینانی خدمات مرکز توانبخشی را تنها برای مزینان ندانست و گفت: این مرکز با پیش بینی یکصدوشصت ویک تخت و فضاهای خدماتی پرستاری، فیزیوتراپی ، کار درمانی، مشاوره تغذیه ، کتابخانه ، سالن ورزشی ودرمانگاه شبانه روزی در آینده به تمامی نیازمندان منطقه سبزواروبخشهایی ازاستان سمنان خدمات رسانی می نماید  و درحال حاضر تمامی کادر و پرسنل آن بومی هستند.

وی مدت تقریبی  ساخت این مرکز را یکسال ذکر کرد که در حال حاضر شاناژ بندی آن به پایان رسیده و مراحل ساخت و دیوار چینی این بنا با جدیت و کار مستمر در دست اقدام است.

این بانوی جهادگروفداکارعلاوه بر این اقدام خداپسندانه، کارهای عام المنفعه دیگری از جمله : تاسیس مرکز فنی حرفه ای و آموزش خیاطی ویژه خواهران با اهدا مدرک رسمی فنی حرفه ای سبزوار،تاسیس مرکز پیش دبستانی و مهد کودک، برگزاری دو جشن بزرگ در دو دهه فجر با برپایی نمایشگاه سفالگری کاردستی و نقاشی،برنامه ریزی برای  اوقات فراقت نوجوانان با راه اندازی کتابخانه،تشکیل حلقه 313 تن یاران امام زمان(عج)وچندین کاروفعلیت مذهبی را در این منطقه محروم انجام داده است.

وی همچنین در حال ثبت موسسه ای با عنوان نرجس خاتون(س) برای جذب موقوفات و نذورات مردمی به منظور کمک به نیازمندان است.

خانم فاطمه مزینانی معروف به گلستانی انگیزه اصلی از ترک زندگی راحت شهری ومهاجرت به روستایی دورافتاده دردل کویر و کمک به هموطنانش را لبیک به ندای امام خامنه ای (مدظله العالی)در راستای محرومبت زدایی و کمک به مستضعفان عنوان کرد و گفت: من می توانستم پس از بازنشستگی در تهران زندگی راحتی داشته باشم ولی وقتی دیدم که امام عزیزم مدام از امداد به قشر ضعیف صحبت می کند به ندای ایشان لبیک گفتم و بدون هیچ چشم داشتی حتی با اختصاص قسمتی از حقوقم در این راه به کمک هموطنان نیازمند آمدم که امیدوارم مورد رضایت خداوند قرار گیرد.

کویرمزینان باقدمت تاریخی هزارساله اش؛ درهشتاد کیلومتری شهرستان سبزوارودرابتدای ورودی دروازه  استان  خراسان رضوی واقع ودرتقسیمات جدید کشوری دهستانی ازتوابع شهرستان داورزن اعلام شده است که با پیگیری های دهیارومسئولین شورای اسلامی باارسال نامه به رئیس جمهور این دهستان باتوافق دکتراحمدی نژاد برای اعلام نهایی شهریت آن در دستور کارهیئت دولت قرارگرفته است.

 مصاحبه وتنظیم گزارش

    علی مزینانی

*عکس تزئینی است

  • علی مزینانی
۲۹
تیر
۹۱
 

دونفرازنوجوانان مزینانی با پذیرفته شدن درآزمون ورودی حوزه علمیه تهران به جمع روحانیون مزینانی پیوستند

به گزارش شاهدان کویر؛ پس ازگذشت پنج سال ازآخرین قبولی طلاب علوم دینی مزینانی در حوزه های علمیه ، باردیگر باراهنمایی های دلسوزانه  حجت الاسلام شیخ محمدمزینانی دونفراز نوجوانان مزینانی به نام های حسین تاج مزینانی ورضامزینانی  پس ازگذراندن آزمون ومصاحبه درحوزه علمیه تهران قبول شدند.

شایان ذکراست آخرین پذیرفته شدگان طلاب روستای  مزینان درتهران به پنج سال پیش برمی گرددکه آقایان علی اکبرمزینانی وحسین شاکری مزینانی موفق به حضوردرحوزه علمیه شهرتهران شدند.

خبرفوق راحسین شاکری مزینانی برای شاهدان کویر فرستاده اند که ضمن تقدیر از ایشان ازعموم مزینانی های اهل قلم دعوت می شود اخبار خودرا ازطریق ایمیل ویا وبلاگ برای شاهدان کویر ارسال نمایند

مزینان دارای مدرسه علمیه ای به نام مدرسه شریعتمدار می باشد که دردوره های گذشته خاندان روحانی شریعتی وپیغمبر(معلمی فر)درآنجا تدریس می کرده اند ولی پس ازانقلاب این مدرسه تعطیل ومشتاقان فراگیری علوم حوزوی به شهرهای مشهدمقدس ،قم وتهران عزیمت نموده اند. حدود ده سال پیش باردیگر این مرکز باعنوان مدرسه علمیه حضرت صاحب الزمان(عج)شروع به فعالیت نمود که به دلیل عدم پیشتیبانی ومدیریت منسجم تعطیل شد.

درحال حاضرمزینان درحومه شهرستان سبزوار وداورزن دارای بیشترین شخصیت روحانی می باشد که امیدواریم باپیگیری این عزیزان حوزه علمیه مزینان برای  علاقمندان به فراگیری علوم حوزوی بازگشایی شود .

  • علی مزینانی
۲۹
تیر
۹۱

به گزارش شاهدان کویر به نقل ازسایت سازمان بازرسی کل کشور؛قاسم مزینانی مشاور رئیس سازمان بازرسی کل کشور در حوزه قضایی و امنیتی شد

طی حکمی از سوی حجت الاسلام والمسلمین پورمحمدی، 1391/4/21 چهارشنبه قاسم مزینانی به سمت مشاور قضایی و امنیتی رئیس سازمان بازرسی کل کشور منصوب شد.

مزینانی پیش از این بازرس کل امور نظامی، امنیتی و نهادهای سازمان بازرسی کل کشور بود.

  • علی مزینانی
۲۸
تیر
۹۱

نمایشگاه آثار ساناز مزینانی

جشنواره Contact یکی از بزرگترین جشنواره های عکاسی دنیاست.

کارهای ساناز مزینانی توجه مخاطبان و منتقدان زیادی را به خود جلب کرده است.

همه ساله در ماه می، در تورنتو شاهد برگزاری جشنواره عکاسی به نام کانتکت (Contact) هستیم. بیش از 1000 هنرمند عکاس کانادایی و بین المللی در این جشنواره 16 ساله که به همت اسکوشیا بانک برگزار می شود شرکت می کنند.
این فستیوال مورد توجه علاقمندان و مخاطبان گوناگون است که تعدادشان را 1.8 میلیون نفر تخمین می زنند، که در بیش از 130 گالری به مشاهده آثار عکاسی می پردازند.

کانتکت را می توان بزرگترین نمایشگاه عکاسی جهان در نوع خود و یک رویداد بزرگ فرهنگی – هنری در کانادا نامید.
این جشنواره رفته رفته توسط هنرمندان عکاس سراسر دنیا به عنوان یک نماینده و سخنگوی هنر عکاسی رسمیت روز افزون می یابد.

این جشنواره به عنوان یک حادثه مهم هنری همیشه در مجلات هنری کانادا پوشش و انعکاسی وسیع می یابد.

مجلاتی مانند Azure, Canadian Art و Now از جمله این مطبوعات هستند.

Lea Sandals یکی از نویسندگان و منتقدان مجله “کندین آرت” درباره ی این نمایشگاه می گوید: “آنقدر تصویر برای دیدن هست که حتی آشنایان به جشنواره برای انتخاب گالری ها دچار مشکل می شوند.”

ساناز مزینانی یک هنرمند عکاس ایرانی – کانادایی است که حضورش توجه منتقدان هنری زیادی را به خود جلب نموده است.

در گزارش خود در مجله “کندین آرت” درباره ساناز می نویسد: “ساناز که خیلی ها او را بیشتر به عنوان کارمندی در Stephen Bulger Gallery می شناختند یکی از کسانی است که همه را شگفت زده کرد. گویا تکمیل تحصیلاتش در دانشگاه استنفورد چیزی جز تکامل و خوبی برایش به همراه نیاورده است.” او در انتهای گزارشش کار ساناز را “بی شک تماشایی” معرفی می کند.
نام ساناز مزینانی بین 5 نمایشگاه برتر انتخابی مجله “آزور” هم هست.

مجله “Now” کارهای این هنرمند ایرانی – کانادایی را در فهرست “باید دیدها”ی (Must See) خود قرار می دهد.

ساناز مزینانی دو گروه کار عکاسی را در این جشنواره به نمایش گذاشته است. در گروه اول که “قاب های عریان” (Frames of the Visible) نام دارد، از تصاویر منتشر شده در رسانه های دیگر استفاده شده و به شکل یک کلاژ دیجیتالی واحد در آمده است.

در گروه دوم که منطق الطیر

(Confrence of Bird) نام دارد، تصاویری از جنبش بهار عربی (بیداری اسلامی)و وال استریت در هم تنیده و ادغام شده اند و با ایجاد ارتباط بین مردمی که این جنبش ها را خلق کرده اند، کار هنری خود را ارایه می دهد.

در واقع کارهای او با تکرار تصویرها و به هم پیچیدن آنها در یک نگاه به چاپ روی پارچه می ماند. تصاویر به هم تنیده شده و جدا از هم که در انتقال یک معنی و یک تمامیت تاثیر گذار کنار هم می آیند.

ساناز مزینانی: در هنر به خودت اعتماد کن

گفتگو با ساناز مزینانی:
ساناز که در ایران به دنیا آمده در 11 سالگی از ایران خارج می شود. او مدرک لیسانس خود را در Ontario College of Art and Design دریافت می کند و بعد در دانشگاه استنفورد مدرک فوق لیسانس هنرهای زیبا را می گیرد.

ساناز مزینانی هنرمند عکاس ایرانی - کانادایی در حال حاضر در سانفرانسیسکو زندگی می کند.

او در حال حاضر در سانفرانسیسکو زندگی می کند و در کنار کار عکاسی در موسسه هنری سانفرانسیسکو به تدریس هم مشغول است.
کارهای ساناز هر ایرانی را در مرحله اول به یاد کاشیکاری های ساختمان های قدیمی می اندازد. خودش درباره ی الهام گرفتن از فرهنگ ایران می گوید: “فرهنگ ایرانی صد در صد در من تاثیرگذار بوده است همیشه خودم را مابین این دو فرهنگ می بینم. به هر دو نزدیک و گاهی از هر دو دور.”

او درباره ی الهام کارهایش یه سفری که به ایران داشته اشاره می کند: “قبل از اینکه کار را شروع کنم با همسرم سفری به ایران داشتم. این سفر در الهام گرفتن برای این پروژه بسیار تاثیرگذار بود و به آن شکل و روح داد.”
ساناز درباره ی زمانی که صرف خلق آثارش کرده است می گوید: “در انتخاب عکس ها حساسیت زیادی دارم. چیزی حدود سه سال به جمع آوری عکس پرداختم. ولی ساختن کلاژ از عکس های انتخابی دست کم یک سال وقت برد.”

او درباره ی تفاوت نگاه شرقی و غربی به موضوعات روزمره انسان ها توضیح می دهد: “در پاره ای از مسایل اجتماعی مانند جنگ و تبعات آن فرهنگ غربی احساس ملموسی ندارد. یعنی مانند فرهنگی که آن را از نزدیک لمس کرده نمی تواند واقعیت ها را درک کند. اگرچه در هنر عکاسی،  عکاس با شکار لحظه سعی در شناساندن آن واقعیت می کند ولی باز کامل نیست.”

حتی اسم کارش را همان عنوان کتاب عطار “منطق الطیر” برگزیده است و در این باره می گوید: “سال ها شاهد بودم که آنچه یک کانادایی از اخبار ایران درمی یابد کاملاً متفاوت از برداشت ایرانی هاست. دلم می خواست آن طور که ایران را می بینم به دیگران نشان دهم.

او درباره ی پروژه بعدی اش توضیح می دهد: “در سفرم به ایران عکس های زیادی از سقف ساختمان های تاریخی مثل مسجدها و قصرهای ایرانی برداشته ام. تصمیم دارم آنها را روی پارچه کار کنم.”

در پاسخ به اینکه آیا پیش بینی می کنی که آن کار هم با استقبال عموم مواجه شود می گوید: “در هنر باید به خود اعتماد کرد.”

بعضی ازآثارساناز مزینانی درسفربه ایران

image 17 from the Iran_visited portfolio

image 12 from the Iran_visited portfolio

image 04 from the Iran Revisited portfolio



    • علی مزینانی
    ۲۷
    تیر
    ۹۱

     

    اسامی تعدادی ازافرادنیکوکارمزینانی که به مرکز توانبخشی مزینان کمک کرده اند توسط مدیر این مرکز اعلام شد.

    به گزارش شاهدان کویر؛ مدتی است که دست اندرکاران وخادمان مرکز توانبخشی مزینان ازطریق سامانه پیامک باارسال پیام ازنحوه ساخت وکمک افرادنیکوکارمزینانی ،شهروندان  رادرشهرهای مختلف آگاه می سازند که اخیرا باارسال پیام ؛اسامی چندنفرازخییرین رااعلام نموده اند.درمتن این پیامک آمده است:"بنام خدا. باابرازخوشحالی ازتوفیق الهی آقای مهندس جوادمزینانی وبرادرش ضمن کارطراحی ونظارت مبلغ سه میلیون ،پدرشهیداسدی یک میلیون ،خانم پروین سخاوردومیلیون ،حاج علی اصغررفیعی هفت ونیم میلیون وفردی گمنام (که نخواسته اند نامشان ذکرشود)یک میلیون ودویست وپنجاه هزارتومان به توانبخشی مزینان کمک کرده اند."

    این مرکز پیش ازاین ازاهداء مخارج مجلس ترحیم پدرشهیدمنوچهری مزینانی ومادرشهیدصانعی نیزتوسط بازماندگان خبرداده بود که امیداست تمامی مزینانیهای گرامی با هدیه قسمتی ازدرآمدشان به این پروزه عام المنفعه که موجب خرسندی وغرورتمامی شهروندان است کمک نمایند تادیگرطرح های عمرانی وآبادانی درمزینان عزیزمان اجرا وانشاءالله مسئولین نیز شهریت زادگاهمان را به زودی اعلام نمایند.

    این گزارش می افزاید ؛ به زودی گزارش مفصلی ازاقدامات بانوی جهادگروفداکارمزینانی که مدیریت مرکز بهزیستی وتوانبخشی مزینان رابرعهده دارد دریکی ازروزنامه های معتبر وکثیر الانتشارکشور  وهمچنین سایت شاهدان کویر منتشر می شود.

     

    • علی مزینانی
    ۲۴
    تیر
    ۹۱

     تقدیم به سردار دوست داشتنی حاج مجتبی عسکری

    آن مرد بادوچرخه آمد

    (رزمنده های مارزمنده های اونا _ قسمت دوم)

    توی دوکوهه که پا می ذاری انگار دیگه از دنیا کنده شده ای یه جورایی آسمانی می شی،سعی دارایی وهمه آنچه توی زندگی روزمره داری به فراموشی بسپاری وتو هم بشی یه آدم خاکی خاکی. از جنس همونایی که دو دهه پیش کمی کمتر یا بیشتر ، اینجا پروبال می زدند وخدایی بودند. خدایی زندگی کردند وخدایی مردند.استغفر الله دارم هذیون می گم نه؛ خدایی به خدا رسیدند.

    هرگوشه ای ازاین قطعه ی بهشتی رو که نگاه می کنی بوی صدها حاج همت ،متوسلیان ،باکری ، برونسی ، کاوه، حسین فهمیده  وبهنام محمدی ها  و بچه های خیلی از همینایی که حالا اومدند.

    شاید هم اگه دقت بکنی می بینی سال های ساله  که میان تا سال نو رو با محل پرواز فرزندشون آغاز کنن.گفتم سال نو ، راستی سال نو توی شهر وروستای خودمون یه جورایی تکراری شروع میشه، سنجد و سماغ وسمنو وساعت و سکه وچندتا سین دیگه ... اما اینجا می گن سال نووش وقتی شروع می شدسفره هفت سینشون پر بوداز:سیم خاردار وسیم تله وسیم چین و چند تا سین جنگیه دیگه که وقتی شروع می کردند به خوندن یا مقلب القلوب شاید همونجا یه گوله ناقابل می اومد وسط سفره هفت سین و با حول حالنا می رفتند پیش خودش .سال نووشون با خون شروع می شد.بگذریم خیلی  خیلی دارم احساسی می نویسم اما خب چی می شه کرد،اینجا اینجوریه.هرچی قلم رو پیچ وتاب می دم که بلکه دنیایی بنویسم نمی شه آخه اون انگار جبهه ای شده . باز اون اومد. مرد دوچرخه سوار که لباس سبزی تنشه  دو تادرجه از جنس شمشیر و ستاره و خوشه گندم برای من که خودم این جور درجه رو می شناسم تازگی نداره اما وقتی می بینم یه سردار مملکت روی دوچرخه اینور و اونور می ره در جا میخکوب می شم ، هیچ جای دنیا به جز دوکوهه نمی تونی بالاترین مافوق نظامی رو ببینی که دوچرخه سواره .

    گفتم دوچرخه ؛ یادش بخیر در عملیات والفجر 8 وقتی از توی آب در اومدیم و زدیم به خط و حال مزدورای عراقی رو حسابی گرفتیم پشت یک خاکریز اتراق کردیم ببخشید پدافند کردیم ظاهراً دیگه خطر آنچنانی ما را تهدید نمی کرد فقط گاه و بی گاه چند تا گلوله توپ و خمپاره مثل نقل و نبات دور و برمون می خورد به زمین و چند نفری مجروح یا شهید می شدند .

    گاهی چند تا از همون مزدورای عراقی از توی سوراخ بیرون می آمدند فرتی اسیرمون می شدند. توی این هیروبیر یک نفر دوچرخه سوار که نمی دونم از کجا اون دوچرخه بیست وهشت مشکی رو پیداکرده بود؛سعی می کرد بچه ها رو بخندونه ! مثلاً سواری بلد نبود هی رکاب می زد و زمین می خورد وقتی خوب نگاش می کردیم می دیدی کسی نیست به جز جا نشین گردانمون  که خیلی وقته ازش خبر ندارم اصلاً نمی دونم زنده است و یا اینکه اونم رفته پیش خدا .

    راستی اون سردار دوچرخه سوار بازم داره میاد ، این دفعه باید بفهمم توی دوکوهه چکاره است تعقیبش کردم دیدم رفت به سمت یک جایی که چند نفر کارگر داشتن لوله های دستشویی ها را تعمیر می کردند ، سردار دوچرخه اش رو پارک کرد فکر کردم می خواد دستوراتی بده ، اما نه پیراهن سبزش رو در آورد و یک یاعلی(ع) گفت و آچار رو برداشت و رفت به کمک کارگرا ، انگار اونا هم از جنس خودشن فقط با هم سری تکان دادن و یکی شون چندتا دستور به سردار داد که برو فلان جا رو درست کن !!

    حسابی جا خوردم اینا دیگه کی هستن نکنه مافوق تر از سردارند ! اما نه این قیافه ها به نظامی و نظامی گری نمی خوره اصلاً .

    بعد ها شناسنامشون رو از سردار گرفتم خنده خنده گفت : ما یه یتیم هستیم اینا همشون مدارج علمی بالایی دارند همگی لیسانس و بالا . خودشون و خانوماشون هرسال میان اینجا و فقط کارای خدماتی رو انجام می دن.

    سردار دوچرخه سوار بعد از انجام پروژه تعمیر لوله ها رفت به سمت حسینیه ومثل  نیروهای فرهنگی چند تا بنر و پلاکارد رو به دیوار  میخ کرد و حالی هم به نمایشگاه داد بعدشم دوربینی ها اومدند سراغشو ازش خواهش کردن باهاشون همراه بشه و از دوکوهه بگه .بعد از کلی خواهش و التماس آخرالامر تسلیم شد و از رفقای شهید قدیمیش گفت و گفت و گفت کم کم هوا تاریک شد و شب همه جا خیمه زد و کار اصلی سردار شروع شد.

    بعد از نماز مغرب و عشاء حالا توی تاریکی ایستاده و میکروفن رو به دست گرفته و از برو بچه های جنگ می گه از خاطراتشون از شهید شدنشون از آخرین نگاهشون !

    نوشته شدبه قلم :علی مزینانی عسکری

    اندیمشک1389 ه.ش

    شاهدان کویر؛این دلنوشته دوسال پیش دردوکوهه نوشته شدوعید امسال(91)در سایت بسیج پرس منتشرشد

    • علی مزینانی
    ۲۴
    تیر
    ۹۱

    آب انبار مزینان


    آب انبار

    صحرای مزینان بازمینهای زراعی شخصی وموقوفی که درحال حاضرازقبل ازباغستان شروع می شودوتاابتدای کویرادمه دارد به دوقسمت شرقی وغربی تقسیم می شود. درقدیم البته حدودبیست تاسی سال پیش باغستان ازرونقی خاص برخوردار بود وباغداران درفصول مختلف مثلا ییلاق وقشلاق می کردندوگاهی باخانواده هایشان مدت شش ماه رادراین باغها زندگی می کردند که اکنون فقط بایدآهی کشیدوبگویی :حیف.

    لذابه فراخورجمعیت باغداروکشاورز درمسیراین صحراکه منتهی به دومنطقه مسکونی قدیمی امین آبادو اسماعیل آبادوهمچنین حصارمی شودآب انبارهایی که درنزدمردم معروف به حوض است برای سردنگهداشتن آب شرب آنان ساخته شده است که هرکدام اسم خاصی دارد

    حوض زهرا حوض سعبه ،حوض مرغی و... ولی این آب انبارکه عکس آن رامشاهده می کنید بادیگر حوضها فرق می کند.اولااین بنا درمسیرجاده ابریشم ودرکناررباط شاه عباسی قرار دارد ثانیا دربالای چشمه آب مزینان است واین پرسش مطرح است که چراباوجودچنین نهرآب گوارایی بازچنین حوضی راساخته اند!  ثالثا شایدمدت ساخت آن به دوران حکومت عباسیان برگردد چرا که درکنارآن کاروانسرایی قرارداشت که معروف به کاروانسرای مامونی بودو به تازگی به دلیل بی تدبیری به بهانه بازسازی بناهای قدیمی اقدام به تخریب آن کردند .رابعا مزینان قدیم دراین منطقه واقع  شده بود که پس از آمدن سیلی ویرانگرمزینانیها شهرمزینان رادرجای فعلیش بنا می کنند

    دروسط راه پله های این حوض برروی سقف آن باآجر ستاره ای درست کرده بودند که بسیاری ازمامزینانیها ازآن مطلع نبودیم وغارتگران میراث فرهنگی با این نشان درامتداد آن اقدام به گودبرداری کردند واطلاعی دردست نیست که آیا ازآنجا گنجی، دفینه ای چیزی رابه یغمابرده اند یاخیر؟ به یقین باید چیز ی یافت کرده باشند چراکه آنها به تمام اماکن تاریخی بانقشه ای که دردست داشته اندحمله کرده واقدام به حفاری غیر مجازکرده بودند رباط شاه عباسی، مسجدبلال ، ترازوبقیه جاها که اسامی آنها رانمی دانم ولی چرا مقامات مسئول تاکنون واکنشی نشان نداده اند وسعی نمی کنند ازاین بناهای قدیمی که تاریخ یک ملت وقوم است محافظت نمایند سوالی است که برای اغلب مامزینانیها مطرح است امیدواریم نوش دارویی بعدازمرگ سهراب نباشد!

    البته لازم به توضیح است که بعدازاین حمله ناجوانمردانه به ابنیه های تارخی مزینان دوستان مسئول زحمت کشیده وسنگ نبشته هاوکتیبه های شاه عباسی راکه مربوط به تعمیر دردوران قاجاریه است ازسردرآن کندندوبرای محافظت برده اند کجا!!!

    مسئولین محترم ؛پیشنهاد می شود برای مزینان موزه ای بسازید وبرای روشن شدن اذهان عمومی این کتیبه هاودیگر چیزهایی که می گویند مجسمه سه سرطلا ودیگر آثاری که ازاین روستای تاریخی درموزه های کشور هست به آن انتقال دهید تاجاذبه های توریستی این منطقه دوچندان شود.  یاعلی(ع)

    • علی مزینانی
    ۲۳
    تیر
    ۹۱



    خبر آمد ، خبری در راه است
    سرخوش آن دل که از آن آگاه است

    شاید این جمعه بیاید ، شاید
    پرده از چهره گشاید ، شاید

    با همه لحن خوش آوائی ام
    در به در کوچه تنهائی ام

    ای دو سه تا کوچه زما دور تر
    نغمه تو از همه پر شور تر

    کاش که این فاصله را کم کنی
    محنت این قافله را کم کنی

    کاش که همسایه ما می شدی
    مایه آسایه ما می شدی

    هر که به دیدار تو نایل شود
    یک شبه حلال مسایل شود

    دوش مرا حال خوشی دست داد
    سینه ما را عطشی دست داد

    نام تو بردم لبم آتش گرفت
    شعله به دامان سیاوش گرفت

    نام تو آرامه جان من است
    نامه تو خط امان من است

    ای نگه ات خاستگه آفتاب
    بر من ظلمت زده یک شب بتاب

    پرده بر انداز ز چشم ترم
    تا بتوانم به رخت بنگرم

    ای نفست یار و مددکار ما
    کی و کجا وعده دیدار ما

     *******
    دل مستمندم ای جان به لبت نیاز دارد
    به هوای دیدن تو هوس حجاز دارد

    به مکه آمدم ای عشق تا تو را بینم
    توئی که نقطه ی عطفی به اوج آیینم

    کدام گوشه مشعر کدام کنج منا
    به شوق وصل تو در انتظار بنشینم

    روا مباد که بر بنده ات نظر نکنی
    روا مباد که ارباب جز تو بگزینم

    چو رو کنی به رهت درد و رنج نشناسیم
    ز لطف روی تو دست از ترنج نشناسیم

    *******

    ای زلیخا دست از دامان یوسف باز کش
    تا صبا پیراهنش را سوی کنعان آورد

    ببوسم خاک پاک جمکران را
    تجلی خانه ی پیغمبران را

    خبر آمد خبری در راه است
    سر خوش آن دل که از آن آگاه است

    شاید این جمعه بیاید شاید
    پرده از چهره گشاید شاید

    دست افشان پای کوبان می روم
    بر در سلطان خوبان می روم

    می روم بار دگر مستم کند
    بی سرو بی پا و بی دستم کند

    می روم کز خویشتن بیرون شوم
    در پی لیلا رخی مجنون شوم

    هر که نشناسد امام خویش را
    بر که بسپارد زمام خویش را

     ******************

    شاعراهلبیت (ع)مرحوم آقاسی

    منبع:وبلاگ فانوس خیمه(محمدمهدی مزینانی)

    • علی مزینانی
    ۲۲
    تیر
    ۹۱

    ناگفته هایی از استاد محمدتقی شریعتی

    محمدعلی مهدوی راد

     
    استاد محمدتقی شریعتی مزینانی (1288 ـ 1366) از عالمان، متفکران، مفسران، مصلحان و بیدارگران بزرگ روزگار معاصر ماست.

    استاد بروزگار حاکمیت جهل و ستم و گسترش کفر و الحاد در خراسان یک تنه علیه جهل گستری ها، دین ستیزی ها و فضیلت سوزی ها حاکمیت شیطانی پهلوی به پا خاست، و با تلاشی سترگ و حرکتی خستگی ناپذیر و خروشی بی آرام در پیشگاه خداوند سبحان ادای دین کرد. آنانکه سالیان در محضر استاد تلمذ کرده اند و یا با استاد همدلی و همراهی و همکاری داشته اند بر بینادلی، پاک نهادی، ژرف اندیشی، مرزداری، حق گستری و حقیقت گویی، غیرت دینی، ادب نفس و ادب بحث داشتن، و چونان شمع سوختن و روشنایی دادن و زندگی و جان و تن را در مسیر هدف ایثارکردن یک داستانند،

    آغاز آشنایی

    بر بخشی از حوزه علمیه مشهد و فضای فرهنگی ـ دینی آن در روزگارانی که این بنده تحصیل علوم دینی را آغاز کردم نوعی «جمود فکری» و «خمود عملی» حاکم بود، سالیان پیشتر وضع دینی به لحاظ حضور گسترده جریانهای الحادی از جمله «حزب توده»، بسی ناهنجار بود.[4]

    در آن سالها آغاز اوج گیری اندیشه های زنده یاد دکتر علی شریعتی بود، که واکنشهای گونه گونی را در سطح جامعه ایجاد کرده بود، و در شهرهایی مخالفتهایی را برانگیخته بود از جمله در شهر مشهد مقدس به یاد دارم که در یکی از سالها بیشترین جهت گیری منبرهای مشهد نقد آراء شریعتی بود، از جمله شیخ محمدرضا نوغانی از وابسته گان به رژیم شاهنشاهی و سخنگوی محافل آنچنانی که یک دهه در نوغان و در مسجد امام رضا(ع) بر پایه جزوه های «دکتر چه می گوید» علیه شریعتی سخن می گفت (به این جزوه های در مقامی اشاره کرده ام).

    ما نیز که در آغازین سالهای طلبگی به سر می بردیم. در همین جریان غالب به اصطلاح «مخالفت با شریعتی» بودیم. روزی در آستانه ورودی یکی از درب های ورودی مسجد گوهرشاد که در محدوده ای اندک یک کتابفروشی مستقر بود در کنار صاحب آن دوست دیرینه ام جناب حاج حسین علی زاده ایستاده بودم که جوانی خوش سیما از راه رسید[5] و از یکی از آثار دکتر شریعتی پرسید (حتماً چنان می پنداشته است که شریعتی خراسانی است پس مرکز نشر آثار وی!!) این بنده در آن روزگاران جوانی با احساس مسئولیت هدایتگری شروع کردم به نصیحت کردن به آن جوان و تاخت و تاز به شریعتی و آراء و افکار او که هرگز حتی یک کتاب از آن بزرگوار نخوانده بودم. آن جوان عزیز گویا به فراست دریافت همه گفته های من با واسطه است،[6] از این رو با نهایت ادب گفتند: شما روحانی هستید، باید موضع اصلاح و نصیحت داشته باشید ولی بهتر است نوشته های شریعتی را بخوانید و در آنها دقت کنید و به نقد آراء او بپردازید، اشکالی که ندارد هیچ بسیار هم خوب است. بنده چنانکه «افتد و دانی» از خدایش که پنهان نیست چرا از بنده اش پنهان باشد کمابیش شرمنده شدم. آن بزرگوار در ادامه از آدرس منزل پدر دکتر شریعتی یعنی استاد محمدتقی شریعتی پرسید که با گران جانی دوست عزیز ما حضرت آقای علیزاده مواجه شد این دیدار کوتاه دو ثمره بزرگ داشت: 1) دوستی با آن جوان نیک اندیش پراطلاع که بعدها و پس از هجرت من به قم زمینه همکاری های بسیاری شد در مسیر تبادل اسناد مبارزه؛ 2) آشنایی با استاد محمدتقی شریعتی مزینانی.


    باری آن جوان از من آدرس گرفت و من نیز از او، رفت. پس از آن از آقای علیزاده پرسیدم مگر پدر دکتر در مشهد زندگی می کند، گفت بلی، و این بار در مقابل پرسش من از آدرس منزل استاد گرانجانی نکردند و آدرس دادند و من فردای آنروز به محضر استاد شتافتم «جهانی بنشسته در گوشه یی».

    در این دیدارها افزون بر آشنایی با بسیاری از چهره های برجسته جامعه فکری و دینی بهره های فراوانی در حد توان و ظرفیتی که داشتم از محضر استاد می بردم. استاد با نهایت مهربانی و فروتنی همگان را می پذیرفت و با حوصله به پرسشها گوش می داد و پاسخ می داد. اندکی از خاطرات و نکته های ارجمند و درس آموز را در این صفحات می آورم:

    1. یکی از آثار ارجمند استاد محمدتقی شریعتی مزینانی کتاب «فایده و لزوم دین» است که بازنگری و بازنگاری هجده سخنرانی است در «رادیو» خراسان. استاد در ضمن مقدمه ای که برای چاپ چهارم رقم زده اند نوشته اند:

    خلاصه گفتار این است که بشر امروز نیاز مبرم به دین دارد و این نیاز را تقریباً دارد احساس می کند ولی دینی جز اسلام نه بجا مانده و نه سودی که انتظار و توقع می رود از هیچ یک از ادیان و مذاهب موجود می توان برد و اسلام حقیقی و صحیح هم همانی است که بوسیله خاندان پیغمبر و از طریق مذهب تشیع به ما رسیده است... .[8]

     

    آقای شیخ عبدالکریم شریعتی داماد استاد و از شاگردان همیشه همراه ایشان در مقامی گفته اند:

    مسئله دیگری که قابل ذکر است تقوای مالی ایشان است، در این مدت که با ایشان بودیم تحمل و صبر زیاد ایشان در برابر مشکلات زندگی را می دیدیم، در زندگی مشکلات داشتند ولی در برابر آنها تحمل و صبر می کردند، همان اوائلی که کانون افتتاح شد معمول بود که تحفه هایی برای افراد بیاورند ایشان این تحفه ها را دربست رد می کردند و می گفتند که راضی نیستم آنچه را می گویم آلوده به مسایل مادی بشود و آنچه بود، لله فی الله توضیح می دادند.[11]

    اکنون که سخن بدین جا رسید خاطره تکان دهنده ای را می آورم با مقدمه ای:

    استاد شریعتی در آن وانفسای هجوم الحاد به ساحت دین و دین ورزی و تهی بودن میدان از مدافعان دین، در دبیرستان و دانشسرا، 16 ساعت اضافه و مجانی درس می دادند که در آن آوردگاه نامتوازن میدان دفاع دین را در دست داشته باشند.[12]

    در این حال و هوا استاد می فرمودند، مؤمنانی که می دیدند من تنها سنگر دفاع از «ایمانیات» فرزندان آنها هستم گاه هدیه می آوردند نمی پذیرفتم و ... در همین روز عسرت و وانفسا یک روز سرد زمستانی به خانه برگشتم که همسرم یک دست رختخواب را بسته و وسط «هال» گذاشته است، گفتم این دیگر چیست؟ گفت در خانه هیچ چیز نداریم، ببر و بفروش. گفتم اینها که لازم است، مهمان می آید، خویشاوندان می آیند چه کنیم؟! (یادآوری می کنم که از جمله ویژگیهای استاد که همگان برآنند مهمان نوازی آن بزرگوار بود، من خود در همان کهولت سن گاه حضور افراد متعدد از مزینان را در منزل ایشان می دیدم..!!) گفت بالاخره چی؟! اندکی روی آن نشستم، بعد برخاستم و گفتم دو دست سینی کوچک زیرنعلبکی (که آن روزگاران معمول بود بویژه در مجالس و اکنون نیز در برخی محافل سنتی وجود دارد) در آن «رف» داریم که نیازی هم نداریم می برم و می فروشم و بعد هم خداوند کارساز است. آوردند، در جیب پالتو گذاشتم و به بازار شدم، پرسیدم مغازی را نشان دادند که اینگونه وسائل را خرید و فروش می کند، چون نزدیک شدم دیدم از اصحاب جلسات تفسیر است. ماندم چه کنم؟! چندبار از مقابل مغازه اش گذشتم و برگشتم متوجه شدند و بیرون آمدند، و از چرایی حضورم پرسیدند در کنار بخاری کوچکی نشستیم، گفتم برای جهتی آمده ام اگر قول بدهی که فقط آنچه را می گویم عمل کنی می گویم! گفتند قطعاً استاد! ماوقع را گفتم و سینی ها را روی میز گذاشتم، کشو میز را باز کرد و گفت استاد، تو را به خدا قسم هرچه نیاز دارید بردارید، نمی گویم بلاعوض که خودداری کنید!! قرض ببرید و بیاورید. نپذیرفتم و گفتم اگر معامله نکنید می روم و شرط دوم این است که به قیمت واقعی!! بالاخره خریدند و پولی دادند و برگشتم و از این مرحله گذشتیم!!

    این قصه را با اندک تفاوتی از استاد علامه محمدرضا حکیمی و به نقل از استاد نیز شنیده ام.

    کتابت حدیث و اهل بیت(ع)

    استاد عشقی سوزان و جانی مشتعل و قلبی آکنده از مهر به «آل الله» داشتند. بارها می فرمودند من «مصائب آل الله» را نمی توانم بخوانم، طاقت نمی آورم، حتی در مطالعه هم، طولانی تاب نمی آورم. از این روی با اینکه از عمق جان به سلامت جامعه اسلامی معتقد بود، و «شعار وحدت اسلامی» را می ستود، و از این زاویۀ نگاه به «علامه شیخ محمود شلتوت» بسیار احترام می گذاشت و اقدام آن بزرگوار را ارج می گذاشت، و در همان روزگاران، پرسشهای ابوالوفاء معتمدی کردستانی و جوابهای شلتوت درباره آن فتوای معروف ترجمه و با مقدمه ای روشنگر و پانوشتهایی موضع دارانه نشر داد. باری با این همه کتمان حق را برنمی تابید و صراحت در فراز آوردن حق را چون «مولایش» واجب می دانست، اما با ادب علوی و سیره نبوی و فرهنگ قرآنی که نمونه روشن آن همان کتاب «خلافت و ولایت از دیدگاه قرآن و سنت» است.[19]

     

    اتّهام به آنچه هرگز نبود

    اکنون شایسته است خاطره ای شیرین نقل می کنم که بسی تنبه آفرین است. اینگونه خاطره ها و جریانها نشانگر بخشی از اخلاقیات جامعه ما و نوع داوریها و اظهارنظرهای ماست که به مورد و یا مواردی پیشتر نیز اشاره کردیم، داوری بدون تأمل، نقد و طعن و رد بدون دقت (= و گاه حتی بدون دیدن) و ... .

    استاد می فرمودند روزی از یکی از کتابفروشیهای مشهد بزرگواری زنگ زدند و گفتند آقا من (م. ع. ا) از قم هستم، گفتم بفرمایید. گفتند: برادر (م. الف، واعظ شهیر) گفتم باز هم اهلاً و سهلاً خوش آمدید. گفتند: می خواهم به منزل شما بیایم، گفتم از همان بزرگوار آدرس را بگیرید و تشریف بیاورید. همان روز بعد از ظهر پیرمردی نحیف که دستاری خرد بر سر و قبای کوتاهی بر تن داشت وارد شد. و پس از تعارف گفتند شما چرا در این تفسیر از سید قطب نقل کرده اید و پر کرده اید کتابتان را از حرفها این سگ سنی، ناصبی. گفتم: آرام بگیرید و اندکی استراحت بفرمائید بعد... آنگاه شروع کردم و گفتم ایشان سنی هستند ولی سگ سنی نیستند، سنی هستند ولی ناصبی نیستند اظهار ارادت وی را به علی(ع) در «العدالة الاجتماعیه» و ... بنگرید و ثالثاً بنده هرگز از تفسیر ایشان مطلب نقل نکردم. آن زمان که ما تفسیر می گفتیم کتاب وی وجود خارجی نداشت، و بعد که مشغول تدوین بودیم تفسیر ایشان و برخی از آثار قرآنیش چاپ شده بود که به لحاظ تفاوت نگرش و سبک دید تفسیری بنده هرگز به تفسیر سیدقطب مراجعه نکرده ام، در چند مورد که از وی یاد شده است، در مقدمه است و اشاره ای است به برخی دریافتهای ذوقی، ادبی و فنی و ته تفسیر مطالب دیگری نیز به بیان آمد و رفت... پس از مدتی کتابی از وی چاپ شد و در صفحات اول آن آمده است «آقای دکتر علی شریعتی را بشناسید» این مرد جوانی است در حدود چهل و پنج سالگی!! فرزند آقای محمدتقی شریعتی مزینانی مشهدی نویسنده کتاب تفسیر نوین که برخلاف مفسرین جزو آخر قرآن مجید را روی تفاسیر سنیان معاصر از قبیل رشید رضا و سید قطب که ابداً با اخبار و تفاسیر اهل بیت عصمت میانه خوبی ندارند تفسیر و تدوین گردیده و دارای نواقص نیز می باشد.[25] بیفزایم که استفاده از رشیدرضا هم معنا ندارد، چون رشید رضا در جزء آخر قرآن تفسیری ندارد که استاد از آن استفاده کرده باشد. لابد چون عبده «تفسیر جزء عم» دارد و استاد از آن بهره برده اند حضرت آقا چنان پنداشته اند که مانند بخشهای اول «المنار» رشید رضا در آن نقش دارند، سبحان الله!!

     

    پیامبرگونگی برای هدایت

     رسولان سرشار از عشق به هدایت انسان فرمان «بعثت» می یابند و در جهت هدایت از بام تا شام می کوشیدند و در هر کوی و برزنی و از دیهی به قریه ای فریاد حق برمی آوردند و آرام نمی گرفتند و چون شمع می سوختند و روشنی می دادند.

    به روزگار تحصیل در حوزه علوم اسلامی در مشهد مقدس در منزل استاد و در جمع کوچکی سخن از آن روزگاران رفت و دشواریهای تبلیغ و یکه تازی حزب توده و هجوم بی امان به فرهنگ و شکار استعدادهای درخشان از دانش آموزان و معلمان و ... استاد با سوز و گدازی گزارش می دادند، و از جمله گفتند که:

    چه روزهای سختی بود آن روزها، روزگار غریبی بود و اسلام به معنای واقعی کلمه در غرب بود، و من هر روز منتظر این بودم که بگویند چه کسانی را به دام انداخته اند و می سوختم، تنها بودم و تنها، و اما از اینکه معلمان را می بردند بسیار می سوختم، چون می دانستم رفتن یک معلم یعنی گروهی از دانش آموزان و ایجاد تشویشی برای بسیاری از دانش آموزان بی پناه. خیابانها برق نداشت. فانوس برمی داشتم و راهی خانه معلم به چنگ حزب افتاده می شدم، هوای سرد شب تاریک، به خانه اش می رسیدم، گاه در را به رویم باز نمی کردند، آن قدر سماجت می کردم که راهم می داد، وارد می شدم، می نشستم، بها نمی داد، شروع می کردم: عزیزم! اسلام چه کم دارد؟ امام صادق، امام باقر، چه کم دارند، که به کمونیسم پناه برده ای؟ از لنین و مارکس چه دیده ای که آن را در علی نیافته ای و شیفته آنان شده ای؟ آن قدر آیه می خواندم، تاریخ می گفتم، نهج البلاغه می خواندم تا نرم می شد، راه می داد، گفتگو می کرد. بالاخره به فضل الهی تسلیم می شد. و من سبکبال ساعتها پس از نیمه شب به خانه برمی گشتم و گاه چنین نمی شد، اما مأیوس نمی شدم، ادامه می دادم تا ...

    یاد یاران در کلام استاد

    روزهایی که به محضر استاد می رفتم از کسان بسیاری سخن می رفت و آن بزرگوار درباره کسانی سخن می گفت، من هرگز از لبان استاد طعن نشنیدم، گاهی اظهار تأسفی و همین... . ولی کسانی را می ستودند و مطالبی می فرمودند.

     

    آیت الله خامنه ای

    استاد احترام ویژه ای به ایشان قائل بودند، و از هوشمندی و پراطلاعی و آگاهی ایشان را می ستودند و از اینکه به استاد توجه دارند و به خانه شان آمد و شد دارند به نیکی یاد می کرد.

    روز بدرود زندگی دکتر علی شریعتی من از قم به مشهد رسیدم و پس از زیارت مضجع مطهر حضرت رضا(ع) به محضر استاد رسیدم. کسی نبود، استاد تنها بود و از ماجرا خبر نداشت از اینجا و آنجا سخن گفتیم و برخاستم و در هنگام خداحافظی استاد با نهایت مهربانی دست بر شانه ام نهادند و فرمودند کجا می روید، عرض کردم به ده و دیدن والدین، فرمودند برگشتید شما را ببینم. گفتم حتماً استاد، به قفسه کتابهای استاد کاغذی چسبانده بودند: «برای بهبودی حال استاد سیگار نکشید». گفتم چقدر خوب است که سیگار نمی کشید. و رفتم روز هفتم تیر اندکی پس از ظهر برگشتم سر کوچه میرعلم خان دوست عزیز و فرزانه ام حضرت آقادریاباری را دیدم (اکنون از استادان موفق سطوح عالیه حوزه علمیه قم) چشمش که به من افتاد بغض گلویش را گرفت گفتم چه شده است؟ گفت: مگر خبر نداری گفتم من ده بودم از چی؟ گفت دکتر را کشتند. ساک از دستم افتاد. بر زمین نشستم و بعد گفتند امروز بعد از ظهر در «مسجد جامع ملاهاشم» مجلس ترحیم است. خیلی زودتر از موعد رفتم. زمان مراسم که رسید جای سوزن انداختن نبود، برقها را قطع کرده بودند، دانشجویی قرآن می خواند، نیم ساعتی گذشت عکسی از شریعتی را وارد مجلس کردند قیامتی شد در و دیوار گریه می کردند همه ضجه می زدند، زیر بغلهای استاد را گرفتند، بلند کردند، عبای تابستانی نازکی بر دوش داشت، به عصا تکیه کرد اندکی صحبت کرد، بلندگو نبود، صدا به جایی نمی رسید، اما محفل یکسر اشک و آه بود. فردای آن روز رفتم محضر استاد نشستم، استاد سیگار می کشید، عرض کردم استاد باز هم سیگار می کشید. فرمود: مرگ علی همه چیز من را به هم ریخت. و بعد فرمودند آن روز که شما اینجا بودید، اتفاق افتاده بود و من خبر نداشتم، اما رفت و آمدها زیاد شده بود، آقای خامنه ای مرتب می آمدند، از صدر اسلام سخن می گفتند از مصیبتهای بزرگ، از رشادتها، از فرزند از دست دادن ها، گویا می خواستند مرا آماده کنند من که راضی به رضایت خدا بودم، تسلیم بودم، بالاخره ملاحظه سن و حال و احوال مرا می کردند، خوب ایشان که همیشه به ما لطف داشتند ولی آنقدر آمدن و آنگونه سخن گفتند برایم شگفت انگیز بود، تا اینکه در منزل یکی از دوستان و در جمعی از یاران دکتر خبر را به من گفتند.


          

    استاد اضافه کردند که علی در آستانه هجرت به خراسان آمد و از همه اقوام و خویشان خداحافظی کرد به من چیزی نگفت ولی حال و هوایی عجیب داشت، از کمترین فرصت استفاده می کرد و به حرم مطهر مشرف می شد، به مزینان رفت و از همه خداحافظی کرد، آن روز آخر دکتر معالج من اینجا بود، و از دکتر هم نوار قلب گرفت و گفت: «دکتر ماشاءالله قلبت مانند قلب یک جوان بیست ساله می زند» بعد فرمودند این لطف خدا بود که آن روز این اتفاق بیفتد و حداقل ما بدانیم که دستی تو کار بوده است.

     

    استاد محمدرضا حکیمی

    استاد محمدتقی شریعتی را به استاد علامه محمدرضا حکیمی علاقه و دلبستگی ویژه ای بود. نثر جذاب و دلکش و بیان استوار و قلم روان سرشار از زیبایی های استاد را می ستودند. استاد می فرمود برخی از این مقاله های «سرود جهشها» ارزش یک کتاب را دارد. استاد گاهی از وضع نابسامان حوزه ها و شیوه تعلیم و تربیت می نالید و از اینکه استعدادهای درخشان خود را نمی تواند نگه دارد تأسف می خورد و از جمله روزی می فرمود:

    از بدبختیهای حوزه است که باید آقای آقا شیخ محمدرضا حکیمی از حوزه برود و حوزه علمیه نتواند این گوهرش را نگاه دارد، ای کاش می بودند و پایان مقدمه آثار ارجمندش را با حوزه علوم اسلامی ـ حکیمی ـ محمد رضا امضا می کردند و نشر می دادند.

    برای استاد که خود تربیت شده حوزه و برخاسته از حوزه علوم اسلامی بود مهم بود که آثار بلندی چون آثار آقای حکیمی با آن ادبیات فاخر و نگاه بیدارگر حق گرایانه به اسم حوزه نشر یابد.




    [4]. بنگرید نمونه را به یادنامه استاد محمدتقی شریعتی، 35 به بعد مقاله آقای دکتر رکنی، و نیز مجموعه آثار همایش استاد محمدتقی شریعتی، ج 1، مقاله «چون غرض آمد هنر پوشیده شد»، به همین قلم، ص 84 به بعد.


    [6]. متأسفانه آن روزها چنین بود و اکنون نیز غالباً چنین است یک خاطره بیاورم، عالمی بزرگوار در مشهد (ر. ع. خ) شبهای چهارشنبه «نهج البلاغه» می گفتند، اهل قلم بود و دارای آثاری چند، حقاً جلساتی سودمند بود و کارآمد. شبی یکی از مستمعان پرسید از کتابهای دکتر شریعتی چه کتابی بخوانیم گفت هیچکدام، همه کتابهایش انحرافی است و مشتمل بر مطالب باطل، و تأکید آن جوان چاره ساز نبود و جواب همان بود. دوست عزیز ما حضرت علیزاده در همان کتابفروشی و بگونه ای زیرمیزی رساله های حضرت امام خمینی را پخش می کردند که البته در آن زمان جهادی بزرگ بود و من از جمله عاملان پخش بودم روزی به شاگرد ایشان که فرزند همان عالم بود و بسیار نیک نفس گفتم چند جلد رساله می خواهم گفت: لیستی از آثار دکتر شریعتی بده من رساله می آورم. دکتر در یکی از جزوه های اسلام شناسی تهران عناوینی از کتابها و جزوه هایش را برای مطالعه بیشتر معرفی می کند که آن لیست حدود 20 عنوان است، اینها را رونویس کردم و دادم به این جوان، شب چهارشنبه آن عالم جدید فرمودند دکتر شریعتی براساس جستجو و تتبع و تحقیق ما حدود بیست عنوان کتاب دارند و همه مشتمل بر باطل است و باید خود و جوانانتان مواظب باشید. به فرزندش گفتم فلانی! بابا اینها را دیده است گفت نه!!

    همان لیست شماست فاعتبروا یا اولی الابصار


    [8]. فایده و لزوم دین، ص 19، کانون نشر کتاب ـ مشهد.

     

    [11]. یادنامه استاد محمدتقی شریعتی، ص 120.

    [12]. مجموعه آثار استاد محمدتقی شریعتی، ج 1، ص 198 به بعد. و نیز: مجموعه آثار همایش استاد محمدتقی شریعتی مزینانی، ص 88 به بعد، و نیز ص 95 به بعد.


    [19]. این بنده در ضمن مقاله درازدامن از جایگاه والای کتاب در دفاع از «حق خلافت و خلافت من» و ابعاد آن سخن گفته ام، غبار راه طلب، ص 261 به بعد.


    [25]. دفاع از اسلام و روحانیت، پاسخ به دکتر علی شریعتی، ص 7.


    * استاد دانشگاه تربیت مدرس

    منبع: پیام بهارستان شماره 15  ، با تلخیصپایگاه خبری تحلیلی انتخاب (Entekhab.ir) :
    • علی مزینانی
    ۲۲
    تیر
    ۹۱
    یاداستاد
    استاد علامه محمدتقی شریعتی، مبلغ بنام معاصر در چنین روزی (سال ۱۴۰۷ ه. ق) چشم از جهان فروبست.
    استاد محمدتقی شریعتی‌ مزینانی در روستای مزینان سبزوار در حدود سال ۱۳۲۸ق (مطابق با ۱۲۸۶ش) در خانواده‌ای روحانی چشم به جهان گشود. پدرش، آقا شیخ‌محمود از روحانیون دانشمند این خطه بوده و جد وی، آخوند ملاقربانعلی نیز یکی از شاگردان برجسته‌ مرحوم ملاهادی سبزواری بوده است.
    در زندگی‌نامه‌ خودنوشت استاد شریعتی در این باره آمده است: «همه قبیله‌ من عالمان دین بودند. حدود یک قرن مناصب دینی و ریاست روحانی آن حدود که از توابع قابل توجه و ممتاز سبزوار است و در گذشته به جهاتی که مجال بیانش نیست موقعیت بسیار مهمی داشته با پدران و اقوام من بوده است و هم‌اکنون آثار تهذیب و تربیت و تعلیم و تزکیه آن‌ها در میان اهالی آنجا محسوس و مشهود است و شکر خدا را که آن نیک‌مردان باهمت جز عمل صالح ذخیره‌ای و غیر از نام نیک یادگاری از خود نگذاشتند.»
    استاد شریعتی، تحصیلات مقدماتی را در نزد پدر و عموی خود، شروع کرده و در بیست سالگی جهت ادامه‌ تحصیل به حوزه‌ علمیه‌ مشهد مقدس عزیمت نمود و از محضر استادان بزرگواری هم‌چون: شیخ‌هاشم قزوینی، ادیب نیشابوری بزرگ، ادیب نیشابوری ثانی، حاج شیخ‌کاظم دامغانی، میرزااحمد مدرس و... کسب فیض کرد.
    فعالیت اجتماعی وی از ۱۳۱۱ش با ورود به وزارت فرهنگ و مسئولیت در مدرسه‌ ابن‏یمین و تدریس در آنجا آغاز شد. سپس به شغل معلمی در دبستان‌ها و دبیرستان‌های مشهد اشتغال پیدا نمود و بعد از تأسیس دانشکده‌ الهیات دانشگاه مشهد، در این دانشکده به تفسیر کلام‌الله مجید و نهج‌البلاغه همت گماشت.
    از ۱۳۲۰ش به‌بعد، هم‌زمان با اشغال ایران توسط متفقین و گسترش فعالیت حزب توده، به‌تنهایی در خراسان به مبارزه با انحرافات فکری و اسلام‏زدایی و هم‌چنین مقابله با تبلیغات مارکسیستی و کمونیستی برخاست. وی با تشکیل «کانون نشر حقایق اسلامی» در مشهد و برگزاری جلسات هفتگی و سخنرانی و تفسیر، اذهان جوانان را روشن می‌‏کرد.
    استاد محمدتقی شریعتی از سال ۱۳۲۳ش حضوری فعال در عرصه‌ سیاست داشت و به‌خاطر مبارزات ضداستبدادی خود، به‌وسیله‌ رژیم منحوس پهلوی چند مرتبه دستگیر و حبس گردید ولی هرگز از راهی که یافته بود، عقب ننشست. وی بعد‌ها در مسجد هدایت تهران به‌جای آیت‏الله طالقانی تفسیر قرآن می‌‏گفت.
    با تأسیس حسینیه‌ ارشاد و بنا به دعوت استاد شهید مطهری، به مدت چهار سال در آنجا به تدریس و سخنرانی مشغول بود. از این شخصیت برجسته، آثار گران‌قدری چون: «تفسیر نوین»، «کتاب خلافت و ولایت»، «امامت در نهج‌البلاغه» و «علی (ع) شاهد رسالت» به‌جای مانده است.

    سرانجام، این استاد متفکر و بنده‌ صالح خدا، در تاریخ بیست و یکم شعبان‌المعظم سال ۱۴۰۷ هجری قمری (برابر با سی و یکم فروردین‌ماه ۱۳۶۶ش) در سن هشتاد سالگی چشم از جهان فروبست و به سوی معبود شتافت و پیکرش در جوار مرقد پاک حضرت امام رضا (ع) آرام گرفت.

    علامه شریعتی در کلام رهبری وعلما

    مقام معظم رهبری، حضرت آیت‌الله العظمی خامنه‌ای (سال ۱۳۶۶ش) به‌مناسبت وفات استاد شریعتی پیام تسلیتی ارسال داشتند که در قسمتی از آن چنین می‌فرمایند: «... او که از خانواده‌ای روحانی برخاسته و سال‌ها در حوزه‌ علمیه‌ مشهد مدارج علوم دینی را پیموده بود، بی‌شک یکی از پرسوز‌ترین و مخلص‌ترین اندیشمندان و مبلغان اسلامی بود که استحکام اندیشه را با نوآوری در روش به هم آمیخته و برای نسل تحصیل‌کرده و بافرهنگ، متاع فکری جذابی را ارائه کرد. زندگی او سراسر به تعلم و تعلیم و در بهشتی از صفا و پاکدامنی گذشت. رحمت خدا بر او و حشرش با محمد و آل‌محمد باد که عمر را به عشق و ثناگویی آنان به‌سر آورده بود.»

    • استاد شهید مرتضی مطهری (سال ۱۳۴۹ش) در مقدمه کتاب «خلافت و ولایت در قرآن و سنت» می‌نویسد: «استاد شریعتی که ایمان و اعتقاد عمیق به قرآن در اعماق روحش خانه کرده است، نمی‌توانست به تعلیم و تربیت جوانان بسنده کند. آتشی در دل داشت که او را آرام نمی‌گذاشت. در تحولات پس از شهریور ۲۰ که تبلیغات ضد اسلامی‌ و ضد خدائی در سطح فرهنگیان و دانشجویان‌ و دانش‌آموزان اوج گرفت، استاد شریعتی، یک‌تنه در خراسان بپاخاست و جهادی که احساس می‌کرد بر عهده اوست، آغاز کرد. کار این جهاد آن‌چنان دشوار بود که‌ سال‌های متوالی خواب و خوراک و آسایش او را به حداقل‌ ممکن رساند. شریعتی در آن هنگام به درآمد مختصر خویش قناعت کرد. بدون هیچ چشم‌داشتی به فعالیت‌ پرداخت. همه همت و سعی‌ش این بود که در آن توفان‌ سهمگین «بگیرد غریق را» و چقدر فراوانند غریقانی که‌ تنها دستی که به طرف آن‌ها دراز شد و آن‌ها را نجات داد، دست بی‌طمع شریعتی بود.»

    • استاد شهید مطهری، هم‌چنین می‌افزاید: «استاد شریعتی تدریجاً به‌صورت سنگر دفاع از اسلام در خطه خراسان شناخته شد. طبقات دیگر غیر از طبقه فرهنگی و دانشجو و دانش‌آموز هم از محضر شریعتی بهره بردند... طبقه جوان طلاب علوم دینیه خراسان بیش از سایر طبقات‌ برای درس تفسیر شریعتی و سخنرانی‌های پرمغز شریعتی‌ اهمیت قائل بود. نشانه‌ای که از آن‌همه بی‌خوابی‌ها و تلاش‌های پیگیر و طاقت‌فرسا باقی مانده است، یکی‌ پیری و فرسودگی زودرس استاد شریعتی است که او را حدود ۲۰ سال پیر‌تر و فرسوده‌تر نشان می‌دهد و دیگر، شاگردان و تربیت‌یافتگان کانون نشر حقایق اسلامی‌ هستند که بسیاری از آن‌ها اکنون شخصیت‌های بارزی‌ هستند و خود را نجات‌یافته استاد شریعتی می‌دانند و فوق‌العاده با دیده حق‌شناسی و احترام به او می‌نگرند. سومین نشانه، برخی آثار و تألیفات سودمند و ذیقیمت است که در درجه اول از کتاب‌های فایده و لزوم‌ دین، تفسیر نوین، وحی و نبوت در پرتو قرآن باید نام برد.»
    • استاد محمدرضا حکیمی در «تفسیر آفتاب» می‌نویسد: «چه بسیار شب‌های سرد و سیاهی که استاد، در کوچه‌ها و پس‌کوچه‌های مشهد، می‌رفت تا به محفل جوانان‌ برسد و سخنی از حق و قرآن به گوش آنان برساند. و چه‌ بسیار روزهای گرمی که عرق‌ریزان، سخنرانی‌های‌ آگاهی‌بخش‌ و سازنده خویش را در دبیرستان‌ها و دیگر جا‌ها ادامه‌ می‌داد، تا جوهر شعوری اسلام را به درک نسل‌ها بدهد.»
    • استاد حکیمی، هم‌چنین می‌افزاید: «کسی که از جریان‌های اجتماعی و فرهنگی آگاه باشد، و آن روزگار و این روزگار را درک کرده باشد، به‌خوبی‌ می‌فهمد که نقش سازنده این مجاهد اندیشمند و این‌ سقراط خراسان، در تربیت ایمانی جوانان و پرداخت‌ عناصر این انقلاب عظیم اسلامی تا چه اندازه بوده است. شرح مجاهدت‌های گوناگون استاد، در جبهه‌های‌ وسیع و گوناگون و توان‌فرسای رزم اندیشه‌ای و فکر و دفاعیات حوزه ایمانی، و آنچه بوده است و گذشته است‌ و زندان‌ها و زحماتی که وی متحمل شده است، نیازمند تألیف کتابی است مستقل، براساس واقعیات‌ تاریخ زندگی استاد محمدتقی شریعتی مزینانی، یکی‌ از اصیل‌ترین چهره‌های تفکر اسلامی ایران در نیم سده اخیر و یکی از پرشور‌ترین معلمان راستین مبارزه‌ و جهاد.»
    • استاد محمدجواد مغنیه در کتاب «هنا و هناک» به نقل از مقدمه امامت در نهج‌البلاغه، می‌نویسد: «استاد علامه آقای محمدتقی شریعتی استاد تفسیر در دانشکده معقول و منقول مشهد، وجود مقدس و روح‌ پاکی است که در بدن لاغری که در اثر عبادت و مجاهدت‌ به‌صورت نحیفی در آمده قرار دارد... در یک جمله باید گفت استاد شریعتی شخصیت‌ یگانه‌ای است که در راه اعتلای دین با ابداع شیوه‌های‌ نو سالیان دراز مجاهدت ورزیده و درحقیقت نسخه منحصر بفردی است که در میان رجال علم و دین - تا جائی که من اطلاع دارم - ثانی ندارد.»

    منبع: خبرگزاری ایمنا

    شاهدان کویر؛ ضمن عرض تسلیت بیست وششمین سال درگذشت سقراط خراسان علامه محمدتقی شریعتی مزینانی به تمامی مردم شریف مزینان ،امیدواراست فرهیختگان مزینان تلاش نمایندتادرسال آینده یادواره ای به نام این مفسرگرانمایه درمزینان برگزارشود. حیف است که ماچنین فرزانگانی داشته باشیم وقدرآنان را ندانیم .

    امروزشبکه سه سیما دربرنامه صبحگاهی خوددربخش تقویم تاریخ ویژه برنامه پنج دقیقه ای اززندگی استاد راپخش نمودکه بازهم جای شکرش باقی است ووقتی چندبارنام مزینان ازرسانه ملی پخش شد همکاران باایما واشاره وگاه باافتخارمی گفتند بچه محل شماست . وبرای من موجب افتخارولی افسوس خوردم که چراباید سالگرددرگذشت علامه شریعتی را من مزینانی ازتلویزیون بفهمم وقتی به دیگردوستان که عاشق نام مزینان هستم موضوع راتلفنی گفتم آنها نیزاین رابه یادنداشتندوبازافسوس .

    • علی مزینانی
    ۲۱
    تیر
    ۹۱
    خداراشکروسپاس

    خداراشکروسپاس به خاطرتمامی نعماتی که به من ارزانی داشته ؛ ازقبل ازتولد و تابه امروز که هرآنچه ازاوخواسته ام اگر به خیروصلاحم بوده به من عطا فرموده واگربه غیراین بوده یاازآن دورم داشته ویانسیانی بر خاطرم عارض نموده که دیگرچنین نخواهم .اگربلیه وعذابی برایم فراهم شده به دلیل خواستن این بنده حقیربوده که امیدوارم دیگرچنان بی خردیی نکنم واگربه جز این برمن نازل شدبازشکروسپاسش بگویم نه کفر نعمت که اگر این گونه باشدیقین ناصوابی است وتمامی اجرومزدم چون بلعم باعورا وشریح قاضی وابوموسی اشعری به وعده ای ناچیز ازسوی ابلیس بربادفنارفته وبا این  نابخردیم اهل دوزخم می سازد. پس درهمه حال راه صواب وعاقبت به خیری راتنها ازاومی جویم که بهترین هادی وراهنماست به یقین اوتنها پدید آورنده ای است که بی هیچ آزمون وخطا درخلقتش ازابتداتا انتها به درستی بوده وهرخطا ازمخلوق است نه خالق چراکه برایش نعمت اختیار را عطافرموده وجبررا راازودورساخته مگراین خلق خود سردرگمی رابرای خویش برگزیند و الا  خویشتن او پاک ومنزه است وتقدیرش به خیروصلاح . هرآزموده ای بی هیچ آزمونی خود اسوه خودرابرمی گزیند ونه آنکه او برایش .به درستی برای هدایتش فرستاده یکصدوبیست وچهارهزار رهبر وچهارده  خورشید فروزان که درشب تاریک همچون ماه شب چارده می درخشند وپرتونورانیشان تاقیام قیامت وروزلبیک درسراسردوسرا راه سعادت رابرای آنان که آنها راشناختند وبا ایمانی قوی برمعبودشان به خاطراطاعت ازآنها ورکوع وسجودشان رادرمسجدومیخانه وبتخانه تنهابرای آنکه این چهارده هادی را آفرید  گفتند: شکر 

    وتوخداوندخدا؛ ای همه چیزم وهمه امید وپناهم شکربه درگاهت که دراین مسیر نوشتن برای عزیزانم در این کره خاکی به خصوص همه یاران مزینانیم درسراسر گیتی درهرجایی که یک مزینانی می زیندوتوای الله نگهدارمن وما و بندگان مزینانیت هستی وبازمی خواهم اگرچه این خواستنم نیز ازروی گستاخی است چرا که نباید راه رابرتو که نمایانده تمامی راههایی ومصدرهمه اموری نشان دادولی بازبه شکرهمین نعمت یاریم کن که بازبنویسم وبرایم بنویسند که موجب خیروصلاح خودم وباقیات وصالحات برای آیندگانی که تومی دانی که هستند وکی می آیند ویانه دیگرنه ونباید بیایند اما اگرمشیتت براین است که چرخ گردون هم چنان به چرخدوهمه چیزبعدازما که بعدازگذشتگان  آمدیم  راه امتداد پیدا کرد واین آمدنها ورفتنها میلیاردها سال ادامه داشته وشایدمیلیاردها سال دیگربعد ازمازندگان حال و مردگان شاهدسالهای آینده مستدام باشد بماندوبگویند: شکربه درگاه یگانه ای که روزی روزگاری در کویری خشک وبرهوت بنده ای به فرمان حکمران هستی هبوط کرد و به اراده یدبیضایی خالقش برای ما نوشت  که بگوییم :شکر

    واما شما یاران که روزی وروزگاری این دلنوشته را تبرق می نمایید آگاه باشید که شاهدان کویر که دلیل آمدنش دردنیای مجازی شناساندن مزینان وشهدا واندیشمندان ودانشمندانش بود خیلی سریع به حول وقوه الهی به سرمنزل مقصود نزدیک شدواکنون پس ازگذشت اندک زمانی  مورد رجوع بسیاری ازیاران قرار گرفت وبه تازگی با بهره برداری ازعلم آمارودردنیای اینترنت مشاهده نمودیم که درکشورهای مختلف ازجمله کانادا، استرالیا، آفریقا آلمان ودرسرزمین وحی ونبوت درجوارکعبه دلها سرزمین گرم حجازدیده می شویم وبه خاطراین دیداربه درگاه ذات احدیت درود می فرستیم ومی گوییم شکر

    رفیقا ن مزینانیم! به یقین ادامه راه ما امیدبه آمدن شماست حتی به گفتن جمله ای به قصدقربتا الی لله که اگرغیر ازاین باشدراه راگم کرده ایم پس برای دل خودتان به پایگاه خواستگاهتان مزینان سری بزنید ونظرخویش رامرقوم بفرمایید.

    خدایارتان ....

    شاهدان کویرمزینان

    • علی مزینانی
    ۲۰
    تیر
    ۹۱


    خسته ام از این کویر ، این کویر کور و پیر

    این هبوط بی دلیل ، این سقوط ناگزیر

    آسمان بی هدف ، بادهای بی طرف

    ابرهای سر به راه ، بیدهای سر به زیر

    ای نظاره ی شگفت ، ای نگاه ناگهان!

    ای هماره در نظر ، ای هنوز بی نظیر!

    آیه آیه ات صریح ، سوره سوره ات فصیح 

    مثل خطی از هبوط ، مثل سطری از کویر

    مثل شعر ناگهان ، مثل گریه بی امان

    مثل لحظه های وحی ، اجتناب ناپذیر

    ای مسافر غریب ، در دیار خویشتن

    با تو آشنا شدم ، با تو در همین مسیر!

    از کویر سوت و کور، تا مرا صدا زدی

    دیدمت ولی چه دور! دیدمت ولی چه دیر!

    این تویی در آن طرف ، پشت میله ها رها

    این منم در این طرف ، پشت میله ها اسیر

    دست خسته ی مرا ، مثل کودکی بگیر

    با خودت مرا ببر ، خسته ام از این کویر!

    شعر از زنده یاد قیصر امین پور

    ترانه با صدای حسین زمان

    منبع:وبلاگ محمدجوادمزینانی

    شاهدان کویر:این ترانه راازوبلاگ محمدجوادمزینانی دانلودکنید

    • علی مزینانی
    ۱۷
    تیر
    ۹۱

    یادش بخیرنیمه ی شعبانهای دهه شصت 

    یکی بودیکی نبود. غیرازخداخیلی دیگه بودند ولی خداخدایی می کرد وبعضی ها سعی می کردند واسه رضای اوهرکاری بکنند کاری که بعضی هاشون دراین راه جونشون روهم دادند امایکی ازاونها شاهکارکرده بود. قصه اش مفصله وقبلا توی همین سایت باعنوان لباسای خاکی بابا ازش نوشتم اما وقتی فکرمی کنم می بینم هرچی می نویسم بازهم کمه هرجا که دست می ذاری ویا درمزینان پا می ذاری می بینی ردپای اون اونجاست. آخه مرد بود ولوطی منش. نه ازاون لوطی هایی که کلاه شاپویی روی سرشون و سبیل چخماقی روی لبشون می ذاشتن ودستمال قیصری به دستشون می بستند والکی خوش بودند .نه اون اتفاقا گاهی تاجایی که یادم هست اولا یه کلاه دوره دار سفید روی سرداشت وهمیشه هم مرتب وتمیز عین یه تازه دامادشیک ومرتب بودولی همیشه یاتوی مسجد بود ویا توی بسیج که خودش فرمانده اش بود.

    خلاصه همه ی مزینانیهای قدیمی می دونند که امین آبادی خودشو وقف خدمت درروستا کرده بود. باقیات وصالحاتش هنوزموجب خدابیامرزی اونه .خیلی ازجوونا ونوجوونای دهه شصت خداخدا می کردند کی شب برسه وبرندبسیج وپای درس امین آبادی !گفتم که همه کاره بود،مربی قرآن ، مربی آموزش نظامی ،مربی عقیدتی ،فرمانده ، گچ کار،کارگر ،معمار وخلاصه ازهرانگشتش صدها هنرمی بارید. نیمه شعبان که می شد حاجی بچه هاروبه خط می کرد وبازار مزینان رو چراغانی می کرد بعدهم به ما که گروه هنری اون زمان مزینان بودیم وکلی قربون وصدقمون می رفتند آماده باش می دادو حسابی شارژمون می کرد ومی گفت: تمام مجلس دست شماست.

    خداییش ماهم کم نمی ذاشتیم من ورضا همت آبادی وحسن دستمراد وهادی شهیدی وگاهی هم شیخ رضا اسلامی وعلی عسکری وچندنفری دیگه که گاهی به ما کمک می کردند صبح توی کتابخانه مزینان جمع می شدیم ویه چندتا قصه می گفتیم ویه دوسه دورتمرین می کردیم وبعدش هم دنبال آکسسوار صحنه! ببخشید وسایل موردنیاز نمایش می رفتیم وشب هم گاهی فی البداهه یه چیزایی می گفتیم وبازیگران که حالا که خودم دردانشگاه درسش روخوندم می فهمم باچه خلاقیتی جواب می دادند ؛ یه نمایشی اجرامی کردیم که هنوزکه هنوزه دوستان وقتی من رومی بینند میگن: "یادش بخیرنیمه ی شعبانهای دهه شصت ونمایشهای صدام دردام وحکیم باشی وکدخدا و..."

    به زودی عکسهای آن برنامه ها را روی سایت می گذارم ودوستان یاد یاران قدیمی رازنده خواهند کرد منتظربمانید

    نویسنده : علی مزینانی عسکری

    شانزدهم تیرماه 1391ه.ش

    • علی مزینانی
    ۱۵
    تیر
    ۹۱


    همزمان باشب ولادت حضرت مهدی (عج) مراسم جشنی درمهدیه مزینانیهای مقیم مرکزبرگزارشد

    به گزارش شاهدان کویر: دراین مراسم که با دعوت هیئت امناء مهدیه درشب ولادت باسعادت یوسف زهرا(س) ، منتقم ثارالله، حضرت امام زمان(عج)برگزارشدمداحان اهلبیت عصمت وطهارت (علیهماالسلام) به ذکر مولودی خوانی ومداحی پرداختند.

    هیئت امنای مهدیه مزینانیها باارسال پیامک دروزسه شنبه ازهمشهریان مزینانی برای حضور در جشن میلاد دعوت نمود واین برنامه بااستقبال خوب شهروندان مواجه شد.

    مزینانیهای مقیم پایتخت ،هرصبح جمعه درانتظارفرج آقاامام زمان (عج) درمهدیه گردهم می آیند وباخواندن دعای ندبه برای فرج وسلامتی حضرت دعا می کنند.

    • علی مزینانی
    ۱۵
    تیر
    ۹۱

    بر چهره پر ز نور مهدی صلوات        بر جان و دل صبور مهدی صلوات
    تا امر فرج شود مهیا بفرست            بهر فرج و ظهور مهدی صلوات

    ولادت باسعادت مشعل هدایت ومبین حقیقت ، سفینه نجات وامیدحیات ،

    بهاردلها ، حجت خدا ، یوسف زهرا(س) حضرت مهدی(عج) بر عاشقانش مبارک.

                                   شاهدان کویرمزینان


    • علی مزینانی
    ۱۴
    تیر
    ۹۱
      

      بچه هامتشکریم


       مبارکتان باشد

                       

        بابا دمتان گرم  


        باباتودیگه کی هستی


            بازهم ای ول


    شاهدان کویر:ضمن تبریک مجدد این قهرمانی جوانان مزینانی ازسرمربی سخت کوش و

    پرانرژی تیم معلم شریعتی مزینان ،جناب آقای علی رضااسدی به خاطرارسال عکسها

    تشکرمی نماید.


    درادامه عکسها راببینید...



    • علی مزینانی
    ۱۳
    تیر
    ۹۱

                               مدیرسینمایی

    منصور مزینانی


     زندگینامه

    منصور مزینانی متولد 1323 مزینان (سبزوار)، وی فعالیت سینمایی خود را از سن 15 سالگی با ایفای نقش های کوتاه در چند فیلم آغاز نمود.مزینانی پس از اخذ دیپلم با ورود به کادر فنی و گذراندن مراحل مختلف بعنوان مدیر تدارکات، تولید و اسپشیال افکت در بیش از 20 فیلم فعالیت داشته است. وی در سال 1361 با تأسیس مؤسسه سینمایی روشن فیلم (تولید و توزیع فیلم) تهیه کنندگی و سرمایه گذاری را آغاز نمود و در توزیع و پخش بیش از صد فیلم نیز فعالیت داشته است.

    فیلم شناسی :   تهیه کننده (۵) / مدیر تهیه (۲) / مدیر تولید (۱) / جلوه های ویژه (۱) / مدیر تدارکات (۴) / تدارکات (۳) / امور فنی  (۱)

         تهیه کننده  : (۵)مورد    (۱۳۸۰)(۱۳۷۰)(۱۳۶۰)

        ۱ -  شب بخیر غریبه (۱۳۸۰)    ۲ -  متهم (۱۳۷۵)    ۳ -  قربانی (۱۳۷۱)    ۴ -  دزد و نویسنده (۱۳۶۵)    ۵ -  عقاب ها (۱۳۶۳)

        مدیر تهیه  : (۲)مورد     (۱۳۵۰)

        ۱ -  گرگ بیزار (۱۳۵۲)    ۲ -  غلام ژاندارم (۱۳۵۰)

        مدیر تولید  : (۱)مورد    (۱۳۵۰)     ۱ -  شام آخر (۱۳۵۵)

        جلوه های ویژه  : (۱)مورد    (۱۳۶۰)    ۱ -  عقاب ها (۱۳۶۳)

        مدیر تدارکات  : (۴)مورد    (۱۳۵۰)    ۱ -  شب غریبان (۱۳۵۴)    ۲ -  سازش (۱۳۵۳)    ۳ -  خروس (۱۳۵۲)    ۴ -  غریبه (۱۳۵۱)

        تدارکات  : (۳)مورد    (۱۳۵۰)(۱۳۴۰)    ۱ -  سوته دلان (۱۳۵۶)   ۲ -  حسن سیاه (۱۳۵۱)    ۳ -  زن و عروسک هایش (۱۳۴۴)

        امور فنی  : (۱)مورد    (۱۳۵۰)    ۱ -  مشکل آقای اعتماد (۱۳۵۶)

    منبع: سایت سوره سینما

    شاهدان کویر: منصورمزینانی برادرعلی اکبرمزینانی مدیرفیلمبرداری وتهیه کننده موفق سینمای ایران است که درحال حاضرفیلم سینمایی قفس طلایی رابرروی پرده سینماهای کشور درحال اکران دارد.این دوبرادرازسالها قبل همکاری خوبی رادرتولید فیلمهای ماندگارسینمایی همچون عقابها ودزدونویسنده باهم دارند برادردیگراین سینماگران محمدمزینانی است که درفیلم عقابها نیزآنهارایاری وهمراهی کرده بود.

    • علی مزینانی
    ۱۲
    تیر
    ۹۱
    سلام برهمه جوانان مزینانی


     یازدهم شعبان المعظم روزولادت آئینه ی تمام رخ پیامبرگرامی اسلام (ص)حضرت علی اکبر(ع)به نام جوان مزین شده است .وجوان مسلمان وشیعه بایدبرای نامگذاری چنین روزی به نام اوبرخود ببالد وافتخارکندچراکه علی ابن الحسین (ع) درخانواده رسول خدا(ص) ازجایگاه وی‍‍ژه ای برخورداراست. ازامام حسین (ع) روایت است که: ماهرموقع دلمان برای رسول الله(ص)تنگ می شدبه چهره زیبا ونورانی علی اکبر(ع) نگاه می کردیم .آری اواشبه الناس ازنظرخلقی وسیمایی به جدش حضرت محمدابن عبدالله (ص) بودولذا یک لحظه تصورکنیدکه چنین فردی درکربلا به نزد پدر می آیدو اجازه رفتن به جنگ رامی خواهد و بیندیشیدکه لحظاتی بعدپدر بربالین اوحاضرمی شودومی بیند که فرق فرزندش شکافته وچهره نورانیش ؛ همو که شبیه ترین مردم به پیامبراست غرقه درخون شده .به راستی براین پدردرآن لحظه چه گذشت...

    جوان مزینانی! این روز مبارک به نام تو که جوان هستی نامیده شده لذا همان گونه که درمحرم هرسال درهیئت علی اکبری(ع) نامت درزمره عزاداران سرباز قهرمان کربلا ثبت می شود؛ برخودببال وسعی کن برای پدرومادرت چنان باشی که لحظه ای دوریت را نتوانند تحمل نمایندهرچندچنین هستی وما مزینانی ها افتخارمان به جوانانمان است که همیشه افتخارآفرین بوده اند.راستی دراین روز ،قهرمانی فوتبالیست های مزینانی درلیگ شهرستان سبزوار رقم خوردوموجی ازشادی وغرورتمامی مزینانیهارادرهرجاکه این خبرراشنیدند فراگرفت وگفتندآفرین برجوان مزینانی.

    یه شوخی: اسپانیائیها وقتی شنیدندجوانان سخت کوش مزینانی با اقتداربه قهرمانی رسیده اند به رگ غیرتشون برخورد ومصمم شدند که جام اروپا رو ازآن خودشون بکنندلذا دریک چشم وهم چشمی آشکاراوناهم ایتالیاییها راباچهارگل لت وپار کردندوبرسکوی قهرمانی ایستادند اما باورکنیدحلاوت قهرمانی جوانان ماچیزدیگری است .امکانات اونا روببینید وامکانات بچه های مارو که صفرصفراست ولی دل شیردارند وهمت والا.

    ازشوخی بگذریم ،جوان مزینانی؛ تووارث جوانانی هستی که بعضی ازآنها هنوزبه سن تکلیف نرسیدند ودعوت حسین زمان رالبیک گفتندوبه جبهه شتافتند وجان خویش راتقدیم کردند وارث سیدحسن حسینی، حسن صانعی ،ابراهیم عسکری ، محمددایی قربان ، وشصت وپنج شهیددیگرمزینانی. آری شصت وپنج ! تا کنون می گفتیم 56شهید ولی باکمی تحقیق دیدیم شهدای ما ازاین عددفراتر رفته وشایدتا هفتادشهید راداریم ومتاسفانه مااز آنها خبرنداریم اما این یعنی سنگینی تکلیف وتوجوان مسئولیتت ازاین پس به عنوان یک جوان قهرمان مزینانی بیشتروبیشتراست چراکه تورابه چشم جوان نمونه وفاخر از زادگاه قهرمانان وایثارگران می دانند. باورکن نمی خواهم نصیحتت نمایم ولی دوست دارم همچون گذشته وحال، درآینده نیز به داشتنت فخربورزم وبا افتخاربگویم من یک مزینانی هستم.

    • علی مزینانی
    ۱۲
    تیر
    ۹۱
    با چند تغییر در نقشه جغرافیای استان خراسان رضوی؛  شهرستان داورزن به نقشه تقسیمات کشورى اضافه شد
     
    به گزارش شاهدان کویربه نقل ازسایت داورزن شناسی ؛ هیئت وزیران بنا به پیشنهاد وزارت کشور و به استناد ماده (13) قانون تعاریف و ضوابط کشوری –مصوب 1362- با چند تغییر در جغرافیای استان خراسان رضوی موافقت کرد که براین اساس، شهرستان داورزن به مرکزیت شهر داورزن از ترکیب بخش مرکزی از ترکیب دهستانهای مزینان و کاه و بخش باشتین ایجاد می شود
     

    دولت با توجه به بافت جغرافیایی منطقه و با هدف توزیع بهینه و عادلانه خدمات، با ایجاد شهرستان داورزن در استان خراسان رضوی موافقت کرد.
    به گزارش پایگاه اطلاع رسانی دولت، هیئت وزیران بنا به پیشنهاد وزارت کشور و به استناد ماده (13) قانون تعاریف و ضوابط کشوری –مصوب 1362- با چند تغییر در جغرافیای استان خراسان رضوی موافقت کرد که براین اساس، شهرستان داورزن به مرکزیت شهر داورزن از ترکیب بخش مرکزی از ترکیب دهستانهای مزینان و کاه و بخش باشتین ایجاد می شود.

    بر این اساس، بخش باشتین به مرکزیت روستای ریوند از توابع دهستانهای باشتین و مهر در تابعیت شهرستان سبزوار نیز ایجاد می شود.

    همچنین روستاها، مزارع و مکانهای؛ حسین آباد، شاهرخ آباد، مهرآباد، غیاث آباد، کلاته سادات بالا و یحیی آباد از دهستان باشتین بخش داورزن منتزع و به دهستان کاه همین بخش الحاق می شود.

    بر اساس مصوبه دولت، دهستان مهر به مرکزیت روستای مهر در تابعیت بخش داورزن شهرستان سبزوار از ترکیب روستاها، مزارع و مکانهای کمال آباد، بروغن، چشام، شهرآباد، فاریاب، ساسان کاریز، گاوگلی آباد، مغیثه، بندزیر، چاه عمیق، نفره مغیثه، چاه عمیق بروغن، طرز، یحیی آباد، باغ عبدالحسین رمضان علی، کوشک باغ، بهنگر، مهر، کلاته اخلوری، مزرعه مهدی کاریز، سنقر، کلاته حاج علی، کلاته حاج حسین، کلاته سیر مزار، حسین آباد، مهرآباد، غیاث آباد و کلاته سادات بالا ایجاد می شود.

    این مصوبه از سوی محمدرضا رحیمی؛ معاون اول رئیس جمهور برای اجرا ابلاغ شده است.

    شاهدان کویر ضمن تبریک به تمامی شهروندان داورزنی ومزینانی امیدواراست به زودی شهریت مزینان نیز باپیگیری فرماندار وشهردارودیگرمسئولین شهرستان داورزن ازسوی هیئت دولت اعلام رسمی شود.

     

    • علی مزینانی
    ۱۱
    تیر
    ۹۱

    تیم معلم شریعتی مزینان باپیروزی مقتدرانه مقابل تیم مدعی موسسه بیهق سبزوار به مقام قهرمانی درفوتسال لیگ دسته دوی سبزوار دست پیداکرد.

    به گزارش شاهدان کویر، تیم فوتسال معلم شریعتی مزینان شنبه شب باقرار گرفتن مقابل تیم سبزواری موفق شد بانتیجه چهاربریک به پیروزی برسدوپس ازاین تجربه موفق علاوه برکسب قهرمانی دردسته دوبه لیگ دسته یک داخل سالنی شهرستان سبزوار راه پیدا کند.

    علی رضا اسدی مدیرتیم ورزشی مزینان که نقش تعیین کننده ای درباشگاه مزینان ایفامی کند ضمن اعلام این خبر اعلام کرد به تمامی بازیکنان این تیم جوایز نفیسی ازطرف باشگاه اهدامی شود .

    وی که علاوه برمدیریت باشگاه ،سرمربی گری تیم معلم شریعتی مزینان  رانیز برعهده دارد تلاش وهمت جوانان مزینانی در رسیدن به قهرمانی وراهیابی به لیگ دسته یک را نشان ازاتحاد و همدلی تمامی مزینانی ها دانست وگفت:امیداست همچنان که مدیران محترم وزارت نفت به خصوص وزیر اسبق جناب آقای مهندس نوذری به ورزش مناطق محروم به ویژه مزینان کمک فراوانی نمودند وبااحداث استادیوم سرپوشیده امید رابه جوانان هدیه کردندکه فرزندان مااوقات فراغت خود رابه بطالت نگذارندوعلاوه برنشاط وسرگرمی این عزیزان، سلامتی آنها رانیز دوچندان نماید دیگرمسئولین به خصوص مدیران ورزشی استان وکشورکمک کنندتااین روندادامه پیداکند.

    اسدی خاطرنشان کرد: تیم معلم شریعتی مزینان درحال حاضر یکی ازمدعیان اصلی فوتسال درسبزوار وخراسان رضوی است واگرحمایت مسئولین ادامه پیداکنداین تیم می توانددرمسابقات کشوری نیزعرض اندام نماید.

    • علی مزینانی
    ۰۹
    تیر
    ۹۱

    تیم فوتسال معلم شریعتی  مزینان با سه پیروزی ویک مساوی درلیگ دسته دو سبزوار باکسب بیشترین امتیازدربین تیمهای شرکت کننده فینالسیت این دوره ازمسابقات شد.

           

    به گزارش شاهدان کویر؛ علی رضا اسدی سرمربی تیم فوتسال معلم شریعتی مزینان درگفتگوی تلفنی باخبرنگارشاهدان کویر اعلام کرد:امتیازاین تیم بامساعدت شورای اسلامی ودهیاری مزینان درسال نودازهیئت فوتبال سبزوار خریداری وباجذب بازیکنان بومی وتمرین شبانه روزی آماده حضوردرمیادین ورزشی منطقه ای وکشوری شده است.

    وی افزود:این تیم درمسابقات فوتسال که ازنیمه دوم خردادماه درسالن شهید مشکانی شهرستان سبزوارآغازشده باشکست تیمهای مطرح شهیددرفکی،مکتب الحسن (ع) وتیم صالحین بانتیجه مشابه هفت برصفر،شش برصفر ویک برصفر وهمچنین باتساوی مقابل تیم خوب رستوران پارک وباتفاضل گل 14+ بدون باخت به فینال رسیدوقراراست روزشنبه با تیم بیهق سبزوار برای قهرمانی مبارزه نماید .

    علی رضااسدی خاطرنشان کرد: تقریبا قهرمانی باشگاه معلم شریعتی مزینان مسجل شده ودرآینده این باشگاه دررقابتهای دسته یک سبزوارمسابقه می دهد.

    بازیکنان تیم فوتسال مزینان دراین دورازمسابقات رابه ترتیب ؛آقایان حسین حیدری، مهدی تاج ،مجیدشریفی ،سیدمحسن مزینانی ،مرتضی تاج ، ابراهیم عسکری ، حامد عسکری، علی مزینانی، مصطفی شفیع آبادی، امید صدیقی، مجتبی هاشمی، سیدمحسن حسینی ، مهدی مزینانی ، رضامزینانی ،عبدالله محمدی و به سرمربی گری علی رضااسدی تشکیل می دهند.

    • علی مزینانی
    ۰۷
    تیر
    ۹۱
         شهیدان مزینان راباذکرصلوات یادکنید



    • علی مزینانی
    ۰۷
    تیر
    ۹۱

    اعیادشعبانیه باشهدای مزینان                   






    • علی مزینانی
    ۰۵
    تیر
    ۹۱

    ازقدیم الایام روستائیان برای قنات ، چشمه وکاریز ارزش و تعصب خاصی راقائل هستند دربیشترنقاط ایران دهانه چشمه ها ونهرها به سمت قبله می باشد . نهرآب مزینان که ازقدمت هزاران ساله برخوردار است وظاهرآ ازکوههای سرخ سرچشمه می گیرد ودربین اهالی به "سراومیزینو "معروف است ازاین قاعده مستثنی نیست وورودی آن که درابتدای مزینان قدیم واقع است ودربالای آن کاروانسرای شاه عباسی واقع شده روبه قبله می باشد.


    این چشمه درابتدای باغستان مزینان توسط یک تراز که ازجنس طلابوده وبه سرقت رفته است به دوقسمت مساوی تقسیم می شود وصحرای شرق وغرب یاعلیا وسفلی راآبیاری می کند.


    نحوه استفاده از این آب نیز قابل توجه است .کشاورزان ساعت خویش رابا غروب آفتاب تنظیم می کنندووقتی ازیک کشاورز می پرسی: چه ساعتی نوبت آبگیری شماست پاسخ می دهند مثلا دوساعت ازروزبالا آمده. یعنی اگرطلوع آفتاب ساعت شش باشد ساعت آنها زمان یک رانشان می دهد.تصرف این آب هم به صورت سم(سهم) می باشد وکسی که سهم بیشتری داشته باشدمالکیت زمین بیشتری راهم دارا می باشدهریک سم برابر بادوازده ساعت  وقیمت تقریبی آن سه میلیون تومان است.بسیاری ازگذشتگان سهم خودراوقف تکایا وهیئات مذهبی وبرپایی مجالس اهلبیت عصمت وطهارت نموده اند که این نیز نشان ازاعتقادوالای مزینانیان ازگذشته های دوراست

    نهر آب مزینان بسیار گوارا ست هنوز کهنسالان آب نوشیدنی خودرا ازآنجاتامین می کنند.این آب درابتداباغستان را که متاسفانه اکنون به زمین کشاورزی تبدیل شده آبیاری می کند وپس ازآن صحراراتا کویر همراهی می نماید.

           

    یکی دیگرازجاذبه های آب مزینان گذرجاده ابزیشم ازاین منطقه است ودرحال حاضرتندیس دکتر علی شریعتی درسمت غربی آن نصب شده است


    عکاس: علی ومحسن مزینانی


    چشمه آب  مزینان ازدیدگاه دکترشریعتی

    برکرانه کویر، به تعبیر حدودالعالم ، "شهرکی" است که شاید با همه روستاهای ایران فرق دارد . چشمه آبی سرد که در تموز سوزان کویر ، گویی از دل یخچالی بزرگ بیرون می آید ، از دامنه کوههای شمالی ایران به سینه کویر سرازیر می شود و از دل ارگ مزینان سر بر می دارد ... از اینجا درختان کهنی که سالیانی دراز سربرشانه هم داده اند ، آب را تا باغستان و مزرعه مشایعت می کنند و بدین گونه ، صفی را در وسط خیابان مستقیمی که ستوان فقرات این روستای بزرگ را تشکیل می دهد ، پدید می آورند و از دو سو ، کوچه هایی هم اندازه و روی در روی هم و راسته و همگی در انتها ، پیوسته به خیابانی کمربندی که محتوای ده را از باروی پیرامون آن جدا می سازد . درست گویی عشق آباد کوچکی است ، و چنانکه می گویند ، هم بر انگاره عشق آبادش ساخته اند ، [ مجموعه آثار 13 ( هبوط در کویر ) ، ص 235 ]

    *باتشکرفراوان ازسایت خطه فریومدکه این مطلب راازکتاب هبوط درکویر برای شاهدان کویر ارسال نموده اند. البته این توصیف مربوط به آب ینگی قلعه مزینان است .



    • علی مزینانی
    ۰۵
    تیر
    ۹۱

    http://www.sibtayn.com/swf/gallery/images/monasebat/veladat/sajad/pic2/pic3.jpg

    سلام اى چارمین نور الهى
    کلیم وادى طور الهى
    تو آن شاهى که در بزم مناجات
    خدا مى‏ کرد با نامت مباهات
    تو را سجاده داران مى‏شناسند
    تو را سجده گزاران مى‏ شناسند

    فرخنده میلاد  پیام پاورشهیدان کربلا حضرت امام زین العابدین (ع) برتمامی آزادگان به خصوص آزادگان مزینانی مبارک باد

    • علی مزینانی
    ۰۵
    تیر
    ۹۱
    شاهدان کویر فرخنده میلادمظهر عشق و وفاداری حضرت ابوالفضل (ع)رابه ایثارگران وجانبازان مزینانی تبریک می گوید

    اسامی چندتن ازجانبازان معززمزینانی:

    حاج مهدی حسن زاده مزینانی - سیدابوالفضل مزینانی میرزاحسن- محمدمزینانی(ساعت ساز) - اکبر مزینانی حاج عباس - محمود مزینانی محمد- غلامحسین مزینانی حاجی - محمدرضامزینانی حاج اکبر- قاسم باقری - حسن دست مراد- علی رضا دانایی -علی رضا همت آبادی - حسن شریفی - حسین ضیایی - علی رضا امین آبادی - رضامزینانی (عسکری)- احمدعسکری - سیداصغرمیرزامندلی - علی رضا مزینانی اکبراحیا- علی رضا صانعی- حاج علی رضا مزینانی اکبرعباسعلی - علی لیلا - مهدی آزاده - قاسم سلیمان- یدالله تهرانچی- حاج قاسم خیرخواه - حمید کربلایی عباس رئیس - عباسعلی صانعی - علی اصغرمزینانی حاج ابوالقاسم - حبیب الله مزینانی حاج ابوالقاسم - محمدرضاصانعی-حاج محمدصانعی -محمود باقری اصغر - محمود باقری(بدیعی)- قاسم مزینانی(نیکدل) -سیدنورالله جلالی -حسین مزینانی حاج عباس - حسن نهالدانی(عطار) -خلیل مزینانی شاه رضا - سیدحسین مزینانی قوچعلی - رمضان غلام مراد -ابوطالب فصیحی مزینانی-موسی علیشاه مزینانی

    مرحوم میرزااحمدحسینی- مرحوم رضاقالیباف- مرحوم حاج اکبر مزینانی حاج حسین- مرحوم دایی قربان -

    *یاران ودوستان همراه ؛ افتخار آفرینان وجانبازان مزینانی بی شمارندواگراسامی این عزیزان را می دانید اعلام بفرمایید تادرلیست جانبازان ثبت شود.

    • علی مزینانی
    ۰۵
    تیر
    ۹۱

    فضایل حضرت عباس(ع)

    1- ادب: حضرت علی(ع) از همان اوایل خردسالی حضرت عباس(ع) ، توجه خاصی به تربیت او داشت و او را به تلاشها و کارهای مهم و سخت مانند کشاورزی، تقویت روح و جسم، تیراندازی، شمشیرزنی و سایر فضایل اخلاقی ، تعلیم و عادت داده بود. (6)

    روایت شده است که حضرت عباس(ع) بدون اجازه در کنار امام حسین(ع) نمی نشست و پس از کسب اجازه مانند عبدی خاضع دو زانو در برابر مولایش می نشست. او تربیت شده حضرت علی(ع) است که از همین مکتب درخشان درس ادب آموخته بود.

    حضرت عباس (ع) هیچگاه به خود اجازه نداد امام حسین (ع ) را برادر خطاب نماید مگر در لحظه شهادت که فرمود ای برادر مرا دریاب.

    2- یقین:( درجه بالای ایمان) ویژگی است که کمتر درغیر معصوم ایجاد می شود ، اما حضرت عباس(ع) از همان کودکی، یقین به وجود آفریدگار یکتای جهان داشت و در سراسر زندگی خود با همان ویژگی مستظهر به عنایات الهی بود و از این رهگذر ویژگی های دیگر خود را متبلور می ساخت.(7)

    3- وفا: وفای او نسبت به اهل بیت علیهم السلام به غایت زیاد و در خور نخستین است. در وفا همین بس که باقر شریف قریشی، نویسنده عرب زبان معاصر، در کتاب" حیاة الامام حسین بن علی علیهما السلام " می نویسد:" در تاریخ انسانیت، در گذشته و امروز، برادری و اخوتی صادق تر و فراگیرتر و با وفاتر از برادری ابوالفضل (ع ) نسبت به برادر بزرگوارش امام حسین(ع) نمی توان  یافت که براستی همه ارزشهای انسانی و نمونه های بزرگواری را در بر داشت."

    4- دلاوری: دلاوری حضرت عباس(ع) نه تنها در حماسه کربلا نمایانگر بود،  بلکه در صفین نیز نمایان شده بود به ویژه در جنگ صفین افراد زیادی را کشت و حیرت همگان را از آن دلاوری برانگیخت.

     

    القاب حضرت عباس(ع)

    حضرت عباس(ع) القاب گوناگونی دارد که ما در این قسمت به مهمترین آنان اشاره می کنیم:

    1- باب الحوائج: بر اثر بروز کرامات و برآورده شدن حاجات متوسلین به او در السنه و افواه عامه و خاصه به این لقب مشهور شد. (8)

    2- سقا: در روزهایی که اهل کوفه آب را بر روی اهل بیت امام حسین(ع) بستند، قمر بنی هاشم(ع) برای آنها آب آورد. (9)

    3- سپهسالار: لقب سپهسالار به بزرگترین شخصیت فرماندهی و ستاد نظامی داده می شود و آن حضرت را نیز به سبب اینکه فرمانده نیروهای مسلح امام حسین(ع) در روز عاشورا بود و رهبری نظامی سپاه ایشان را بر عهده داشت سپهسالار نامیده اند. (10)

    4- قمر بنی هاشم: از آنجا که آن حضرت در میان بنی هاشم از نظر زیبایی ممتاز بود وی را ماه بنی هاشم می نامیدند. (11)

    5- اطلس: ظاهرا یکی از معانی اطلس شجاعت است و چون آن حضرت شجاع بوده و از کثرت شجاعت صفوف دشمن را می شکافته است، به وی اطلس می گفتند.(12)

    6- پرچمدار: از القاب مشهور حضرت ، پرچمدار و " حامل اللواء" است، زیرا ایشان ارزنده ترین پرچمها، پرچم سرور آزادگان امام حسین(ع) را در دست داشتند حضرت به دلیل توانایی های نظامی فوق العاده در برابر خود، از میان یاران خود، پرچم را تنها به ایشان سپردند. (13)

    7- طیار: دیگر از القاب حضرت ابوالفضل(ع) طیار است، یعنی پرواز کننده در فضای قدس و درجات و مقامات عالی بهشت. (14)

    8- المستجار: از دیگر القاب حضرت، مستجار یعنی منجی و نجات دهنده است. (15)

    9- العبد الصالح: دیگر از القاب آن جناب عبد صالح است، چنانکه در زیارت او می خوانیم" السلام علیک ایها العبد الصالح المطیع لله و لرسوله"؛

    10- حامی الضعیفه: از القاب مشهور حضرت ابوالفضل(ع) حامی الضعیفه به معنی حامی بانوان است به خصوص در نقشی که در دفاع از بانوان حرم و اهل بیت نبوت بر عهده داشت.


    • علی مزینانی
    ۰۴
    تیر
    ۹۱


    گفت‌وگوی سوسن شریعتی با احسان شریعتی
    خواهر روبروی برادر
    20081015164108t300-86.jpg

    وقتی در یک تماس تلفنی با سوسن شریعتی، از حضور احسان در ایران آگاه شدیم، ایده‌ای در ذهنمان خلجان گرفت. با سوسن خانم که در میان گذاشتیم، استقبال کرد. از او خواستیم در مقام مهاجری که هفت سال قبل به ایران بازگشته و با جامعه جدید و حرف‌های جدید مواجه شده در مقابل برادرش، احسان بنشیند و از او سئوالاتی بپرسد. سوسن خانم که پذیرفت، مانده بود راضی کردن احسان شریعتی. کمی ما تلاش کردیم و کمی هم خواهر تلاش کرد تا بالاخره در یک ظهر تابستانی، ما این خواهر و برادر را در دفتر شهروند پذیرا شدیم. مسئولیت خویش به سوسن سپردیم و خود در کناره نشستیم و گوش سپردیم به مباحثه خواهر و برادر.

    دو ساعت مصاحبه و دو ساعت گپ‌وگفتی خودمانی و شیرین ماحصل حضور چهارساعته آن دو در دفتر شهروند بود. حضوری که از آن ساعات شوخ‌طبعی‌های احسان و نکته‌سنجی‌های سوسن پررنگ‌تر در ذهن‌مان خواهد ماند. شاید اگر احسان قرار از پیش تعیین‌شده‌ای برای عصر همان روز نداشت، حضور آنها طولانی‌تر بود، بی‌آنکه نه آنها خسته شوند و نه ما البته.

    تو به نسلی تعلق داری که زمانه خود را با خود برداشت و برد. بعد از نزدیک به سی‌سال برگشته‌ای. در این اولین مواجهه با جامعه ایران، به نظرت از آن زمانه، چیزی باقی‌مانده است؟ حسرت و نوستال‍ژی اولین واکنش مهاجری است که پس از سال‌ها به سرزمین‌اش برمی‌گردد. دیروز را همه فراموش کرده‌اند، آدمها را و حرف‌ها را. آیا از اینکه کسی دیگر آن زمانه را به یاد نمی‌آورد در حسرتی یا اینکه تغییرات جامعه را مثبت می‌بینی؟ مشخصات زمانه تو چه بود و اکنون پس از سی‌سال در این بازگشت،امروز، به نظر تو از آن دیروز چه به جا مانده است؟ اصلاً مشخصات زمانه تو چه بود؟

    من اکنون از باب تشبیه، مثل یکی از اصحاب کهف هستم که به ایران بازگشته‌ام و بنابراین با مسایل داخلی میهن بمانند یک کودک مواجه می‌شوم و سؤالات ابتدایی برایم مطرح می‌شود. البته این تجربه را مبارک می‌دانم. زیرا این کودکی و فقر و از نقطه صفر آغاز کردن، بنیان هر ایمان و تفکر پرسشگر است. مشخصه بارز آن شرایطی که بار نخست من ازایران رفتم، در بحرانی یا انقلابی بودن آن دوران بود. سالهای 50 تا 55 که در ایران بودم، سال‌های سیاه اختناق و سرکوب بود. در آن سال‌ها جنبش انقلابی که سرمشق یا پارادایم آن مبارزه قهرآمیز و مسلح بود، در اوج و افول خود بود. در آن فضا دکتر شریعتی تلاش می‌کرد تا از نظر فکری و اعتقادی راهی نو بگشاید.

    یکی از مشکلات عمده او این بود که نسل انقلابی و تشنه مبارزه را قانع کند که چگونه «بمانیم تا کاری کنیم» و نه اینکه «کاری کنیم تا بمانیم». اما این سخن دکتر برای ما جوانان انقلابی کمی‌مبهم می‌نمود. خود من اول بار، وقتی در مشهد دفاعیات مجاهدین را در کنار آثار شریعتی در حسینیه ارشاد می‌خواندم، تحت تاثیر آن فضا و فداکاریها قرار گرفته بودم که در همان نامه ‌اول که به دکتر نوشته بودم مشهود بود. و در پاسخ او که هم معروف شد، نوشته بود برای مبارزه هنوز وقت داری اما برای تحصیل و کسب مایه زمان می‌گذرد و کارت فطیر خواهد شد، پس فعلا «بخوان و بخوان و بخوان!». امااین نظر دکتر هنوز برایم عمیقا قانع‌کننده نبود.

    به تهران که آمدم دکتر به زندان افتاد و من با شاگردان مبارز ایشان مرتبط بودم. تنها دو سال پس از آزادی دکتر بود که مجالی یافتم تا با دکتر در گفتگوی نزدیک‌تر باشم. و در این زمان تازه فهمیدم که شریعتی چه می‌خواهد و چه می‌گوید و سپس، در پی یک حادثه امنیتی، حتی متقاعد شدم که در آن شرایط بهتر است از کشور خارج شوم. لذا به آمریکا رفتم و این اولین خروجم از ایران بود. بعد از آمدن دکتر به اروپا و حادثه شهادت او، شرایط تازه‌ای بر من تحمیل شد مانند سفر به کشورهای مختلف به‌مناسبت مجالس بزرگداشت دکتر و...، تا آغاز انقلاب ایران.

    پس از این دوران هم نوبت به عمل به توصیه دکتر رسیده بود که از من خواسته بود تا فلسفه غرب را بیآموزم و بازگردم و فلسفه اسلامی‌بخوانم و برای تکمیل نگاه جامعه‌شناختی– تاریخی به مسایل ایران و اسلام، از زاویه فلسفی– انسان شناختی بدان بنگریم. پس از اندی، واقعه شهادت آقا مصطفی و پیشامد چهلم‌های پیاپی و آمدن آیت‌الله خمینی از نجف به پاریس، محیط فرانسه ملتهب شد و...، من در همان اوان و روزهای منتهی به انقلاب بهمن به ایران بازگشتم و با جامعه‌ای انقلابی مواجه شدم.نیروهای مردمی‌رها شده از همه سو، از ما طلب راه حل می‌کردند. به هر استان که سفر می‌کردیم، مردم خواست‌های اجتماعی خود را از انقلاب مطرح می‌کردند تا به مسئولین منتقل کنیم. استقبال زیادی که در شهرها از ما می‌شد، در واقع استقبال از یاد شریعتی بود. البته این موج زودگذر بود و پس از یکسال تفرقه و تخاصمات آغاز شد.

    پس تجربه آقازادگی‌ات بسیار کوتاه بود؟

    (خنده) بله! یکسالی روی دست‌ها و قلب‌ها بودیم ولی بعد برخی از متعصبان، به شیوه پیش از انقلاب شریعتی‌ستیزی را آغاز کردند. در چنین فضای ملتهب و شلوغی ما تلاش می‌کردیم تا «کانون ابلاغ اندیشه‌های شریعتی» را فعال کنیم. از سال 60 به بعد هم که دوران جدیدی آغاز شد و مجبور به مهاجرت شدیم.

    بر اساس یک تجربه شخصی می‌گویم: مشکل همه کسانی که ناگهان به غربت پرتاب می‌شوند ، زمانی است که نمی‌گذرد، در حقیقت نمی‌خواهند بگذرد. در هرگونه تغییر، خیانتی می‌بینند به آرمانها و فراموشی آنها. معتکف خاطرات خود می‌مانند و از سر وفاداری در زمانه از دست رفته‌ها می‌ایستند و می‌شوند متولی همان دیروزی که دیگر نیست. با همه مشخصات فرهنگی و اجتماعی‌اش. سوال من این است که مشخصات اصلی آن زمان چه بود که وفاداری به آنها، موجب خروج تو از کشور شد. آیا همچنان به آن آرمان‌ها می‌اندیشی یا امروز موضوعیت آنها را منتفی می‌دانی؟

    آن زمان نسلی فداکار در جامعه حضور داشت. نسلی که ایثار را به اوج رسانده و خود را وقف جامعه و آرمان‌ها کرده بود. واما در قیاس، نخستین ویژگی که امروزه برای من تکان‌دهنده است، این است که با نسل جدیدی مواجه می‌شویم که روحیات دیگری دارد. نسل کنونی نسبت به نسل‌ ما از مسایل فکری و اجتماعی بسیار مطلّع‌تر وآگاه‌تر است ولی به همان میزان، محاسبه‌گرتر، محافظه‌کارتر و فردگراتر است. این شاید اولین تفاوت میان نسل‌ ما و نسل جدید باشد. ما به دنبال حقیقت و یگانگی و یکسویی با او بودیم و نه فقط از پی کشف حقیقت یا کسب علم و دانش و کمی‌هم خودنمایی، یعنی آمیزه‌ای از وجوه مثبت و منفی.

    مشخصه دیگر زمانه‌ات چه بود؟

    این روحیه ایثار و فداکاری، وجه روانی و عاطفی یک باور و مجموعه یک گفتمان و نظریه انقلابی بود. این “گفتار” به دنبال تغییر ریشه‌ای عالم و آدم بود. انواع مارکسیسم و امواج فکری از قبیل اگزیستانسیالیسم و..، درآن زمان یکی از موتورهای حرکت فکری و اجتماعی محسوب می‌شدند. آثار امثال فرانتس فانون و رمان‌های نیکوس کازانتزاکیس همچون «آزادی یا مرگ» یا «مسیح بازمصلوب» و..، به‌شکل گسترده‌ای خوانده می‌شدند. مجموعه ادبیات و الگوهای نسل ما، در جستجوی امر “انقلاب رهایی‌بخش” در سطح جهانی بود. در چنین فضائی بود که مسایل جدی فکری-فلسفی مطرح می‌شد از جمله، مسئله نسبت با دین (که با تفکر نواندیشانی چون شریعتی ارتباط می‌یافت).

    وقتی اولین بار شریعتی اسلام‌شناسی را در مشهد مطرح کرد، ُبعد و دریچه دید تازه‌ای به جنبش اجتماعی بخشید. و اندیشه انقلاب را که در آن زمان تنها در انحصار مارکسیسم سنّتی و حزب توده‌ای بود، خارج ساخت. مثلا در مقدمه «مبارزه مسلحانه هم استراتژی و هم تاکتیک» نوشته مسعود احمدزاده می‌خواندیم که در رشد مارکسیسم می‌بینیم که از جنبه تئوریک آن کاسته می‌شود و جنبه پراتیک می‌یابد. به این معنی که جنبش‌های رهایی‌بخش همچون لنینیسم، کاستریسم و مائوئیسم تلاش دارند تا مارکسیسم را کاربردی کنند. در این فضا، شریعتی از پاریس بازگشته بود و تجربه تحصیل پای‌ درس اساتیدی چون سارتر، گورویچ و لوفور را همراه خود آورده بود؛ او از کسانی محسوب می‌شد که اندیشه‌های نومارکسی را درایران برای نخستین بار مطرح می‌کرد. مثلا مباحث «ماکس وبر» را با «مارکس» آشتی می‌داد و معتقد بود که زیربنا و روبنا رابطه‌ای متقابل دارند و از ترکیب «مارکس‌+وبر» سخن می‌گفت. تازگی مباحث شریعتی تحرّکی فکری را ایجاد کرده بود. البته در این مسیر تکیه شریعتی بر این بود که باید سنت را نقادی کرد و یک سپر دفاعی ایدئولوژیک در برابر سایر ایدئولوژی‌ها ساخت. اما باید توجه داشته باشیم که این مباحث فکری در حاشیه انجام می‌شد و آن نسل در اصل مبارزه را در دستور کار خود قرار داده بود.

    در حقیقت تو به سه مشخصه از نسل خود اشاره کردی که اکنون به پرسش کشیده شده‌اند. نسل ما، حتی هنگامی‌که در برابر هم صف کشیدند،مشترکاتی داشتند: اتوپیک و آرمانگرا بودن، داشتن نگاه انقلابی و نیز باور به حقیقت‌های قطعی (مکتب، راهنمای عمل). این باور که آگاهی باید منجر به ک اتفاق، در حوزه عمل و نظر شود. امروز، بر سرهر سه مشخصه بحث است. حقیقت را می‌گویند که نسبی است و نه «سیاه و سفید»، انقلابی‌گری جای خود را به رفرمیسم داده است و نگاه اتوپیک با توتالیتاریسم نسبت برقرار کرده. تا دیروز، می‌شنیدی که مثلاً اگر زمانه با تو نسازد، تو با زمانه بستیز. امروز عکس آن مطرح است: «اگر زمانه باتو نسازد تو با زمانه بساز»و آرام-آرام تغییرش ده. هر سه مشخصه زمانه تو و ما به پرسش کشیده شده است. شریعتی را نیز با همین سه مشخصه تعریف می‌کنند و از همین رو نقدش می‌کنند:آرمان‌گرا، رادیکال، ایدِیولوژیک. به خصوص همین وجهه آخری. رویکرد ایدئولوژیک شریعتی به دین، بیدار کردن دین خفته بود، دین خرافی و در خانه مانده. امروز امااین پرسش مطرح است که شریعتی آیا به جوانب و نتایج دین بیدار شده هم آگاه بود؟ آیا می‌دانست که دین وقتی بیدار شود چه نتایج و دستاوردهایی می‌تواند داشته باشد؟

    اینکه به شریعتی می‌پردازیم از این منظر است که با او هم‌نشینی فکری و همراهی وجودی داشته‌ایم. در مورد شریعتی همواره سوء برداشت‌هایی وجود داشته است. عده‌ای او را “معلم انقلاب” می‌خواندند وعده‌ای دیگر جمله‌ای از او را سرلوحه می‌ساختند. اما نکته اشتراک همه این برداشت‌های متضاد، ارجاع به شریعتی در دوران حسینیه ارشاد است و همه ادوار دیگر زندگی و تفکر او نادیده گرفته می‌شود. پروژه اصلی‌شریعتی در دوره 5 ساله ارشاد ایدئولوژیک ساختن مذهب و سنت و تبدیل کردن آن به ک ایدئولوژی انقلابی فهمیده شد. حتی بسیاری معتقد بودند که شریعتی در پی‌ساختن یک مارکسیسم انقلابی است و این تلقی نیز وجود داشت که اوبرای انجام پروژه سیاسی خود درپی به استخدام در آوردن مذهب است. گویا شریعتی یک جلال‌آل احمد یا مصطفی شعاعیان است که برای پروژه‌ سیاسی‌اش به دامن روحانیت بازگردد.

    حال آنکه برای ما شریعتی اصلی، شریعتی «کویریات» بود. یادم می‌آید که کی از هم‌دوره‌ای‌های شریعتی، صادق قطب‌زاده، تعریف می‌کرد که وقتی کویریات منتشر شد، تصور کردیم که شریعتی از دست رفته و دیگر یک نیروی سیاسی نیست. بنابراین سیاسیون آن زمان می‌دانستند که شریعتی یک روشنفکر است و نه ک چریک و از کویریات، همچون یکی از ابعاد اساسی زندگی خویش نام می‌برد. اما او در موقعیتی قرار داشت که خود را مجبور می‌دید که به دو بعد دیگر اجتماع و مذهب نیز تکیه کند و توجه داشته باشد.در اینجا ولی باید به ک نکته توجه داشت. شریعتی اگرچه همیشه ک انسان متعهد سیاسی بود اما پس از بازگشت به ایران،یک اکتیویست سیاسی نبود.چه در غیر این صورت می‌بایست همان پروژه پاریس را دنبال می‌کرد.

    اما او پس از بازگشت به ایران، از یک سو با یک ارزیابی نفسانی از خودآغاز کرد و کویر را نوشت و از سوی دیگر در حوزه اجتماعی، در پی پاسخ به این سؤال رفت که ما در چه جامعه‌ای زندگی می‌کنیم و آیااینکه اصلا روشنفکران ما به این پرسش اندیشیده‌اند؟ به این دلیل من معتقدم که شریعتی از جمله متفکران اساسی معاصر ما بوده است. او به معنی کلاسیک کلمه فیلسوف نبود اما روشنفکری بود که به دنبال شناخت موقعیت تاریخی ما بود و در پی پاسخ به این پرسش که باید از کجا آغاز کرد؟ البته چه باید کردهای شریعتی ربطی به چه باید کردهای انقلابیون چپ نداشت. مثلا چه باید کرد لنین درباره رابطه میان دولت و انقلاب است و چه باید کرد شریعتی بحث درباره ک انقلاب فرهنگی است. می‌گوید، باید یک مبعث و انقلاب فرهنگی و فکری بکنیم. این پروژه اصلی شریعتی است.

    از بحث خودمان دور افتادیم. سوال من این بود که اکنون پس از بازگشت با این سه مشخصه مورد اشاره یعنی اتوپیااندیشی، نگاه انقلابی و نگاه ایدئولوژیک که در آن نسل مشترک بود، چه می‌کنید؟ اکنون جامعه جوان با سه مولفه‌ای که جزو میراث فرهنگی و عاطفی و اعتقادی نسل تو بوده است مشکل دارد. تو در نسبت با این سه مقوله کجا قرار دارید؟

    ما در خارج از کشور با تکیه بر همان درک متفاوت شریعتی از آن سه مقوله ، همان پروژه را پی‌گرفتیم. درکی متفاوت از انقلاب، ایدئولوژی و اتوپیا که در بسیاری سطوح متفاوت با فعالیتها و دستورالعمل‌های گروههای سیاسی موجود بود. عقب‌ماندن آنها از زمان به علت تعقیب نکردن بحث‌های روز بود. بسیاری ازجریانات متاسفانه در همان تفکرات جزمی‌خویش باقی ماندند و در برابر تغییرات زمان، مقاومت نشان دادند.

    تو چی؟

    من به اصطلاح سیاسی یک آدم سر موضع هستم.

    پس هم‌چنان اصولگرا هستی (باخنده)؟

    بله! من هم اصولگرا هستم، و هم اتوپیاگرا. اما این‌ مفاهیم باید درست معنی شوند. ما واژه‌ها را افواهی به کار می‌بریم و البته منظور یکدیگر را هم می‌فهمیم. در ایران تعاریف معکوس به کار می‌رود. اما جالب است که همه منظور یکدیگر را می‌فهمند.

    پس تفاوتی نکرده‌ای؟ همچنان بر همان محورها می‌چرخی؟

    من نگاهی اتوپیک داشته‌ام و هنوز هم خود را وفادار به همان نگاه می‌دانم.

    انقلابی بودی و اکنون هم هستی؟

    بودم و هستم.

    و همچنان ایدئولوژیک؟

    با یک مثال توضیح می‌دهم: زمانی محسن مخملباف می‌گفت که «هر چه از ایدئولوژی دورتر می‌شدم هنر در من رشد می‌کرد.» من پرسیدم منظور شما از ایدئولوژی چیست؟ آن ایدئولوژی که ما در حسینه ارشاد از شریعتی آموخته‌ بودیم اصولا با هنر آغاز می‌شد. یعنی با تئاتر و نمایشگاه نقاشی و کارگاههای قصه‌نویسی و... در پیوند بود. اصلا شریعتی هنر را وارد این حوزه کرده بود و با هنرمندان غیرمذهبی هم مثلا در تئاتر ابوذر همکاری می‌کرد. ایدئولوژیک‌سازی در نگاه شریعتی یعنی اینکه سنت موروثی دینی که مانع تحول اندیشه و فکر و هنر بود را به گونه‌ای قرائت و بازخوانی کنیم که موجب شکوفایی عقلانیت شود و بدین ترتیب پروژه نقادی و مدرنیزاسیون تحقق پیدا کند. بسیاری گمان کردند که ایدئولوژی یعنی همین دگم‌هایی که در سنت است.

    در نگاه شریعتی این دگم‌ها آگاهی کاذب خوانده می‌شد. ایدئولوژیزاسیونی که شریعتی از آن سخن می‌گوید به معنی خوانش نقادانه دین است این امر که عناصر زنده و حیاتی و معنوی آن را بگیریم و کارکردهای تاریخی و طبقاتی و حقوقی آن را نقد کنیم و در نهایت آنچه مقدس است را برای امروز نگاه داریم. بنابراین ایدئولوژیزاسیون با این معنای موجود و متداول آن ندارد. ایدئولوژی قرار بود در نظر ایدئولوگ‌های فرانسوی پروژه علوم انسانی باشد. اینها اتفاقا مخالف ایده به مفهوم انتزاعی دکارتی بودند. شاگردان کندیاک و جان لاک بودند که می‌گفتند باید از روی حواس و تجربه و واقعیت، شکل‌گیری ایده‌ها را دنبال کنیم. اما ناشناخته بودن بحث دکتر شریعتی در تمام زمینه‌ها باعث می‌شد که کسانی که خود را شاگرد شریعتی می‌دانستند هم دچار اشتباه مفهومی‌‌شوند. دوستانی که به دنبال پروژه بنیادگرایی و سنت‌گرایی رفته بودند، اساس رویکرد شریعتی را نشناخته‌‌اند مگر اینکه تاکتیکی به دنبال او رفته باشند. بنابراین من به آن معنا همچنان ایدئولوژیک هستم.

    و انقلابی بودی و همچنان هم انقلابی هستی؟

    بله. انقلابی هم بوده و هستم.

    چه تفاوتی با انقلابیون آن زمان داشته‌ای؟

    انقلاب اکنون یک واژه ضدارزش شده است. در حالی‌که «انقلاب» به قول توماس کوهن عبارت است از گسست‌های اپیستمولوژیکی که برای تغییر کیفی لازم است و در هر دوره‌ای پیش می‌آید. این گسست‌ها البته مطلق نیست و همانطور که «آرنت» می‌گوید گسست مطلق است که با خشونت می‌آمیزد و بنا دارد که همه چیز را از نوبسازد. مثلاً آرنت انقلاب آمریکا را در مقابل انقلاب فرانسه تایید می‌کند. به این معنی که انقلاب آمریکا چون خودبنیاد نمی‌شود می‌تواند قانون را به کرسی بنشاند و انقلاب فرانسه از آنجا که خود بنیاد می‌شود با خشونت همراه می‌شود. بنابراین آرنت هم انقلاب را نفی نمی‌کند. بلکه انقلاب هم از نظر اجتماعی و هم اپیستمولوژیک لازم است. در واقع غرب با انقلاب به دوران مدرن صنعت و زندگی اجتماعی مدرن رسید.

    از این منظر هم ما البته به ک انقلاب در ایران نیاز داریم. برخی انقلاب را در برابر دموکراسی می‌نشانند. مثلا دکتر سروش در مصاحبه با شما در ویژه‌نامه دکتر شریعتی‌تان عنوان می‌کنند که پروژه شریعتی پیوند دین با انقلاب بود و پروژه من پیوند دین بادموکراسی است. اما از نظر علمی‌این تقسیم‌بندی چندان مصداق تاریخی ندارد. اصلا به اعتقاد من انقلاب و دموکراسی یکی است. در فرانسه برای تحقق دموکراسی انقلاب شد. اینکه بعدا نقدهایی بر رفتارهای پسا انقلابی وارد شود، باعث نمی‌شود که مشروعیت اولیه انقلاب زیر سؤال برود. کانت محافظه‌کار هم اگرچه انقلاب را یک اتفاق غیرقانونی می‌داند، اما اصل وقوع انقلاب را می‌پذیرد. به گمان من انقلاب نتایج مثبتی داشته است. اگرچه درایران هم ما تصمیم نگرفتیم که مثلا فردا صبح انقلاب بکنیم.

    انقلاب شد و این انقلاب را هیچ‌ روشنفکری به وجود نیاورد. مردم انقلاب کردند و بعد از آنکه در سال‌های 54 جنبش روشنفکری انقلابی سرکوب شد، مردم بودند که زمام امور را در دست گرفتند.حتی وقتی من در آستانه انقلاب در پاریس آیت الله [امام]خمینی را دیدم ایشان می‌گفتند که ما از سال 42 در حال اطلاعیه ‌دادن هستیم اما فایده‌ای نداشت و اکنون چند ماهی است که وضعیت الهی شده است. البته درهر انقلابی تخریب‌ها و عوارض منفی بسیاری وجود دارد. انقلاب یعنی گسست مثل وقوع یک زلزله. هیچ آدم عاقلی به دنبال انقلاب نمی‌رود مگر اینکه شرایط انقلابی باشد و راهی به جز آن در مقابل نباشد. بنابراین انقلاب هم عوارض مثبت دارد و هم عوارض منفی. در انقلاب فرانسه به رغم خشنونت‌ها بالاخره گسست اتفاق افتاد و دموکراسی از دل این انقلاب‌ زاده شد.

    و اتوپیک بودن چطور؟

    اصلا دموکراسی برای ما یک اتوپی است. اتفاقا به قول مانهایم اتوپی یعنی همان ایدئولوژی که شریعتی از آن سخن می‌گفت. یعنی ما می‌خواهیم تخیل را به کار اندازیم و یک نظام عادلانه و انسانی و ایده‌آل بسازیم.

    اتوپیا را به دو دلیل محکوم می‌دانند. یا از این رو که خیال‌پردازی است، یا به این دلیل که در صورت تحقق یافتن بدل می‌شود به جهنم‌های توتالیتر... اگر دیروز اتهام اتوپیک‌اندیشی این بود که خیال‌پردازی است، امروز این تفکر با این اتهام مواجه است که تحقق می‌پذیرد و بعد از تحقق بسیار هم خطرناک است.

    من این تحلیل را قبول ندارم.

    این یک سویه داستان است. یک سویه هم چه‌گوارا است که می‌گوید «بیایید واقع‌بین باشیم و ناممکن را بخواهیم.»

    بله، این درست است.

    چه نسبتی است میان واقع‌گرایی از یک سو و ناممکن را خواستن از سوی دیگر.

    وقتی اتوپیا به توتالیتاریسم می‌انجامد، به اتوپیا خیانت شده است. خیانت عبارت از سازش است. مثلا اتوپیای سوسیال دموکراسی یعنی اینکه ما یک جامعه سوسیالیست دموکراتیک می‌خواهیم. این جنبش وارث حقیقی انقلاب‌های دموکراتیک در عصر مدرن است. مثلا در انقلاب فرانسه به گمان من کمون پاریس وارث انقلاب است و سوسیال دموکراسی و جنبش کارگری که به طور کلی خواستار سوسیالیسم است، طرفدار دموکراسی است. آثار رزا لوکزامبورگ و گرامشی و همه سوسیال دموکرات‌های حقیقی را که بخوانید متوجه می‌شوید که دموکراسی و سوسیالیسم در تضاد با یکدیگر نیستند. سوسیالیسم مکمل دموکراسی است و برای همین ما از دموکراسی سوسیال صحبت می‌کنیم. یعنی باید به وضعیت معیشتی و توزیع ثروت و وضعیت زیستی و تولیدی طبقه کارگر توجه شود تا دموکراسی واقعی محقق شود.

    اما لنینیسم به عنوان یکی از زیرشاخه‌های این سوسیال دموکراسی به معنی آشتی دادن جنبش سوسیال دموکراسی با ارتدوکسی و نظام تزاری روس است. دولتی که لنین می‌سازد در واقع به دنبال تزارها، یک طبقه حاکم به وجود می‌آورد و یک کمونیسم دولتی روسی می‌سازد که اصولا ارتدوکس و به دنبال سنت روس است واوج آن هم در استالین بروز می‌کند. استالین یک تزار سرخ است. همچنان که مائو یک خاقان چینی سرخ است. این ربطی به اتوپیا ندارد. اتوپیای اولیه جنبش سوسیالیستی تنها در اسکاندیناوی و جنبش آلمان کمی‌تحقق پیدا کرده است.

    البته در این وفاداری به آن ارزشها، برای خود یک حق پرسشگری فلسفی هم قایل هستم. یعنی می‌توانم پروژه مدرنیته مبتنی بر سوسیال دموکراسی را از نظر مذهبی و فلسفی زیر سؤال ببرم و معتقدم که باید نسبت به کلیت آن نگاه انتقادی را حفظ کرد.

    بسیاری از ایده‌های مطلوب و جذاب، تجربه نشان داده که متاسفانه، وقتی می‌آیند در هم اکنون و هم‌این‌جا، ترکیبات شتر گاو پلنگی را می‌سازد که دیگر از کنترل ذهن طراحان آن و دوستداران آنهاخارج می‌شود. مثلا اگر بخواهیم همین‌جایی و هم‌اکنونی صحبت کنیم ایدئولوژی و انقلاب و اتوپیایی که اشاره کردید در هر سرزمینی و در پیوند با زمینه اجتماعی آن ممکن است یک «فرانکشتاین» و موجود عجیب و غریبی را به وجود آورد. امروز جامعه ما با یک تجربه گوشت و پوست و استخوانی روبرو است : ایدئولوژی، بنیادگرایی تعبیر شد، انقلابی‌گری با خشونت همخوانی شد و اتوپیایی هم که شما از آن سخن می‌گویی می‌تواند آبستن نوعی توتالیتاریسم باشد. به اینکه ایدئولوژی و انقلابی‌گری و اتوپیای مطلوب و حتی محتوم چیست، کاری نداریم. پرسش این است که چگونه می‌توان به حقیقت راستین ایدئولوژی، انقلاب و اتوپیا وفادار بود و در عین حال متوجه این خطر بود که قرار است از دل این ایده‌ها فرزندانی حرامزاده و یا«فرانکشاین»ی متولد شود؟

    این مساله کاملا درست است به اعتقاد من ما باید یک جنگ تعریفی راه‌بیاندازیم تا هیچ واژه‌ای بدون تعریف مشخص به کار نرود. از دل این مغلطه‌ها سوء تفاهم‌های بزرگی می‌تواند ایجاد شود. به تعبیر یکی از دوستان، در ایران هیچ ایدئولوژی‌ای جواب نمی‌دهد به جز یک تعبیر نامناسبی که من ازآن به عنوان «پدرسوخته‌لوژی» نام می‌برم. فقط این نسخه عمل می‌کند.

    می‌گویند شریعتی جاعل تعبیر بود، شما هم مثل اینکه همان راه را می‌روی.(خنده)

    مفهوم لیبرالیسم را فرض بگیرید. در ایران شعار لیبرالیسم ، بدون آن تکیه‌گاههای اصلی‌ای که از آن یاد شد،یک عده دلال و به اصطلاح مافیاهای اقتصادی، سود می‌برند واسم این بی‌قانونی و بی‌عدالتی را می‌گذارند لیبرالیسم. این نحوه مواجهه، توهین به لیبرالیسم است. من منتقد لیبرالیسم هستم اما معتقدم در برابر این برداشت‌های غلط، باید از لیبرالیسم دفاع کرد. لیبرالیسم در کلام توکویل به این معنی است که در یک انقلاب خیرخواهانه هم ممکن است فرد آزادی‌های خود را به دست نیاورد و بنابراین باید بر آزادی‌های فردی تاکید کرد و فرد از استقلال برخوردار باشد. حتی لیبرالیسم هم در ایران تبدیل به همان تعبیر «پدرسوخته‌لوژی» می‌شود. حال اسم آن فرق نمی‌کند. زمانی دیگر به نام سوسیالیسم حرف می‌زنند و از دل آن توتالیتاریسم و پوپولیسم ظهور می‌کند و زمانی به نام لیبرالیسم بی‌قانونی رواج می‌یابد.

    در این شرایط چگونه می‌توانی هم‌چنان به ریشه‌ها و حقیقت‌هایی که می‌گویی وفادار بمانی و در عین حال مطمئن باشی که این حقیقت‌ها مصادره نمی‌شوند؟

    باید اندیشید که منشا این وضعیت چیست. به قول دکتر وقتی منحط می‌شویم، خوبی‌هایمان هم حقیرمی‌شود. نه اینکه معیار سنجش من غرب و تجدد باشد. ما تمدنی بوده‌ایم که قبل و بعد از اسلام حرف اول را در جهان می‌زدیم ولی الان یک مصرف‌کننده هستیم. به خصوص در چهارقرن گذشته که غرب یک جهش اساسی کرده است به دلایل تاریخی مشخص ما عقب مانده‌ایم. برای مثال از جنگ آغاز می‌کنیم، که به قول هگل موتور حرکت است. ما تا قبل از جنگ چالدران که غربی‌ها از سلاح‌های پیشرفته استفاده نکردند، توان جنگیدن با آنها را داشتیم اما درجنگ چالدران در مقابل سلاح آتشین غرب شکست خوردیم. بعد از جهش تکنولوژیک غرب، دیگر امروزه نمی‌توان با آن جنگید.

    جنگ با تکنولوژی جدید یعنی انهدام همه چیز. بنابراین در این 4 قرن که عقب افتادیم و منزوی شدیم، نوعی رکود علمی‌هم بر ما حاکم شد و بعد از ملاهادی سبزواری دیگر فیلسوف بزرگی که بتوان در سطح جهانی مطرح کرد نداریم. در این شرایط فکر مدرنیته به ایران وارد می‌شود. در زمان مشروطه و حتی پیش از آن خود عباس میرزا به فکر تغییر شرایط می‌افتد و از همان زمان پروژه‌های روشنفکری مختلف مطرح شده است. هم مذهبی و هم غیر‌مذهبی، اصلاح‌طلب و انقلابی و سوسیال و لیبرال همه در پی پاسخ به این پرسش بودند که چگونه می‌توان از این وضعیت خارج شد و در سطح جهانی سرکشید. تنها راه خروج از انحطاط این است که ببینیم که پروژه ما در میان پروژه‌های نوسازی چیست.

    ولی امروز بعد از تجربیات یکصد و پنجاه ساله ما در مسیر توسعه و نوسازی، دیده‌ایم که در غیبت یک بورژوازی قوی، در غیبت «نهادهای مدنی و مثلاً«شهروند» مقتدر،بر سر لیبرالیسم چه می‌آید، در غیبت طبقه کارگر به عنوان یک طبقه خودآگاه نیز، چپ تبدیل به پوپولیسم می‌شود. در غیبت یک تحول عمیق و ساختاری در حوزه فرهنگ و دین، دعوت به دینداری جدید با خطر بنیادگرایی روبرو است.در چنین وضعیتی که نه می‌توان شعار لیبرالی داد و نه شعار چپ و نه می‌توان از یک حقیقت دینی صحبت کرد بی‌آنکه در معرض خطر بدفهمی ‌قرار بگیری، چگونه می‌خواهی به آن مولفه‌های ذهنی‌ات وفادار بمانی؟ اگر تکیه بر دین و ایدئولوژی دینی می‌کنی یا اگر تکیه بر عدالت، چگونه می‌توانی مانع سوءاستفاده از این شعارها بشوی؟


    به نظر من باید آن نقاط عطف انحرافی را شناسایی و نقد و بررسی کرد. در این مسیر هم به نظر من ابتدا باید از نقد معرفت دینی‌مان شروع کنیم که به قول‌ کارل ‌مارکس، مقدم بر هر نقدی است. به قول مارکس پیش از آنکه بخواهیم دولت را از نظر اقتصادی یا سیاسی نقد کنیم، باید نقد معرفت دین را آغاز کنیم. مارکس می‌گوید که این کار در آلمان انجام شده است و از همین رو می‌توانیم امروز به نقد دولت بپردازیم. اما در ایران هنوز این مرحله اول طی نشده است.

    نقد معرفت دینی را به چه معنایی مراد می‌کنی؟

    یعنی اینکه در عرصه دین ابتدا به تعریف مفاهیم و حوزه‌بندی و سپس جداسازی حوزه‌ها بپردازیم. دین یک هسته معقول و انسانی دارد که بشر همچنان محتاج ‌آن است و شاید بخشی هم داشته باشد که به مرور زمان منسوخ شود. این جداسازی ضروری است و من نام آن را «مکتب تفکیک» می‌گذارم (با خنده)؛ که البته ربطی به آن«مکتب تفکیک» معروف ندارد. امروز همه چیز دینی شده است و حتی آپارتمان‌سازی ما هم دینی و غیردینی دارد. همه چیز، از اقتصاد و سیاست گرفته تا فنون نظامی‌دینی شده است. ولی باید دید که واقعاً کدامیک از اینها به دین مرتبط است. حتی باید پرسید که آنچه ما «دین سنتی» می‌نامیم آیا دین است یا سنت؟ کدام بخش از تاریخ اسلام، اسلامی‌است؟ بالاخره در تاریخ اسلام هم ما نقیضین داشته‌ایم و کسانی در تاریخ اسلام آمده‌اند که به اعتقاد ما علیه اسلام عمل کرده‌اند. ما باید شناخت خود را در این باره تکمیل کنیم و متوجه شویم که از چه معرفت دینی و از چه اسلامی‌سخن می‌گوییم.

    سوال من همین است: تا کجا آگاه به نتایج عملی و ممکن پروژه خود هستی. در صورتی که موفق شود البته؟ «مارسل گوشه» می‌گوید: «من نمی‌گویم خدایان مرده‌اند، آنها زنده‌اند اما کاربردخود را از دست داده‌اند.» (کسی دیگر به حرف آنها گوش نمی‌کند) در ایران همه از حضور همه جانبه مذهب در همه ساحت‌ها صحبت می‌کنند و به آن مباهات می‌کنند. در عین حال با برنامه‌هایی چون طرح امنیت اجتماعی و... معلوم است که از نبود آن نیز همگی در رنجند. چنین معلوم است که باورهای مذهبی ترمزی برای خطاکاری‌ها نیست و با توسل باید شهروندان را به رعایت اخلاق دینی وادار کرد.گویی دین دیگر فونکسیون ترمز را ندارد. ما از یک طرف با وفور تبلیغات دینی مواجهیم و از طرف دیگر- از غیبت آن در رنجیم. چه بسا همین افراط، موجب آن تفریط می‌شود. روشنفکری که خود را دینی یا دیندار می‌داند از کجا باید آغاز کند: تبلیغ حقیقت دین و داشتن دیسکور دینی یا بر عکس تلاش برای تفکیک ساحت‌ها و به تعبیری دعوتی عصری و سکولار. از کجا معلوم که اصرار بر اتخاذ یک گفتمان دینی، نتایجی عکس ندهد؟ مشکل را در یک جمله در «ازدیاد دین» می‌دانی یا «کمبود دین»؟

    در «کمبود دین». ظاهر مسئله پارادوکسیکال است. ولی باز هم برای حل این ماجرا باید با نقد معرفت دینی و تفکیک حوزه‌ها، آسیب‌ها را از بین برد و مشکل را حل کرد. ما اکنون با تقویت و ازدیاد دین مواجه نیستیم. این اتفاق، به معنی دقیق کلمه بیرون کردن و عرفی کردن دین است. در حالیکه به تعبیر دین‌شناسان بزرگی همچون میرچاالیاده، مسئله اصلی یک انسان دینی، امر قدسی است. غزالی می‌گوید که فقه به امور دنیوی می‌پردازد و به همین معنی، اصلا حقوق و فقه، امر دینی نیست.

    این نوع رویکرد را می‌توان به حساب تغییر گذاشت؟

    چه تغییری؟ گمان نمی‌کنم.

    ایدئولوژیک کردن دین به دنبال دنیایی کردن دین بود. به تعبیر شریعتی، دینی که برای دنیای من پیامی‌نداشته باشد به درد آخرت من هم نخواهد خورد. دین در نسبتی عمودی، رابطه من با خدا را تعریف می‌کند و در نسبتی افقی، رابطه من با دیگری را. اگر تو، نسبت افقی برای دین را مساوی با قدسیت‌زدایی از دین می‌دانی پس به نوعی دین را در همان رابطه عمودی محدود کرده‌ای و دین را به ساحت خصوصی رانده‌ای. از دین ایدئولوژیک فاصله گرفته‌ای و این اول تحول در توست.

    نه، زندگی خصوصی و زندگی عمومی‌کاملا جدای از هم نیستند.

    بالاخره این یک تناقص است. نمی‌توان از یکسو با رویکردی ایدئولوژیک گفت‌که دین برای دنیای من باید سخنی داشته باشد از سوی دیگر سخن گفتن دین از دنیا را مساوی با قدسیت‌زدایی از آن دانست.

    درون و بیرون انسان از هم منفک نیستند. دین، رابطه من و خداست. وقتی بازرگان می‌گوید که آخرت و خدا تنها هدف بعثت انبیاست، یعنی دین در هستی، تعریف کننده رابطه قدسی میان انسان و خداوند است. ولی همین آدم دینی وقتی وارد بحث اقتصادی یا سیاسی می‌شود یک جهت‌گیری دارد که برآمده از نگاه دینی اوست. مثلا می‌بیند که جایی جنگ است میان استبداد و آزادی، به اعتقاد دکتر شریعتی آدم دینی مسلما به سمت آزادی می‌رود و این انتخاب او تاثیر اجتماعی دارد.

    ولی آیا فقط یک انسان دیندار است که در اینجا حکم به برتری آزادی در برابر استبداد می‌دهد؟

    نه، ممکن است فردی اومانیست و آزادیخواه باشد اما مذهبی نباشد و حکم به برتری آزادی بر استبداد بدهد. ولی بحث ما بر سر دین است و مسلما جهت‌گیری یک انسان دیندار و عارف در جنگ میان آزادی و استبداد، به سمت آزادی خواهد بود.

    می‌گویی که نتیجه تبلیغ دین، تقویت آزادیخواهی خواهد بود. ولی آیا برای تقویت آزادیخواهی، دیندار بودن یک شرط لازم است؟ یعنی جامعه‌ای که دینی نباشد، قطعا جامعه‌ای غیرآزاد است؟

    دیندار بودن البته شرط کافی نیست ولی شرط لازم هست. شما توجه داشته باشید که انسان غیردینی لزوما آزادیخواه نیست. او براساس چه معیاری می‌خواهد طرفدار آزادی باشد؟

    مثلا «خیر عمومی». در این چارچوب هم می‌توان آزادی را مفید دانست و از آن دفاع کرد.

    اما امکان دارد که با ایده «خیر عمومی» هم شما به استبداد برسید. مگر ارسطو، خیر عمومی‌را در سیستمی‌که ترکیب آریستوکراسی و مونارشی و دموکراسی باشد، نمی‌دید؟ خیر عمومی‌عقلانی، ضرورتا طرف آزادی را نمی‌گیرد. شاید بگوید که انسان‌ها اساسا آزاد به دنیا نمی‌آیند و یکی برده به دنیا می‌آید و دیگری اشرافی و بنابراین طرفداری از ایده ‌دموکراسی به مفهوم مختل کردن نظم عمومی‌است.

    از آن طرف یک فیلسوف دینی هم شاید مبتنی بر نظریه حکیم – حاکم، از یک حکومت نخبه‌گرای دینی دفاع کند که در تقابل با دموکراسی باشد. پس صرف تقویت دینی به تقویت نظام آزاد نمی‌انجامد؛ و چه بسا ما به مقوم‌ها و پیش‌فرض‌های دیگری برای تقویت دموکراسی احتیاج داشته باشیم.

    بله، شما می‌توانید بگویید که اومانیست هم‌طرفدار آزادی است ولی اومانیسم خود بنیاد است و انسان را معیاری می‌داند، حال آنکه انسان، امروز این‌گونه فکر می‌کند و فردا به گونه‌ای دیگر. اما یک آدم دینی، خیر و شر را اموری هستی‌شناختی می‌داند و برای آنها معیار دارد و این معیار است که می‌تواند به زندگی شما سمت و سو دهد. دینی بودن یعنی اینکه مطابق آیه 13 سوره حجرات، شما در رابطه با خدا، متقی‌ترین باشید و متقی‌ترین انسان‌ها، والاترین آنها است. متقی‌ترین یعنی خداترس‌ترین؛ وقتی فردی چنان از خدا می‌ترسد که از ورود به راه انحرافی می‌پرهیزد، انسانی دینی است و این فرد به قول «کیرکه گارد»، ترس و لرز دارد.

    ولی وقتی دعوت شما به دین و توجه شما به دین حاوی یک پروژه اجتماعی و دعوت این جهانی هم باشد، چه تضمینی وجود دارد که دین را در معرض قدسی‌زدایی قرار ندهد؟

    مثالی از نهضت پروتستانتیسم می‌زنم تا منظورم مشخص‌تر شود. می‌دانید که لوتر و لوتری‌ها، آگوستینی هستند و در برابر آنها، کاتولیک‌ها قرار دارند که آکویناسی هستند. آگوستینی‌ها افلاطونی و اشراقی و در نتیجه مفهومی‌ترند. از همین رو، لوتر چهره‌ای معنوی‌تر نسبت به حتی واتیکان است. او می‌گوید که ما باید به تجربه‌ نبوی و امر قدسی بازگردیم. او می‌گوید که شما در توجه به خدا و دین اگر رویکردتان متعالی باشد از سوی خدا طلبیده می‌شوید و این، تاثیر خودش را در زندگی شما می‌گذارد و اگر شما در زندگی‌تان موفق بشوید یعنی خدا خواسته‌ است. او از تقویت دین و پررنگ شدن امر دینی دفاع می‌کند اما به دنبال یک اقتصاد دینی یا مدیریت دینی نیست. بلکه معتقد است آگاهی و اعتقاد دینی راسخ و درست، باعث پیشرفت شما در زندگی خصوصی و باعث تحول اجتماعی می‌شود. حال بعضی‌ها می‌گویند که این موفقیت و پیشرفت اقتصادی آیا به بورژوازی نمی‌انجامد، اتفاقی که خود منجر به سکولاریسم می‌شود؟ این بحث مفصلی است ولی خیلی‌ها معتقدند که دینداری اصیل در همان فضای سکولاریستی رشد پیدا می‌کند.

    تکلیف آن نگاه ایدئولوژیک به دین چه می‌شود؟ این نقد را برخی بر شریعتی هم وارد می‌کنند و می‌گویند که ایدئولوژیک کردن دین، تقلیل دادن آن به امر اجتماعی است و چیزی از قدسیت در دین باقی نمی‌گذارد. این بحث را ابتدا شایگان مطرح کرد و بعد از آن هم دکتر سروش و دیگران این مسئله را مطرح کردند و گفتند‌ که شریعتی با دین، گزینشی برخورد می‌کند. البته جالب است که از سوی دیگر این نقد را هم به شریعتی وارد می‌کنند که دین شریعتی، حداکثری است و او دین را به همه حوزه‌ها تسری می‌دهد و می‌خواهد همه چیز را دینی کند. شریعتی در معرض این قضاوت دوگانه و این بدفهمی‌بوده است. تو هم که اکنون از ایدئولوژی دینی دفاع می‌کنی باید به این انتقادات پاسخ دهی.

    این انتقادات بی‌پایه است. شریعتی هم متهم به دین‌زدایی است و هم متهم به تبلیغ یک دین حداکثری. ما باید ببینیم که اعتقاد واقعی شریعتی چه بود.

    خودت چه نظری داری؟

    من مدافع عرفان و نگاه معنوی به دین هستم. قرآن را می‌خوانم و سوانح احمد غزالی را. در کنار آنها تائو چینی و منابع عرفانی و معنوی را هم مطالعه می‌کنم و البته با عرفان مولوی بهتر کنار می‌آیم تا ذن ژاپنی. من چنین مواجهه‌ای با دین دارم. ولی در کنار آن به این آیات قرآن هم توجه دارم که می‌گوید: «ارایت الذی یکذب بالدین. فذالک الذی یدع الیتیم و لایحض‌علی طعام المسکین.» یعنی آیا دیده‌ای که چه کسی دین را تکذیب می‌کند؟ دین را آن کسی تکذیب می‌کند که گرسنگان را به برخاستن برای اقامه قسط تشویق نمی‌کند.» پس به نظر من دین یک نتیجه اجتماعی هم دارد. دین بنابراین رابطه خصوصی شما باخداست و علاوه بر آن شما را به معروف و قسط هم تشویق می‌کند. اما وقتی شما می‌خواهی وارد پروژه اجتماعی بشوی و قسط را پیاده کنی، دیگر از حوزه دین خارج می‌شوی.

    چگونگی حرکت شما، دینی نیست. در اینجا شما نه فرد دینی بلکه فرد ناسیونال هستی. یک مصدقی هستی. برای همین هم شریعتی به جبهه ملی می‌رود و در آنجا کار می‌کند و دنبال یک پروژه اجتماعی می‌رود. دیگر او یک سوسیال دموکرات است، یک نخشبی است. اینها دیگر انتخاب‌های عقلانی او هستند. ایدئولوژی به شما می‌گوید که قسط را پیاده کنید و از همین‌جا به بعد کار ایدئولوژی دینی تمام می‌شود. از اینجا به بعد متخصصان نظر می‌دهند و بحث، یک بحث عقلانی و دنیایی است نه دینی. به این مرز باید توجه کرد. اگر شما بخواهی اینجا از یک فرمالیسم و ایدئولوژی خاص مثلا مذهبی صحبت کنی اصلا خطرناک است و به تبعیض منجر می‌شود.

    پس به‌رغم اعتقاد به رویکرد ایدئولوژیک به مذهب، با سکولاریزاسیون هم مشکلی نداری و این دو حوزه را از هم جدا می‌دانی.

    البته اگر دقیق بخواهیم صحبت کنیم، سکولاریزاسیون به جوامع مسیحی و اروپایی مربوط است.

    منظور من جدا دانستن حوزه دین از حکومت است.

    بله، من معتقدم که حوزه ایدئولوژی متفاوت از حوزه حکومتداری است. این مرز را باید حفظ کنیم. البته اسلام متفاوت از مسیحیت است. اسلام یک دین حقوقی و فقهی هم هست و به مسائل زندگانی و دنیایی هم توجه داشته است. پیامبر برای ساختن مدینه، با غیرمذهبی‌ها یا اهل ادیان دیگر هم قرارداد می‌بندد. این یک اقدام کاملا سیاسی است؛ برای حفظ مدینه است. اما در جهان مدرن یک انقلاب حقوقی پیش آمد که همه چیز را تغییر داد. مطابق فلسفه حقوقی مدرن انسان‌ها نه‌فقط در برابر خدا برابرند که اصلا مساوی به دنیا می‌آیند و حقوق مساوی هم دارند. این انقلاب حقوقی آنچنان نوین بوده که تمام قوانین حقوقی سابق را منسوخ و کهنه کرده است.

    بنابراین فقه اسلامی‌هم که مترقی‌ترین قوانین حقوقی را داشته، باید متوجه این انقلاب حقوقی باشد. در شرایط فعلی آن قوانین حقوقی منسوخ، مانع از آزادی و رشد انسان خواهند بود مگر اینکه با یک تحول‌ جدی روبرو شوند؛ وگرنه این قوانین حتی چه بسا در مسیر رسیدن به هدف اساسی دین هم مانع باشند. باید یک تحول کیفی و یک گسست در جهان‌بینی حقوقی اسلام به وجود بیاید که با آن ادعا و خواست اولیه اسلام هماهنگ باشد. این یعنی همان «نقادی دین» که به آن اشاره کردیم و این تحول ممکن و قابل تحقق است. وقتی رضاشاه گفت جمهوری، مدرس گفت‌ که جمهوری در برابر سلطنت، خیانت به اسلام است. ولی ما در انقلاب 57 از جمهوری دفاع کردیم و رهبر انقلاب از بنی‌صدر و قطب‌زاده و حبیبی خواست که قانون اساسی فرانسه و کشورهای دیگر را بیاورند از روی آنها یک قانون مترقی بنویسند. این نشان دهنده پیشرفت در فقه و حقوق اسلامی‌است.

    شریعتی اگر از ایدئولوژی اسلام هم صحبت می‌کند به دنبال حاکمیت آن نیست؟

    در نظریه سیاسی شریعتی البته به مرور تحولی صورت می‌گیرد. او در «امت و امامت» دچار این توهم است که روشنفکر در نظام انقلابی، وظایف سیاسی و حکومتی هم دارد. البته شریعتی نتوانسته بود تجربه کشورهایی که طرفدار دموکراسی متعهد و هدایت شده بودند را تا نهایت دنبال کند و ببیند که چگونه همان روشنفکران طرفدار دموکراسی هم وقتی در حکومت قرار می‌گیرند، فاسد می‌شوند. دکتر می‌گوید که وظیفه این روشنفکران است که نگذارند انقلاب به دست ضدانقلاب بیفتد و آنها با استفاده از دموکراسی، بالا بیایند و علیه انقلاب کودتا کنند. برای مردمی‌که هنوز حقوق خودشان را نمی‌دانند، دموکراسی بی‌معناست.

    در چنین شرایطی که آگاهی وجود ندارد، به راحتی می‌شود رای مردم را خرید اما دکتر بعدها این نگاه خود را هم تصحیح کرد و در «بازگشت به خویشتن» توضیح داد که وظیفه روشنفکر حکومت کردن بر مردم نیست، وظیفه روشنفکر صرفا این است که آگاهی مردم را رشد دهد و انتخاب هم در نهایت باید برعهده مردم باشد. بنابراین باید تاکید کرد که روشنفکر وظیفه سیاسی و حکومتی ندارد. یک روشنفکر نباید برای تحول در جامعه عجله داشته باشد. امروز باید تلاش کرد تا روشنفکر و سیاست و اقتصاد و دین، همگی در جای خود بنشینند. انقلاب مخلوط کردن همه حوزه‌ها بود که شاید بخشی از آن هم طبیعی بود. اما امروز باید اولا یک «جنگ مفهومی» را آغاز کرد و مفهوم واژه‌ها را روشن ساخت و از مغلطه معنایی فاصله گرفت؛ چرا که این خلط مفهومی‌در سرگشتگی فکری ما بسیار موثر بوده است. در کنار این «جنگ مفهومی» باید به سراغ «مکتب تفکیک» رفت، با همان تعریفی که گفتم. یعنی حوزه‌ها را از هم تفکیک کرد و به‌رغم تاثیر‌گذاری همه حوزه‌ها بریکدیگر، حوزه‌های مختلف را فصل‌بندی کرد و از خلط حوزه‌ها جلوگیری به عمل آورد.

    منبع : شهروند امروز       تاریخ انتشار: یکشنبه 17 آذر 1387  

    شاهدان کویر؛ این وبلاگ می کوشدتا آنچه درباره مزینان ومزینانی درفضای مجازی می باشد گردآوری وتقدیم علاقمندان نماید لذا انتشاربعضی از مطالب به معنای طرفداری ازحزب ویاگروهی خاص  نیستوصرفا برای اطلاع شهروندان می باشد.

    علی مزینانی مدیرشاهدان کویرمزینان

    • علی مزینانی
    ۰۳
    تیر
    ۹۱

    امشب هلال زیبای ماه رو که دیدم انگارتمامی زیبایی شعبان رایکجابرایم هدیه دادندبا خودگفتم رجب باتمام معنویتش خداحافظی کردومن مظلوم غافل، نتونستم ازآن بهره ای ببرم روبه درگاه خداوندکردم وملتمسانه ازپرودگارم خواستم که:خداجون توفیق بندگی درشعبان ورمضان به من وما عطا بفرما.


    راستی شعبان چه ماه پرازهدیه آسمانی است وخدا دراین ماه شهادت،شهامت،آزادگی وانتظاررا باخلق چهارگل باغ نبوت وامامت به مسلمانان جهان هدیه کرده است حسین (ع) سروروسالار شهیدان،ابوالفضل(ع)سروروسالارجانبازان،سجاد(ع)سروروسالارآزادگان،مهدی(عج)یاورمستضعفان

    راستشوبگم  دیگه نمی دونم چی بگم فقط می تونم  ساده ودهاتی بگم "خداجون دمت گرم."واقعانعمت روبرای ماشیعیان دراین ماه تمام کردی وهمه چیز بهمون دادی پس اعیاد شعبانیه مبارک

    • علی مزینانی
    ۰۲
    تیر
    ۹۱

    فیلم سینمایی قفس طلایی به تهیه کنندگی علی اکبر مزینانی درسینماهای مطرح کشور اکران عمومی شد.

    شاهدان کویر: درساخت این فیلم سینمایی که درسال1389جلوی دوربین رفته است ،خانواده علی اکبر مزینانی ؛برادران وپسراونیزحضوردارند. این خانواده موفق تاکنون چندفیلم برتر سینمایی ازجمله : فراربزرگ ،عقابها ، دزدونویسنده و...راتهیه وتولید نموده اند.

               




     



     
          قفس طلایی     
    کارگردان:   محمد زرین‌دست
    ...
    نویسنده:   طرح فیلمنامه: علی اکبر مزینانی/فیلمنامه نویس: شبیر جوان بخش شیرازی
    ...
    سال تولید:   1390
    ...
    بازیگران:   امین حیایی, سروش گودرزی, نیلوفر خوش خلق, هوشنگ توکلی, آهو خردمند, مهرداد آوا, ارستس ماتاسنا, جو استوز, شربای لی, یوهان جونز, کاتلین مکلین, فرانسین یوونه, تات ماناگاساوان, برد پاتس
    ...
    سایر عوامل:   مدیر فیلمبرداری: علی اکبر مزینانی/صدابردار: احمد اردلان/طراح صحنه ولباس: کیهان مرتضوی/چهره پرداز: مهران روحانی/صدا گذار: محسن روشن/تدوینگر: حامد رضی/موسیقی: دکتر چراغعلی/مدیر تولید: مهدی احمدی
    ...
         


    خلاصه داستان:

    امیر فرزند کوچک خانواده ایزدی بزرگ است که با امید کسب موقعیت‌های بهتر از سوی پدرش به خارج از کشور فرستاده می‌شود ولی پس از چندی به دلیل بروز اختلافاتی رابطه امیر با خانواده‌اش قطع می‌شود و منصور برادر بزرگتر امیر برای بازگرداندن وی به آمریکا می‌رود و ...

    منبع:سایت سینمای ما

    • علی مزینانی
    ۰۲
    تیر
    ۹۱

    بخشی از نشر مجدد مصاحبه آیت‌الله خامنه‌ای،  پیرامون اندیشه‌های شریعتی و ابعاد شخصیتی وی . این مصاحبه در 30 خرداد 1360 انجام شده است.

     

    * با توجه به اینکه شما با دکتر شریعتی سابقه صمیمیت دوستی داشتید و با او از نزدیک آشنا بودید، آیا تمایل دارید درمورد چهره و شخصیت او با ما مصاحبه کنید؟

    ـ بله من حرفی ندارم که درباره شخصیت شریعتی و معرفی شخصی از جوانب این انسانی که برای مدت‌های مدیدی مرکز و محور گفت‌وگوها و قال‌وقیل‌های زیادی بوده، آشنایی‌های خودم را تا حدودی که در این فرصت می‌گنجد، بیان کنم.

    به نظر من شریعتی به‌خلاف آنچه که همگان تصور می‌کنند، چهره‌ای همچنان مظلوم است و این به‌دلیل طرفداران و مخالفان اوست؛ یعنی از شگفتی‌های زمان و شاید از شگفتی‌های شریعتی این است که هم طرفداران و هم مخالفانش نوعی هم‌دستی با هم کرده‌اند تا این انسان دردمند و پرشور را ناشناخته نگهدارند و این ظلمی به اوست.

    مخالفان او به اشتباهات دکتر شریعتی تمسّک می‌کنند و این موجب می‌شود که نقاط مثبتی که در او بود را نبینند. بی‌گمان شریعتی اشتباهاتی داشت و من هرگز ادعا نمی‌کنم که این اشتباهات کوچک بود؛ اما ادعا می‌کنم که در کنار آنچه ما اشتباهات شریعتی می‌توانیم نام گذاریم، چهره شریعتی از برجستگی‌ها و زیبایی‌هایی هم برخوردار بود. پس ظلم است اگر به خاطر اشتباهات او برجستگی‌هایش را نبینیم. من فراموش نمی‌کنم که در اوج مبارزات که می‌توان گفت که مراحل پایانی قال و قیل‌های مربوط به شریعتی محسوب می‌شد، امام ضمن صحبتی بدون اینکه نام از کسی ببرند، اشاره‌ای کردند به وضع شریعتی و مخالفت‌هایی که در اطراف او هست. نوار این سخن همان وقت از نجف آمد و در فرونشاندن آتش اختلافات مؤثر بود.

    در آنجا امام بدون اینکه اسم شریعتی را بیاورند، اینجور بیان کرده بودند: (چیزی نزدیک به این مضمون) به‌خاطر چهار تا اشتباه در کتاب‌هایش بکوبیم، این صحیح نیست. این دقیقاً نشان می‌داد موضع درست را مقابل هر شخصیتی و نه تنها شخصیت دکتر شریعتی، ممکن بود او اشتباهاتی بعضاً در مسائل اصولی و بنیانی تفکر اسلامی داشته باشد؛ مثل توحید، یا نبوت یا مسائل دیگر؛ اما این نباید موجب می‌شد که ما شریعتی را با همین نقاط منفی فقط بشناسیم

    .

    در او محسّنات فراوانی هم وجود داشت که البته مجال نیست که الآن من این محسّنات را بگویم، برای اینکه در دو مصاحبه دیگر درباره برجستگی‌های دکتر مطالبی گفته‌ام. این درباره مخالفان.

    اما ظلم طرفداران شریعتی به او کمتر از ظلم مخالفانش نبود، بلکه حتی کوبنده‌تر و شدیدتر هم بود. طرفداران او به‌جای اینکه نقاط مثبت شریعتی را مطرح کنند و آنها را تبیین کنند، در مقابل مخالفان صف‌آرایی‌هایی کردند و در اظهاراتی نسبت به شریعتی، سعی کردند او را یک موجود مطلق جلوه دهند. سعی کردند حتی کوچکترین اشتباهاتی را از او نپذیرند. یعنی سعی کردند اختلافی را که با روحانیون یا با متفکران بنیانی و فلسفی اسلام دارند، در پوشش حمایت و دفاع از شریعتی بیان کنند. در حقیقت شریعتی را سنگری کردند برای کوبیدن روحانیت یا کلا متفکران اندیشه بنیانی و فلسفی اسلام.

    خود این منش و موضع گیری کافی است که عکس‌العمل‌ها را مقابل شریعتی تندتر و شدیدتر و مخالفان او را در مخالفت حریص‌تر کند.

    بنابراین، من امروز می‌بینم کسانی که به نام شریعتی و به‌عنوان دفاع از او درباره شریعتی حرف می‌زنند، کمک می‌کنند تا شریعتی را هرچه بیشتر منزوی کنند.

    متأسفانه به نام رساندن اندیشه‌های او یا به نام نشر آثار او یا به عنوان پیگیری خط و راه او ،فجایعی در کشور صورت می‌گیرد. فراموش نکرده‌ایم که یک مشت قاتل و تروریست به نام «فرقان‌ها» خودشان را دنباله‌روی خط شریعتی می‌دانستند.

    آیا شریعتی به‌راستی کسی بود که طرفدار ترور شخصیتی مثل شهید مطهری باشد؟ او که خودش را همواره علاقه‌مند به مرحوم مطهری و بلکه مرید او معرفی می‌کرد. من خودم از او این مطلب را شنیده‌ام. در یک سطح دیگر، کسانی که امروز در جنبه‌های سیاسی و مقابل یک قشری یا جریانی قرار گرفته‌اند، خودشان را به شریعتی منتسب می‌کنند از آن جمله هستند بعضی افراد خانواده شریعتی. این‌ها در حقیقت از نام و از عنوان و از آبروی قیمتی شریعتی دارند سوءاستفاده می‌کنند برای مقاصد سیاسی و این طرفداری و جانبداری است که یقیناً ضربه‌اش به شخصیت شریعتی کمتر از ضربه مخالفان شریعتی نیست.

    مخالفان را می‌شود با تبیین و توضیح روشن کرد. می‌شود با بیان برجستگی‌های شریعتی، آنها را متقاعد کرد و اگر در میان مخالفان معاندی وجود دارد او را منزوی کرد. اما این‌گونه موافقان را به هیچ وسیله‌ای نمی‌شود از جان شریعتی و از سر شریعتی دور کرد؛ بنابراین من معتقدم چهره شریعتی در میان این موافقان و این مخالفان چهره مظلومی است و اگر من بتوانم در این باره یک رفع ظلمی بکنم، به مقتضای دوستی و برادری دیرینی که با او داشتم، حتما ابایی ندارم

    * عده‌ای معتقدند که معمولا شخصیت‌ها از دور یا پس از مرگ مبالغه آمیز و افسانه‌ای جلوه می‌کنند. آیا به نظر شما درمورد شریعتی نیز می‌توان این نظر را صادق دانست و آیا چهره او نیز دستخوش چنین آفتی شده است؟

    ـ البته من تصدیق می‌کنم که بخشی از شخصیت شریعتی مبالغه‌آمیز و افسانه‌آمیز جلوه می‌کند درمیان قشری از مردم، اما متقابلاً بخش‌های ناشناخته‌ای از شخصیت شریعتی هم وجود دارد. شریعتی را ممکن است به عنوان یک فیلسوف، یک متفکر بزرگ، یک بنیانگذار جریان اندیشه مترقی اسلام، معرفی کنند. این‌ها همان‌طور که اشاره کردید، افسانه‌آمیز و مبالغه‌آمیز است و چنین تعبیراتی در خصوص مرحوم دکتر شریعتی صدق نمی‌کند. اما متقابلاً شریعتی یک چهره پرسوز پی‌گیر برای حاکمیت اسلام بود، از جمله منادیانی بود که از طرح اسلام به صورت یک ذهنیت و غفلت از طرح اسلام به صورت یک ایدئولوژی و قاعده نظام اجتماع رنج می‌برد و کوشش می‌کرد تا اسلام را به‌عنوان یک تفکر زندگی ساز و یک نظام اجتماعی و یک ایدئولوژی راهگشای زندگی مطرح کند. این بعد از شخصیت شریعتی آن‌چنان که باید و شاید شناخته نشده است و روی این بخش وجود او تکیه نمی‌شود. می‌بینید که اگر از یک بعد از سوی قشری از مردم شریعتی چهره‌اش مبالغه‌آمیز جلوه می‌کند، باز بخش دیگری از شخصیت او و گوشه دیگری از چهره او حتی ناشناخته و تاریک باقی مانده است.

    بنابراین می‌توانم در پاسخ شما بگویم: بله، به صورت مشروط در مورد شریعتی هم این بیماری وجود داشته است؛ اما نه به صورت کامل و قسمت‌هایی از شخصیت او آن‌چنان که باید هم حتی شناخته نشده است.

    * نقش دکتر شریعتی در آغازگری‌ها چه بود؟ آیا او را می‌توان در این مورد با اقبال و سیدجمال مقایسه کرد؟

    ـ البته شریعتی یک آغازگر بود. در این شک نباید کرد. او آغازگر طرح اسلام با زبان فرهنگ جدید نسل بود. قبل از او بسیاری بودند که اندیشه مترقی اسلام را آن‌چنان که او فهمیده بود فهمیده بودند. بودند کسانی اما هیچ‌کدام این موفقیت را پیدا نکردند که آنچه را فهمیده بودند، در قالب واژه‌ها و تعبیراتی که برای نسل امروز ما یا بهتر بگویم نسل آن روز شریعتی، نسلی که مخاطبین شریعتی را تشکیل می‌داد، گیرایی داشته باشد مطرح کنند. موفق نشده بودند به زبان آنها این حقایق را بیان کنند و جوری که برای آنها قابل فهم باشد این مسایل را بگویند.

    شریعتی آغازگر طرح جدیدترین مسائل کشف شده اسلام مترقی بود به‌صورتی‌که برای آن نسل پاسخ دادن به سؤال‌ها و روشن کردن نقاط، مبهم و تاریک بود اما اینکه او را با سیدجمال یا با اقبال مقایسه کنیم، نه. اگر کسی چنین مقایسه‌ای ‌بکند، ناشی از این است که اقبال و سیدجمال را به‌درستی نشناخته است.

    اتفاقاً در یکی از جلسات یادبود مرحوم دکتر، شاید چهلم او بود در مشهد سخنرانی کرد و او را حتی از سیدجمال و از کواکبی و از اقبال و اینها هم برتر خواند؛ بلکه با آنها غیرقابل مقایسه هم دانست.

    همان‌وقت هم این اعتراض در ذهن کسانی که شریعتی را به‌درستی می‌شناختند پدید آمد؛ زیرا تعریف از شریعتی به معنای این نیست که ما پیشروان اندیشه مترقی اسلام را تحقیر کنیم.

    سیدجمال کسی بود که برای اولین بار بازگشت به اسلام را مطرح کرد، کسی بود که مسأله حاکمیت را و خیزش و بعثت جدید اسلام را اولین‌بار در فضای عالم به‌وجود آورد.

    کاری که سیدجمال کرد سه جریان به‌وجود آورد در دنیا: یک جریان، جریان اندیشه مترقی در هند که بیشترین جریان‌های مترقی اسلام است.

    جریان دیگر، آن جریان اندیشه مترقی در مصر بود که آن هم به‌وسیله سیدجمال به‌وجود آمد و شما می‌دانید جریان مترقی در مصر، منشأ پیدایش جنبش‌های عظیم آزادی‌خواهانه در آفریقا شد. نه فقط مصر را به‌سطحی از بینش نوین اسلام رساند، بلکه نهضت‌های مراکش و الجزایر، کلاً شمال آفریقا، ریزه‌خوار خوان حرکت سیدجمال بوده است. یک چنین حرکت عظیمی را سیدجمال در مصر به‌وجود آورد و کلاً خاورمیانه.

    و جریان سوم، جریان روشنفکری در ایران بود. این سه جریان فکری اسلامی را سیدجمال در سطح جهان اسلام به‌وجود آورد. او مطرح‌کننده، به‌وجود آورنده و آغازگر بازگشت به حاکمیت اسلام و نظام اسلام است.

    این را نمی‌شود دست‌کم گرفت و سیدجمال را نمی‌شود با کس دیگری مقایسه کرد. در عالم مبارزات سیاسی، او اولین کسی است که سلطه استعماری را برای مردم مسلمان آن زمان معنا کرد، قبل از سیدجمال چیزی به نام سلطه استعماری برای مردم مسلمان حتی شناخته شده نبود. او کسی بود که در ایران، در مصر، در ترکیه، در هند، در اروپا کلا در خاورمیانه در آسیا و در آفریقا سلطه سیاسی مغرب زمین را مطرح و معنا کرد و مردم را به این فکر انداخت که چنین واقعیتی وجود دارد و شما می‌دانید آن زمان، آغاز عمر استعمار بود چون استعمار در اول نشرش در این منطقه اصلاً شناخته شده نبود و سیدجمال اولین کسی بود که آن را شناساند. اینها را نمی‌شود دست‌کم گرفت.

    مبارزات سیاسی سیدجمال چیزی است که قابل مقایسه با هیچ‌یک از مبارزات سیاسی افرادی که حول و حوش کار سیدجمال حرکت کردند نیست. البته در زمان کنونی جنبش امام خمینی (ره) از نظر ما با اینکه دنباله حرکت سیدجمال است، اما به‌مراتب جست بالاتری از حرکت سیدجمال دارد. در این تردیدی نیست؛ اما حرکت فکری و روشنفکری و سیاسی تبلیغی دکتر شریعتی را به هیچ‌وجه نمی‌توان حتی مقایسه کرد با حرکت سیدجمال.

    و اما اقبال، اقبال نیز آغازگر دو جریان بود. یک جریان، جریان رهایی از فرهنگ غربی و بازگشت به فرهنگ خودی اسلامی و بهتر بگویم، فرهنگ خود شرقی.

    و این همان چیزی است که بعدها به صورت تعابیری از قبیل غرب‌زدگی و امثال آن در ایران مطرح شده است. شما می‌دانید آن چیزی که دکتر شریعتی به‌صورت بازگشت به خویشتن مطرح می‌کند، که این یکی از عمده‌ترین مسائلی است که او می‌گوید، این است که در سال 1930 (بلکه قبل از 30، 25 ـ 1920) به‌وسیله اقبال در هندوستان مطرح شد، یعنی کتاب‌های اقبال، شعرهای فارسی اقبال که همه‌اش مربوط به بازگشت به خود اسلامی و من اسلامی و من شرقی، این را در ضمن هزارها بیت شعر، اقبال لاهوری در مثلاً چهل سال قبل از اینکه دکتر شریعتی امثال این را بیان کنند، بیان کرده و ملتی را با این شعرها به‌وجود آورده و آن ملت پاکستان است؛ یعنی یک منطقه جغرافیایی به‌وجود آورده است.

    این یک کار بوده که اقبال آغازگر آن بود و این کار بسیار عظیمی است.

    کار دوم اقبال همین مسأله ایجاد یک قطعه جغرافیایی به نام اسلام است و یک ملت به نام اسلام و تشکیل دولت پاکستان است. اول کسی که مسأله کشوری به نام پاکستان و ملتی در میان شبه قاره به نام ملت مسلمان را مطرح کرد اقبال بود.

    من به وضعیت کنونی پاکستان و سرنوشتی که بعد از اقبال، یعنی بعد از رهبران و بنیانگذاران پاکستان کلاً به‌وجود آمد، کاری ندارم، به جذب شدنش به استعمار و وابستگی‌های استعماری‌اش کاری ندارم؛ اما به مجاهدات اقبال و فلسفه و بیان اقبال در این مورد کار دارم. این یک حرکت جدید بود. یعنی او ثابت کرد که مسلمان‌ها به معنای واقعی واژه ملت، یک ملت هستند در شبه قاره که این مسأله را می توانید در بیانات اقبال، مکاتبات اقبال، که من یک بخش از آنها را در این کتاب مسلمانان در نهضت آزادی هند آورده‌ام، ملاحظه کنید که اقبال آغازگر چنین اندیشه‌ای بود.

    و می‌دانید این چقدر اهمیت دارد، چقدر بزرگ است. این را نباید دست‌کم گرفت. البته دکتر شریعتی را هیچ‌وقت کوچک نمی‌شماریم؛ اما نمی‌توانیم دکتر را مقایسه کنیم با این‌گونه چهره‌ها و این‌گونه شخصیت‌ها و به همین دلیل هم بود که دکتر شریعتی خودش را «کوچه کبدال» اینها می‌دانست. مرید واقعی و شاگرد از دور اقبال می‌دانست و شما نگاه کنید سخنرانی‌های دکتر در مورد اقبال که چند سخنرانی بود که یک‌جا چاپ شده است به‌نام «اقبال» و ببینید چطوری عاشقانه و مریدانه درباره اقبال حرف می‌زند.

    کسی که از زبان دکتر آن حرف‌ها را می‌شنود. برایش روشن می‌شود که این‌گونه مقایسه‌ها درست نیست.

    * درباره رابطه عاطفی و فکری شریعتی با روحانیت و روحانیون نظرات گوناگون و متفاوت و بعضا مغرضانه‌ای عرضه شده است. آیا شما می‌توانید به‌عنوان یک روحانی که با دکتر دوست و در بسیاری موارد هم‌فکر بوده حقیقت را در این مورد بیان کنید؟

    ـ اتفاقا این از آن بخش‌های ناشناخته چهره و شخصیت دکتر است که قبلاً اشاره کردم بعضی از نقطه نظرها و گوشه‌های شخصیت او ناشناخته است و این یکی از آنهاست. اول من یک خاطره‌ای را برای شما نقل می‌کنم و بعد پاسخ شما را می‌دهم.

    در سال 1349 در مشهد، در یک مجمعی از طلاب و فضلای مشهد، من درس تفسیر می‌گفتم. در این درس تفسیر یک روز راجع به روحانیت صحبت کردم و نظراتی را که درمورد بازسازی روحانیت یعنی جامعه روحانیت وجود داشت به صورت فرض و احتمال مطرح کردم، گفتم چهارنظر وجود دارد. یک؛ حذف روحانیت به کلی، یعنی اینکه اصلا روحانیتی نمی‌خواهیم.

    دو؛ قبول روحانیت به همین شکلی که هست با همین نظام و سازمان کنونی قبولش کنیم و هیچ اصلاحی را در آن ندانیم.

    سه؛ تبدیل به کلی، یعنی اینها و روحانیت کنونی را برداریم، یک روحانیت جدید بیاوریم و به‌جای این روحانیت، با شرایط لازم و مقرری که برایش می پسندیم روحانیت جدید بنیانگذاری کنیم.

    و چهار؛ اصلاً همان چیزی که هست، بحث کردم روی مسأله و صحبت کردم. البته طبیعی است که من آن سه نظر اول را رد می کردم و با ارایه دلیل و به نظر چهارم معتقد بودم.

    همان اوقاتی بود که تازه زمزمه‌هایی علیه دکتر شریعتی بلند شده بود و گفته می‌شد که دکتر شریعتی راجع به افکار شریعت کم‌عقیده است یا بی‌عقیده است یا نسبت به روحانیت علاقه‌ای ندارد و از این قبیل تعبیرات. جلسه‌ای داشتیم همان روزها با دکتر شریعتی من برای او نقل کردم که من در جلسه درسمان این مطلب را بیان می‌کردم، با علاقه فراوانی گوش می‌داد. من برایش گفتم. گفتم بله، یکی اینکه نفی روحانیت به‌کلی، که گفت این غلط است.

    دوم اثبات همین روحانیت موجود به کلی، که هیچ تغییری در او وارد نکنیم. گفت: این هم که غلط است.

    سوم اینکه تبدیل کنیم روحانیت را باز به کلی، یعنی این روحانیت را کلاً برداریم یک روحانیت دیگر جای او بگذاریم، با شرایط لازم. تا این قسمت سوم را گفتم شریعتی ناگهان گفت: اوه، اوه، این از همه بدتر است. توجه می‌کنید! گفت این از همه بدتر است. از همه خطرناک‌تر است، این از همه استعماری‌تر است و رسیدیم به نظر چهارم که آن اصلاح روحانیت موجود بود گفت بله این نظر خوبی است.

    شریعتی به‌خلاف آنچه گفته می‌شود درباره او و هنوز هم عده‌ای خیال می‌کنند، نه فقط ضد روحانی نبود، بلکه عمیقاً مؤمن و معتقد به رسالت روحانیت بود، او می‌گفت که روحانیت یک ضرورت است، یک نهاد اصیل و عمیق و غیرقابل خدشه است، و اگر کسی با روحانیت مخالفت بکند، یقیناً از یک آبشخور استعماری تغذیه می‌شود. این‌ها اعتقادات او بود در این هیچ شک نکنید این از چیزهایی بود که جزو معارف قطعی شریعتی بود، اما درمورد روحانیت او تصورش این بود که روحانیون به رسالتی که روحانیت بر دوش دارد، به‌طور کامل عمل نمی‌کنند.

    در اینجا هم یک خاطره‌ای نقل می‌کنم برای شما در سال 47 یعنی سال آخر عمر جلال آل احمد، مرحوم آل‌احمد آمد مشهد، یک جلسه مشترکی داشتیم، من بودم، آل‌احمد بود، مرحوم شریعتی بود و عده‌ای هم از دوستان مشهدی ما بودند.

    بحث درباره روحانیون شد، به مناسبت حضور من در جلسه شاید هر کسی یک چیزی می‌گفت. شریعتی یک مقداری انتقاد کرد، مرحوم آل‌احمد به شریعتی گفت شما چرا (البته با تعبیر حوزه علمیه می‌گفتند نه روحانیت) از حوزه علمیه اینقدر انتقاد می‌کنی، بیا از روشنفکران خودمان انتقاد کن و مرحوم آل‌احمد یک دو سه جمله درباره انتقاد و تعرض به روشنفکران گفت، مرحوم دکتر شریعتی پاسخی داد که از آن پاسخ هم می‌شود درست نقطه نظر او را نسبت به روحانیت و روحانیون فهمید.

    او گفت علت اینکه من از روحانیت انتقاد می‌کنم، از حوزه علمیه انتقاد می‌کنم این است که ما از حوزه علمیه انتظار و توقع داریم از روشنفکر جماعت، هیچ توقعی نداریم، نهادی که ولادتش در آغوش فرهنگ غربی بوده، این چیزی نیست که ما در او انتظار داشته باشیم.

    اما روحانیت یک نهاد اصیلی هست و ما از روحانیت زیاد انتظار داریم و چون آن انتظارات عمل نمی‌شود، به همین دلیل است که انتقاد می‌کنم. او معتقد بود که روحانیون به آن رسالت به‌طور کامل عمل نمی‌کنند. بر این اعتقاد بود تا سال حدود 51 و نزدیک 52 از آن سال در اثر تماس‌هایی که دکتر با چهره‌هایی از روحانیت به خصوص روحانیون جوان گرفت، کلا ًعقیده‌اش عوض شد.

    یعنی ایشان در سال 54 و 55 معتقد بود که اکثریت روحانیت به آن رسالت عمل می‌کنند و لذا در این اواخر عمر دکتر شریعتی نه فقط معتقد به روحانیت، بلکه معتقد به روحانیون نیز بود و معتقد بود که اکثریت روحانیت در خط عمل به همان رسالتی هستند که بر دوش روحانیت واقعاً هست.

    البته با روحانیونی که می‌فهمید که در آن خط نیستند با آنها خوب نبود و شخصاً به امام خمینی (ره) بسیار علاقه‌مند و ارادتمند بود.

    * گروه‌های چپ و شبه‌چپ امروز سعی می‌کنند؛ شریعتی را قطب و پیشوای خود معرفی کنند، از طرفی گروه‌های سیاسیون غربگرا و یا به اصطلاح رایج «لیبرال» نیز شریعتی را ملک مطلق خود می‌دانند. آیا شما می‌توانید مشکلی که از این دو ادعا حاصل می‌شود را حل کنید.

    ـ مشکل را خود این دو ادعا حل می‌کند زیرا که هر کدام دیگری را تخطئه می‌کند و بنابراین نتیجه می‌گیریم نه ملک طلق لیبرال‌هاست و نه قطب و محور چپ‌ها و شبه‌چپ‌ها، اما درمورد چپی‌ها باید بگویم صریحاً و قاطعاً شریعتی جزو شدیدترین و قاطع ترین عناصر ضدچپ و ضد مارکسیسم بود. آن روزی که مجاهدین تغییر ایدئولوژی دادند و کتاب مواضع ایدئولوژیک تازه‌شان چاپ شد و در اختیار این و آن قرار گرفت، که هم من دیده بودم و هم مرحوم دکتر جلسه‌ای داشتیم در مشهد یک نفری از مواضع جدید مجاهدین که مارکسیستی بود دفاع می‌کرد.

    شریعتی آن شخص را چنان کوبید در آن جلسه‌ای که برای من حتی تعجب‌آور بوده که شریعتی اینقدر ضد چپ است و شما آثارش را بخوانید، مقابله و مخالفت او را با اندیشه چپ و مارکسیستی و اصول تعلیمات مارکسیستی به روشنی درمی‌یابید. بنابراین هرکس و هر چپ‌گرایی (اگرچه زیر نام اسلام) اگر امروز شریعتی را از خودش بداند، یقیناً گزافه‌ای بیش نگفته است. همچنین مجاهدی که امروز شریعتی را از خودش بداند یقیناً گزافه‌ای بیش نگفته است.

    همین مجاهدین که امروز طرفداری از دکتر شریعتی می‌کنند. اینها در سال 51 و 52 جزو سخت‌ترین مخالفین شریعتی بودند. خوب امروز چطور می‌توانند شریعتی را قطب خودشان بدانند.

    اما لیبرال‌ها، البته عده‌ای از عناصر وابسته به نهضت آزادی یا عناصر سیاسی میانه، که خیلی اهل خطرکردن و در مبارزات جدی واردشدن، نبودند، این‌ها به خاطر امکاناتی که داشتند خانه‌ای داشتند، باغ بیرون شهری داشتند ،تشکیلاتی داشتند و شریعتی را دعوت می‌کردند و عده‌ای را هم با او دعوت می‌کردند.

    ایشان هم در اوقاتی که سخنرانی نداشت در منزل این‌ها و با استفاده از امکانات این‌ها برای 50 نفر، 100 نفر، کم‌تر یا بیشتر جلسه داشت و صحبت می‌کرد، این ارتباطات را شریعتی با این لیبرال‌ها داشت.

    البته بیشتر امکانات را بعضی از بازاریان وابسته به این جریان سیاسی به اصطلاح لیبرال فراهم می‌کردند و بهره‌برداری‌های جمعی و سیاسی و فکری را خود آن سیاسی‌های لیبرال انجام می‌دادند.

    حقیقت این است که شریعتی وابسته به اینها به هیچ وجه نبود.

    امروز هم اگر بود با آنها میانه‌ای نداشت، بلکه فقط از امکاناتی که در اختیار آنها بود استفاده می‌کرد.

    امروز هر گروهی این امکان را دارد که بگوید یار شریعتی من بودم، هم فکر شریعتی بودم، شریعتی مال من بود.

    اما خوب باید دید چقدر این حرف قابل قبول است. نه مارکسیست‌ها و نه گروه دیگر هیچ کدام با شریعتی حتی هم خونی فکری و رابطه خویشاوندی فکری هم نداشتند.

    * اگر شریعتی را مرحله تازه‌ای از رشد اندیشه اسلامی و در عرصه ذهنیت ایران می‌بینید مرحله بعد از او را چه می‌دانید؟

    ـ البته من شریعتی را به‌صورت یک مرحله می‌توانم قبول کنم. به این معنا که، همین‌طور که قبلاً گفتم او کسی بود که اندیشه‌های مطرح شده در جامعه را با زبان درستی با یک سلطه ویژه‌ بر فرهنگ رایج آن نسل می‌توانست بیان کند، به این معنا که خود او هیچ ابتکاری نداشت. به هیچ وجه قبول ندارم، بلکه خود او ابتکارهای زیادی داشت مسائل جدیدی داشت، اما به‌معنای درست کلمه، شریعتی یک مرحله بود، مرحله بعدی این است که بیاییم آن مسائلی را که شریعتی با استفاده از آشنایی‌های خودش با فرهنگ اسلام فهمیده و ارائه داده بود با اصول اساسی فلسفی مکتب اسلام بیامیزیم و منطبق کنیم.

    آنچه به‌دست خواهد آمد به نظر من مرحله جدیدی است که می‌تواند برای نسل ما مفید باشد، به تعبیر بهتر بیاییم شریعتی را با مطهری بیامیزیم.

    شریعتی را در کنار مطهری مطالعه کنیم. ترکیبی از زیبایی‌های شریعتی با بتون‌آرمه اندیشه اسلامی مطهری به‌وجود بیاوریم، آن به‌نظر من همان مرحله نوینی است که نسل ما به آن نیاز دارد.

    ***منبع :آزادنگار

    • علی مزینانی
    ۰۱
    تیر
    ۹۱

    مصاحبه استاد محمدتقی شریعتی مزینانی در کیهان فرهنگی


    بخش ششم:

    پسری به نام علی

    کیهان فرهنگی:استاد!پر واضح است که‌ با حضرت عالی نمی‌توان نشست و از مرحوم‌ دکتر سخنی به میان نیاورد.بویژه اینکه‌ نسل جوان ما همواره مشتاق شنیدن مطالبی‌ دربارهء آن شهید بزرگوار است،چه از این‌ مطلوبتر که شما دربارهء ایشان بگویید. از هر جا که خودتان صلاح می‌دانید شروع‌ بفرمایید.

    استاد شریعتی:دکتر از همان کودکی یعنی از کلاس 5 و 6 ابتدایی بر خلاف دیگر کودکان که به یک‌ نوع بازی علاقمندند،به مطالعه علاقمند بود.روی‌ چشمش هم لکی بود و من از اینکه شبهاخیلی بیدار بماند ترس داشتم.ساعت 12 که می‌شد می‌گفتم دیگر بخواب بابا،زیاد بیدار ننشین،او هم ادب می‌کرد و به‌ رختخوابش می‌رفت،ولی من که بعد از نیمه شب فرصت‌ خوابیدن بیش از 3،4 ساعت را نداشتم.بعد که باز برمی‌گشتم می‌دیدم که پرده‌ها را انداخته و چراغش را روشن کرده و همچنان مشغول مطالعه است.تا بعد که‌ دیگر به دبیرستان آمد و از دبیرستان به دانشسرا،و دانشسرا که تمام شد قاعدتا باید 5 سال در خارج از شهر تدریس می‌کرد آن زمان‌ها احمد آباد جزء شهر نبود یعنی جدا بود و در مدرسه‌ای در احمد آباد تدریس‌ می‌کرد.در این بین دانشکدهء ادبیات مشهد دایر شد. دکتر نصف روز را می‌رفت در همین مدرسه آموزگاری‌ می‌کرد و نصف روز را هم به دانشکدهء ادبیات می‌آمد و تحصیل می‌کرد،و با اینکه فقط نصف روز را وقت‌ داشت،در بین همهء شاگردان دانشکدهء ادبیات شاگرد اول شد،و قاعدهء دولت این بود که هر کس در هر دانشکده‌ای شاگرد اول می‌شد او را برای تحصیل به‌ خارج از کشور به هر کشوری که خود دانشجو بخواهد می‌فرستادند.دکتر هم کشور فرانسه و دانشگاه سوربن‌ را انتخاب کرد.5،6 سال در فرانسه ماند و 2 دکترا گرفت.دکترای تاریخ اسلام و جامعه شناسی اسلامی.

    شیخ محمود شریعتی:پروفسور لادا وقتی به ایران‌ آمد دوبارهء دکتر چه گفت؟

    استاد شریعتی:من از او پرسیدم که وضعیت‌ درسی دکتر چطور است؟آیا آخر سال قبول می‌شود؟ خندید و گفت از دکتر این جور نباید پرسید،برای‌ اینکه دکتر مقامش بالاتر از این حرفهاست که ما بگوییم قبول می‌شود یا قبول نمی‌شود،دکتر شخصیتی است که باید بعد خود دانشگاه سوربن‌ بعنوان معلم از ایشان استفاده بکند.ما هم از ایشان‌ تشکر کردیم.

    کیهان فرهنگی:در مدت زندان آخرتان‌ ملاقاتی هم با دکتر داشتید؟

    استاد شریعتی:خیر،در موقعی که زندان بودیم‌ نه،چون من در زندان اوین و زندان قصر بودم ولی‌ دکتر در سلول انفرادی در کمیته بود اما وقتی که از زندان بیرون آمدیم،یعنی وقتی کار ما در اتاق تمام شد سروانی که پروندهء ما را رسیدگی می‌کرد،در آخر گفت‌ که آقای رئیس هم میل دارند شما را ببینند،ما رفتیم‌ در یک اتاق دیگری تا آقای رئیس بیاید،آقای رئیس‌ پیدایش نشد.جوانکی آنجا بود از من پرسید که شما نهار خورده‌اید یا نه؟حالا تقریبا ساعت نزدیک 3 بعد از ظهر است،من خندیدم و گفتم:از کجا شما به فکر نهار ما افتاده‌ای؟گفت:برای اینکه اشخاصی را که از«قصر» مرخص می‌کنند گاهی به قدری معطل می‌کنند که‌ وقتی به اینجا می‌آورند طول می‌کشد.می‌خواهم ببینم‌ که شما نهارتان را خورده‌اید و آمده‌اید یا نه؟گفتم که‌ نهار نخورده ولی میلی هم به غذا ندارم و تعارف هم‌ نمی‌کنم.یک سینی و بشقابی آورد و مقداری غذا، گفت:بنشینید غذایتان را میل کنید شما دیگر حالا آزادید باید راحت باشید.گفتم:من میل به غذا ندارم، با این همه 2،3 لقمه‌ای خوردم،سینی غذا را برد و گفت:دیگر از آمدن آقای رئیس خبری نیست.شما می‌توانید اینجا استراحت کنید،من همان کیف دستی‌ام‌ را گذاشتم زیر سرم و در همان اتاق دراز کشیدم.مدتی‌ گذشت تا او آمد و گفت آقای رئیس آمده‌اند بفرمایید. آقای رئیس از اتاقش آمده بود بیرون،دستی به من داد و خم شد مثل کسی که بخواهد دست کسی را ببوسد من دستم را کشیدم و در قیافه‌اش دقت کردم که ببینم‌ با ما آشنایی‌ دارد یا نه؟دیدم که من او را نمی‌شناسم.پشت سرش‌ یک آقایی با کت و شلوار مشکی باز دست مرا گرفت و به‌ زور به چشمهایش کشید و بوسید و سرش را بلند کرد، دیدم دکتر است و ما آنجا همدیگر را دیدیم،برای اینکه‌ وقتی من از زندان خلاص شدم دکتر هنوز زندانی بود.

    چون او 19 ماه در سلول‌های انفرادی کمیته بود اما من در زندان قصر و بین بچه‌ها بودم.بعد از آن که ایشان را از زندان آزاد کردند یکسره مراقبشان بودند و هر روز با معاون سازمان امنیت به منزل ایشان می‌آمد و یا چند نفر آنجا حاضر می‌شدند و یا ایشان را به سازمان امنیت‌ احضار می‌کردند.یادم می‌آید یکی از اصرارهایی که‌ آن زمان داشتند و مکرر همین حسین‌زاده،به صورت‌ تهدید و گاهی به صورت نهیب به دکتر می‌گفت این بود که بیا با آقای احسان نراقی همکاری کن،هر مؤسسه‌ای که می‌خواهی یا هر جایی که می‌پسندی‌ یک کار عملی شروع کن،ما با تو کاری نداریم،ولی‌ دکتر به هیچ قیمتی قبول نکرد و زیر بار نرفت.

    کیهان فرهنگی:چه شد که مرحوم دکتر از دانشگاه مشهد به تهران منتقل شد؟

    استاد شریعتی:قضیه این بود که سازمان‌ امنیت نمی‌خواست ایشان در دانشگاه‌ مشهد تدریس کند و ایشان را در اختیار وزارت علوم گذاشت،در وزارت علوم هم یک‌ اتاق به ایشان دادند،ولی مجددا گفتند که شما کارهایتان را در منزل بکنید.بعد ایشان بعنوان‌ مطالعات دانشگاهی به منزل رفتند،اما در عین حال‌ حسینیهء ارشاد را رها نکردند.چند مرتبه هم کاظم زادهء ایرانشهر،وزیر علوم وقت،ایشان را نصیحت کرد که آقا شما بهتر است که این راه را ترک کنید چون چندین‌ مرتبه از ما خواسته‌اند که ما شما را کنار بگذاریم،من‌ مقاومت کرده‌ام.دکتر گفت:هر چه به شما دستور می‌دهند عمل کنید.گفت:آخر برای زندگیتان چه‌ می‌کنید؟دکتر گفت:من میراثی از پدرانم برده‌ام که با همان زندگی می‌کنم.گفت:آن میراث چیست؟دکتر گفت:فقر و قناعت تا می‌گوید فقر،کاظم زاده از این‌ جواب دکتر متأثر می‌شود و بازویش را می‌گیرد و به‌ اتاق خودش می‌برد و می‌گوید من اگر جسارتی کرده‌ام‌ معذرت می‌خواهم و الله چه بکنیم ما هم گرفتاریم و از این حرفها و از اینجا به منظور اینکه در دانشکدهء ادبیات‌ مشهد نباشد،ایشان را به وزارت علوم فرستادند.البته‌ در صورت ظاهر بعنوان ارتقاء.چندین بار هم معاون‌ سازمان امنیت اینجا به منزل ایشان آمد و یا اینکه ایشان‌ را احضار کردند،اما اثر نکرد،این بوده که دکتر را در اختیار وزارت علوم گذاشتند.دکتر هم آنجا دید که حسینیهء ارشاد از همه جهت آماده است و مشغول‌ سخنرانی شد.

    کیهان فرهنگی:یعنی استاد،شروع‌ کار مرحوم دکتر در حسینیهء ارشاد همزمان‌ با انتقال به تهران بود،یا از قبل هم به‌ حسینیهء ارشاد رفت و آمد داشتند؟

    استاد شریعتی:از قبل هم گاهی می‌رفتند ولی به‌ صورت دعوت بود که مثلا شب احیا یا شب عاشورا از ایشان دعوت می‌کردند و ایشان هم سخنرانی می‌کرد و باز به مشهد برمی‌گشت.

    کیهان فرهنگی:شنیده شده که مرحوم‌ دکتر پس از زندان آخر به حالات تازهء عرفانی و معنویت خاصی رسیده بود...

    استاد شریعتی:این معنویت را دکتر همیشه داشت، همیشه همه چیزش وقف معنویت بود.

    شیخ عبد الکریم شریعتی:آن شبی را که دکتر نیمه‌های شب بعد از اتمام قسمت حضرت محمد(ص) کتاب اسلام شناسی تغییر حالت داده بودند به یاد می‌آورید؟

    استاد شریعتی:بلی،عرض کنم که خانم ایشان‌ گفت:نصف شب من ناگهان بیدار شدم و دیدم صدای‌ گریهء جگر خراشی بلند است.تعجب کردم که این گریه‌ از کجاست،همسایهء آنها جوانکی داشتند که به‌ نوعی اختلال دچار شده بود.این بود که گاهی مادر آن‌ جوان ناراحت می‌شد و گریه می‌کرد،خانم دکتر به‌ خیال اینکه گریه از خانهء آنهاست به ایوان می‌رود گوش‌ می‌دهد،می‌بیند نه از خانهء آنها نیست و از داخل‌ ساختمان خودشان است.برمی‌گردد می‌بیند از اتاق‌ دکتر است.می‌رود می‌بیند که دکتر کتابی را جلویش‌ گذاشته و به شدت مشغول گریه کردن است.

    چه حالی داری؟می‌گوید چیزی نیست ناراحت‌ نباش.من امشب دارم با علی(ع)و محمد(ص) خدا حافظی می‌کنم.چون راجع به خاتمیت،که‌ می‌گفتند ایشان به خاتمیت معتقد نیست،ایشان‌ بهترین استدلال را دربارهء خاتمیت کرده که در آخر کتاب اسلام شناسی آمده است.از جمله آن استدلالها می‌گوید:

    یکی کتاب آن پیامبر است،یکی خدایی است که او معرفی می‌کند و یکی هم تربیت شده‌های آن پیامبر.از تربیت شده‌های پیغمبر ابوذر و علی(ع)را انتخاب‌ می‌کند.ابوذر را مقدمتا چند سطری درباره‌اش‌ می‌نویسد و بقیه را راجع به علی(ع)می‌نویسد،و می‌گوید که من امشب دارم با علی(ع)و محمد(ص) خدا حافظی می‌کنم و از این جهت است...این ماجرای‌ آن شب است.

    کیهان فرهنگی:استاد!توجه خاص‌ مرحوم دکتر به هنر و ادبیات از کجا ناشی‌ می‌شد؟با توجه به اینکه آثار خود دکتر از آثار جاویدان و ماندنی تاریخ ادبیات ماست.

    استاد شریعتی:خداوند مواهبی به دکتر داده بود که از جملهء آن مواهب،یکی ذوق خاص او بود و یکی‌ حسن استنباط،دیگر جذابیت سخن او بود و دیگری‌ سحاری قلم او.این کتاب توتم و توتمیسم که در آخرین سالهای زندگیش چاپ و منتشر شد،دکتر کاظم‌ سامی 10،20 جلد از این کتاب را برای من آورد.در آستانهء در به آقای غلامرضا قدسی برمی‌خورد و می‌گوید:همین جا صبر کن تا زیر همین چراغ نصف‌ صفحهء آخر کتاب را برایت بخوانم.وقتی می‌خواند می‌گوید،پناه بر خدا نمی‌گفت که این نثر است، این شعر است.بعد آقای قدسی می‌گوید:شعر نیست‌ سحر است.یعنی قلمش واقعا سحار است.بنابر این، خداوند ذوق نویسندگی و گویندگی را به دکتر داده‌ بود و حسن استنباط.برای مثال قضیهء«حر»را می‌توانیم نقل کنیم.دکتر به منزل آقا شیخ عبد الکریم‌ می‌رود،اتفاقا کتابی برمی‌دارد و می‌بیند داستان‌ «حر»است همانجا می‌نشیند و این داستان را می‌نویسد.

    شیخ محمود شریعتی:

    از روز هفدهم اردیبهشت 56 که ایشان به مزینان وارد شدند تا شب حرکت،در سبزوار و مشهد ما قدم به قدم‌ همراهشان بودیم.یادم هست اول به منزل آقای شیخ‌ عبد الکریم رفتیم از آنجا به یک جای دیگر و بعد آمدیم‌ اینجا منزل استاد.اما دکتر با هیچ کسی صحبتی‌ نمی‌کرد.هچ چیز ابراز نمی‌کرد.بر عکس،شبها خیلی‌ برایمان حرف می‌زد و وقتی احساس می‌کرد من خسته‌ شده‌ام،می‌گفت:بیا بنشین،قدر بدان،من می‌خواهم‌ روی قالیچهء حضرت سلیمان بنشینم و پرواز کنم.

    فروردین ماه بود که ایشان مقداری کتاب به همراه‌ یک نامه که مخاطبش من بودم فرستاده بود.در این‌ نامه نوشته بود که من می‌خواهم در مزینان برای‌ یادگاری،کتابخانه‌ای در آن مدرسهء علمیه دایر شود و آن را عنوان اختصاصی بدهیم و بگوییم کتابخانهء شریعتی،تا از دستبرد محفوظ باشد.کتابها را که آوردند در 17 اردیبهشت خود دکتر آمد و گفت: کتابها را چه کردی؟گفتم:کتابها موجود است.بعد به‌ یکی از کسانی که متصدی همان مدرسهء علمیه بود، پولی دادیم تا تابلویی تهیه کند و مقداری قفسه آماده‌ کند.جایش را تعیین کرد،بعد دکتر گفت برویم سبزوار،به سبزوار رفتیم وشب را در همان جا ماندیم.بعد آمدیم به‌ مشهد،روز بیست و چهارم بود که گفت:برویم حرم، پیاده رفتیم حرم،در حرم دکتر بالای سر حضرت چنان‌ مؤدب ایستاده و چنان در خودش غرق شده بود که من‌ دیدم بی‌اختیار اشکش جاری است،بدون اینکه چیزی‌ بگوید.من هم اصلا یک حالی پیدا کرده بودم.ندیده‌ بودم دکتر اینطور اشک بریزد.حال غیر عادی داشت، حال جذبه و خلوص بود.نمی‌دانم چطور بیان کنم. بعد از آنجا گفت:برویم بر مزار مادرم که بالای سقا خانه‌ است،آنجا هم حمد و سوره‌ای خواند،و انگار با مادرش‌ صحبت کند.بعد گفت:برویم دیدن یکی از اقوام‌ تاکسی نشستیم و آنجا رفتیم،وقتی رفتیم ایشان خیلی‌ خوشحال شد،دو سه ساعتی آنجا نشستیم و دلجویی‌ کردند و برگشتیم و آمدیم منزل.به مزینان و محل هم‌ که رفته بودیم ایشان سعی داشتند در آن فرصتهای کم‌ از همهء فامیلهایی که در سویز و کهک و کلاته بودند خدا حافظی کنند و همینطور در مشهد به همه‌ جا سر زدند و از همه خدا حافظی کردند.تا وقتی که‌ خانمشان از تهران به دکتر تلفن زد و گفت مثل اینکه‌ منا(دختر مرحوم دکتر)را می‌خواهند ببرند بیمارستان،بیا.وقتی دکتر حرکت کرد ما تا نزدیک در رفتیم و گفت:نه دیگر نیایید.خدا حافظی کرد و رفت. اما راجع به رفتن هیچ چیز نمی‌گفت.فقط گاهی‌ می‌گفت بیا بنشین قدر بدان می‌خواهم بنشینم روی‌ قالیچهء حضرت سلیمان و پرواز کنم.من می‌گفتم:آقای‌ دکتر،دسته گلی به آب داده‌ای؟می‌خواهند باز بگیرندت؟می‌گفت:نه بابا می‌خواهم روی قالیچهء سلیمان بنشینم و پرواز کنم.فقط این جمله را دو سه بار به ما گفت.هم در مزینان،هم در سبزوار،هم در اینجا.

    گاهی ما خسته می‌شدیم از نشستن و صحبت کردن،اما خود ایشان خیلی مقاوم بود،شب تا صبح می‌نشست و صحبت می‌کرد.حتی در این سفر آخر یک شب به یاد دارم،تا صبح نشستیم که گفت:نور به نور رساندیم. که دربارهء زندگینامهء امام رضا صحبت می‌کرد.که ما آن‌ بیانی که از دکتر دربارهء امام رضا شنیدیم از هیچ‌ گوینده‌ای،از هیچ نویسنده‌ای،از هیچ کس نشنیدیم. راجع به قیام امام رضا و حرکت امام رضا و حرکت امام رضا برای حفظ اسلام و آمدن به خراسان‌ در وقتی که مأمون می‌خواهد فلسفهء یونان را وارد اسلام‌ کند و از این راه ضربه به اسلام بزند،و امام رضا با آن قیام‌ و نهضت جلویش می‌ایستد،و یا راجع به نظریه‌ای که‌ در مورد امامزاده‌هایی که در اطراف هستند،که‌ اطرافیان و پیروان موسی بن جعفر بوده‌اند که به دست‌ مأمون شهید می‌شوند و برایشان بارگاه ساخته می‌شود بعنوان اولاد موسی بن جعفر و سایر مسائل.

    روز بیست و ششم خبر دادند که دکتر رفت به‌ انگلستان و بعد خبر به ما رسید که ایشان رفته‌اند و همینطور دلهره و اضطراب برای همهء ما بود.بعد از چند روزی که در مشهد ماندیم،رفتیم به مزینان که بعد تلفن کردند که آن فاجعهء 29 خرداد روی داده است.

    مابه مشهد آمدیم.آنچه که من در مجلس عزاداری دکتر در تهران دیدم و آن وضعی که برای جوانان پیشامد کرد و فشاری که در قلب و روح نسل جوان پیدا شد، خودش جرقه‌ای بزرگ بود برای این انقلاب،که همان‌ جا دسته دسته راه می‌افتادند،ما وقتی از مجلس ختم‌ برگشتیم دیدیم که دور تا دور منزل را پاسبانها محاصره‌ کرده‌اند.

    کیهان فرهنگی:نکتهء دیگری که خوب‌ است اینجا مطرح کنیم و از محضر استاد هم‌ بیشتر بهره‌مند شویم این است که‌ نظریه‌های گوناگونی از سوی صاحبنظران‌ و دانشمندان و افراد مختلف دربارهء آثار دکتر عنوان می‌شود،به این معنا که برخی قائلند ایرادات و اشکالاتی وجود دارد،خوب است‌ اطراف آن توضیحاتی بفرمایید.

    استاد شریعتی:همهء نویسندگان قاعده‌شان این‌ است که چیزی می‌نویسند و بعد فکر تازه‌تری به‌ ذهنشان می‌آید.دکتر ادعا نداشت که من معصوم‌ هستم و هر چه می‌نویسم بدون اشتباه است.

    کیهان فرهنگی:از حضرت عالی نقل‌ کرده‌اند که بهترین نظری که داده شده نظر شهید بهشتی است،به این معنا که دستی‌ در آثار مرحوم دکتر برده نشودذ و اگر نظر دیگری وجود دارد به صورت پاورقی...

    استاد شریعتی:من خودم در آن مجلس نشسته‌ بودم.از ما برای نهار دعوت کرده بودند.من با یکی از رفقا از اینجا-مشهد-حرکت کردیم و برای شرکت در آن مجلس که در منزل آقای همایون بود به تهران‌ رفتیم.بعد از اینکه نهار خوردیم به آن مجلس که‌ از جمله مرحوم مطهری،مرحوم بهشتی،آقای‌ محمد رضا حکیمی و سایر آقایان دیگر هم بودند،وارد شدیم،و هر کدام از آقایان‌ اظهار نظری می‌کردند.بعضی گفتند که ما اگر اشتباه‌ صریحی می‌بینیم خوب است که آن را اصلاح کنیم،بعد در آخر که اینها نظراتشان را دادند.مرحوم بهشتی گفت‌ که به عقیدهء من یک«واو»نباید کم و زیاد کرد در نوشته‌های دکتر.آنها را باید کاملا حفظ کرد،از کجا که بعد از چند سال که بگذرد معلوم نشد آنچه را که‌ دکتر گفته درست است و آنچه که ما در برابر اظهار کردیم غلط.بنابر این هیچ من موافق نیستم که کسی‌ حتی یک کلمه در بیانات دکتر دست ببرد.

    اگر کسی نظری دارد در پاورقی بعنوان نظر شخصی‌ خودش بنویسد و آقای حکیمی مطلبی گفتند که‌ منحصر به خودش بود،و آن حرف این بود که شما در همه چیز دکتر صحبت کردید جز در نثر دکتر؟.برای‌ اینکه طلاب فاضلی ما داریم که از نوشتن یک کاغذ عاجزند،و من در مدرسهء نواب که بودم دستور فارسی‌ درس می‌دادم.همه به من می‌گفتند چرا فلسفهء ابو علی‌ سینا درس نمی‌دهی؟چرا فلان درس را نمی‌دهی؟چرا دستور فارسی درس می‌دهی؟گفتم:من این جور مصلحت می‌بینم...

    بنابر این یکی از کارهایی که باید دربارهء دکتر بشود این‌ است که نثر دکتر باید سر مشق برای فضلای حوزه قرار بگیرد،آن نثر را سر مشق خود قرار دهند و به تدریج از این روش پیروی بکنند،زیرا که از ذخایر بسیار گرانبهای ادبی ما نثر دکتر است.این حرف آقا شیخ‌ محمد رضا حکیمی بود،که آنجا گفتند.

    کیهان فرهنگی:از اینکه وقتتان را در اختیار ما گذاشتید سپاسگزاریم.

    استاد شریعتی:خداوند شما را موفق و سلامت‌ بدارد و در راه خیری که هستید به شما توفیق بدهد.

    ان شاء الله.

    شاهدان کویرمزینان؛ خدارا شکروسپاس که توانستیم این مصاحبه ارزنده استاد را درشش بخش تقدیم دوستداران خاندان با فضیلت شریعتی مزینانی نماییم به پایان آمداین دفترحکایت همچنان باقی است...

      

                                                                                                                                                                                                                       
                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                             

         



    • علی مزینانی
    ۰۱
    تیر
    ۹۱

     مصاحبه استاد محمدتقی شریعتی مزینانی در کیهان فرهنگی

                                                                                   

    بخش پنجم:

    تالیف وتفسیر

    ایشان خواستند چانه بزنند،گفتم شما را به خدا چانه نزنید و گوشی را گذاشتم شب آقای طالقانی با 5،6 نفر از ارادتمندان به منزل بنده تشریف آوردند و فرمودند که شما که 2،3 سال زحمت ما را کشیده‌اید امسال هم این زحمت را تحمل کنید،برای‌ اینکه اولا من در نتیجه 4،5 سال زندان خسته هستم و ثانیا عصبانی‌ام و ممکن است نتوانم خودم را کنترل‌ کنم.بنابر این ممکن است حرف تندی بزنم و آنها همان‌ را بهانه کنند و در مسجد را ببندند.این شد که ما برای‌ سال بعد هم ماندیم.خود آقای طالقانی نماز می‌خواندند و بنده سخنرانی می‌کردم.آن سال را هم‌ سخنرانی و تفسیر هر چه بود کردیم و در وسط سال هم‌ گاهی بعضی شبها را می‌رفتیم،به هر حال در حدود 4 سال در تهران ماندیم و از برکت این چند سال بود که‌ همین چند کتاب وحی و نبوت و خلافت و ولایت واصلاحاتی بر تفسیر را که البته قبلا نوشته شده بود، نوشتیم و چاپ کردیم.

    کیهان فرهنگی:سابقهء آشنائی حضرت‌ عالی با آیت الله طالقانی از چه زمانی است؟

    استاد شریعتی:سابقهء رفاقت ما از پیش بود،هر سفری که ما می‌رفتیم تهران خدمت آقا می‌رفتیم،یا آقا تشریف می آوردند اینجا،ما خدمتشان می‌رسیدیم و استفاده می‌کردیم،تا همین روزهای نزدیک فوتشان. ایشان از منزل خودشان به دلیل کثرت رفت و آمد،آمده‌ بودند بیرون،منزل یکی از منسوبین‌شان بودند.اظهار علاقه کرده بودند که بنده را ببینند به آن واسطه‌ای که‌ آمد،گفتم:من هم خیلی مشتاقم و او آمد و ما را با ماشین خودش برد به منزلی که آقا آنجا بودند.ما رفتیم آنجا و دو سه ساعتی با هم بودیم.رحمت الله علیه.

    کیهان فرهنگی:مثل اینکه استاد مطهری‌ در مورد کتاب وحی و نبوت تأکید بسیار زیادی‌ داشتند از ایشان نزدیک به این مضمون نقل‌ شده است که:«تا حدودی که من مطالعه‌ دارم این کتاب جامع‌ترین و کامل‌ترین کتاب‌ در نوع خود است.»

    استاد شریعتی:بلی،ایشان خیلی بر روی این کتاب‌ تأکید داشتند.

    کیهان فرهنگی:خاطرهء دیگری نیز گویا دارید که به چند روز پیش از شهادت آقای‌ مطهری باز می‌گردد.

    استاد شریعتی:عرض کنم که ایشان گاهی در همان‌ آپارتمانی که ما در پشت حسینیهء ارشاد داشتیم می‌آمدند و از ما خبر می‌گرفتند.یک روز آمدند به آنجا و مدتی‌ هم نشستند شاید قریب به 2 ساعت.از جمله صحبتهای‌ آن روز،بحث دربارهء کتاب امامت در نهج البلاغه پیش‌ آمد و به همین مناسبت گفتم قرار من این بود که امامت‌ و خلافت در نهج البلاغه را بنویسم.اما امامت را که‌ نوشتم برخورد کرد به فوت مرحوم دکتر.دیگر نشد و به ایشان گفتم واقعا آقا!این عبد الزهرا حسینی کتابی‌ در مدارک نهج البلاغه نوشته است که خیلی مورد توجه‌ من قرار گرفته است.ایشان گفتند: چند جلدش را شما دیده‌اید؟گفتم:من یک جلد بیشتر ندارم و همان را دیده‌ام.ایشان فرمودند نه!آن کتاب 4 جلد است چطور شما آن را ندیده‌اید.کاش شما همه‌اش‌ را می‌داشتید.همین طور که می‌گویید کتاب بسیار بسیار خوبی است،این را گفتند و پس از نیم ساعتی‌ دیگر رفتند.وقتی که تشریف بردند فردایش دیدم که‌ جوانی پشت در آپارتمان ما بود.

    من آمدم در را باز کردم دیدم یک جوانی است و یک پاکت نایلونی به دست دارد که 3،4 کتاب داخل‌ آن نایلون است.گفت:آقای مطهری سلام رسانده‌اند و این کتابها را برای شما فرستاده‌اند.گفتم:خیلی‌ متشکر و ممنون،من راضی به زحمت ایشان نبودم‌ خودمان تهیه می‌کردیم،چرا ایشان ما را خجالت‌ داده‌اند،و هر چه به آن جوان تعارف کردم گفت:من‌ ماشینم را بد جایی گذاشته‌ام اجازه بدهید مرخص شوم‌ و وقت دیگری خدمتتان برسم.او رفت و آن کتابها الآن‌ نزد من موجود است.4 جلد است که جلد اولش را من‌ از پیش داشتم،اما جلد این نسخه جلد خوبی نیست‌ ولی جلد آن کتابهایی که آقای مطهری فرستاده بودند، خیلی محکم و خوب است.رحمت الله علیه.

    کیهان فرهنگی:آیا آخرین برخوردی بود که با استاد مطهری داشتید؟

    استاد شریعتی:خاطرم نیست که آخرین برخورد این بود،یا اینکه من از حسینیه ارشاد می‌آمدم بیرون، ایشان داشتند از جلوی حسینیه رد می‌شدند و می‌رفتند جای دیگری.آن وقتها ایشان با حسینیه کاری‌ نداشتند.وقتی که دیدند من می‌آیم در خیابان صبر کردند و من رسیدم و با ما احوالپرسی کردند و گفتند:آقا! من این کتاب فایده و لزوم دین را تا این اواخر نخوانده‌ بودم،موفق نشده بودم که آنرا مطالعه کنم و اخیرا خوانده‌ام این چقدر کتاب خوبی است.گفتم:مبالغه‌ می‌کنید و برای دلگرمی ما از این کتاب تعریف‌ می‌کنید.گفتند:نه،بین من و تو که این حرفها نیست. جدا کتاب خوبی است،برای تمام طبقات.و من از اول‌ تا آخر را با دقت خواندم و بسیا خوب بود.من هم‌ اظهار تشکر کردم.نمی‌دانم این آخرین ملاقات ما بود یا آنکه ایشان به منزل ما آمدند.

    کیهان فرهنگی:بی‌مناسبت نیست حالا که صحبت از کتاب به میان آمده سؤال کنم‌ نخستین کتابی که از جناب عالی چاپ و منتشر شده کدام است؟

    استاد شریعتی:از زمانی که قضیهء مسجد گوهر شاد اتفاق افتاد دیگر صحبت از دین و مذهب در مدارس‌ تقریبا ممنوع شد.یعنی کسی حق نداشت که اسمی از دین ببرد.سال 1320 که کمی آزادی آمد مرحوم‌ فیوضات به من گفت که شما یک کتابی برای کلاسهای‌ 5،6 بنویسید که اینها از کوچکی با اصول‌ اعتقاداتشان و اخلاقیاتشان آشنا بشوند.گفتم:برنامهء فرهنگ که بحثی برای اصول اعتقادات در نظر نگرفته‌ ولی چشم،من این کار را می‌کنم.و کتابی نوشتم به نام‌ اصول عقاید و اخلاق شریعتی،در سنهء 1321 یا 1322،این اولین کتابی بود که از من برای کلاسهای‌ پنج و شش ابتدایی منتشر شد و قبل از این در مدرسه‌ ابن یمین که بودم دو کتاب نوشتم یکی کتاب عباسه‌ خواهر هارون یا خواری بر مکیان که اسم اصلی کتاب‌ عباسة اخت الرشیدا و نکبة البرامکه بود،و نویسنده‌اش جرجی زیدان مصری است،ترجمه کردم و عجیب مورد توجه قرار گرفت من قسمت قسمت این‌ کتاب را در روز نامهء آن وقت بنام روز نامهء آزادی چاپ‌ می‌کردم و روز نامه‌اش خیلی مورد توجه مردم قرار گرفت و دیگری کتاب تأثیر دانش و هنر مسلمین در صنایع و علوم اروپا مقالاتی بود که بعد به صورت‌ کتاب چاپ شد بطوری که افرادی که اهل کتاب بودند این کتاب را از دست هم می‌قاپیدند.

    کیهان فرهنگی:چند اثر تا کنون از شما منتشر شده؟

    استاد شریعتی:شاید در حدود 14 جلد باشد.

    کیهان فرهنگی:آخرین آنها که منتشر شده،کدام است؟

    استاد شریعتی:آخرینش همین کتاب امامت در نهج البلاغه است.

    کیهان فرهنگی:به نظر خود حضرت‌ عالی از میان آثارتان کدامیک از همه با اهمیت‌تر است و برای کدامیک بیش‌ از سایرین متحمل زحمت شده‌اید؟

    استاد شریعتی:این را من نمی‌توانم بگویم کدام یک‌ با اهمیت‌تر است.ولی بیشتر از همه برای وحی‌ و نبوت زحمت کشیده‌ام و برای هر تکه‌اش،هر قلمش‌ مدتی زحمت کشیدم و عیب کار اینجا بود که وقتی این‌ کار را به گردن ما گذاشتند به مناسبت برگزاری جشن‌ چهار دهمین قرن بعثت بود که حسینیهء ارشاد بر پا می‌کرد،و چندین نفر از مؤسسین ارشاد از جمله مرحوم‌ آقای مطهری و آقا سید علی شاه چراغی و...آمدند و گفتند وحی و نبوت را شما بنویسید.هر چه من التماس‌ کردم که آقا!هر کتاب دیگر از این 30 موردی که دارید به من بدهید این را از دوش ما بردارید،گوش نکردند. گفتند الا و لا بد که این کتاب را باید شما بنویسید.من‌ هم مدتی در کتابهای فلسفی جستجو کردم اما دیدم‌ چیزی که به طبقهء جوان آگاهی بدهد و ارشادش کند، وجود ندارد در کتابهای کلامس گشتم،دیدم چیزی‌ ندارد،به کتب حدیث مراجعه کردم دیدم چیزی نیست‌ مجبور شدم به قرآن رجوع کنم.به همین جهت‌ کتاب هم وحی و نبوت در پرتو قرآن است که هر فصلی‌ با یک آیه از قرآن شروع می‌شود و بقیهء مطالب‌ تحت الشعاع همان آیه است و در پیرامون همان آیه،و این‌ خیلی برای من زحمت ایجاد کرد چون باید تمام قرآن‌ را ورق می‌زدم تا ببینم که آیه‌ای متناسب با امر بعثت‌ در آن هست یا نه.البته خلافت و ولایت را هم خیلی‌ زحمت کشیدم.علتش این بود که‌ مرحوم علامهء امینی نویسنده الغدیر رحمت الله علیه،این بزرگوار آمد منزل ما.آن وقت ما یک خدمتگزار روستایی داشتیم،آمد به اتاق من و گفت‌ آقای امینی آمده است.ما یک آقای امینی داریم که از منسوبین ماست و اهل محل ما هم هست.من خیال‌ کردم اوست،گفتم تو که امینی را می‌شناسی بگو بیاید داخل منزل،گفت:نه آقا،یک مجتهد است.گفتم نکند آقای امینی صاحب الغدیر باشد.سراسیمه دویدم‌ در منزل،دیدم بله آقای امینی تک و تنها در منزل‌ ایستاده‌اند.تشریف آوردند داخل و گفتم آقا شما می‌فرمودید من خدمتتان می‌رسیدم شما چرا تشریف‌ آوردید؟چون ایشان مریض هم بود و من رفته بودم به‌ عیادتشان.آن روز ایشان هوس کرده بود که یک ساعت‌ از خانه بیاید بیرون،جای ما را انتخاب کرده بود،منزل‌ ما را هم بلد نبود،به راهنمایی یک نفر دیگر آمده بود. بعد کم کم اتاق تا نیمه پر شد.آقای حاج امیر پور و آقای‌ حجازی و آقایان دیگر آمدند.بعد آقای امینی فرمودند که اطلاع دارید که پولهایی از سعودی به اینجا می‌رسد برای تبلیغ‌و هابیگری؟گفتم:یک چیزی راجع به‌ سنی‌گری شنیده‌ام،اما راجع به وهابیگری نشنیده‌ام. گفتند بله آن سنی‌گری هم هست که پسر یکی از علمای‌ سابق دوره‌ای دارد و مذهب اهل تسنن را تبلیغ می‌کند. در هر صورت دنبال مطلب به اینجا رسید که نه بعنوان‌ واجب کفائی،بلکه بعنوان واجب عینی بر شخص تو واجب است که راجع به امامت مفصل صحبت کنی‌ و مردم را از این گیجی و گنگی در بیاوری.گفتم آقا این‌ کار،کار مشکلی است و بعد هم در حسینیهء ارشاد قاعده‌ این است که هفته‌ای یک نفر سخنرانی می‌کند.گفت: در هر حال من آنها را نمی‌دانم دیگر همین قدر می‌دانم‌ بر تو لازم است که این کار را بکنی.ایشان این فرمایش‌ را کردند و رفتند و من هم شروع کردم و نتیجهء آن‌ سخنرانیها این شد که آقای امید نجف آبادی سخنرانیها را از نوار پیاده کردند و بعد مطبعهء خود حسینیهء ارشاد چاپ کرد و منتشر شد.در اینا هم من خیلی زیاد زحمت کشیدم.

    حالا دیگر فرسوده شده‌ایم و یادمان نیست چه کار کرده‌ایم و چه نکرده‌ایم.

    کیهان فرهنگی:حضرت عالی غیر از جلسات تفسیری که در مشهد داشتید،در تهران هم تفسیر قرآن می‌گفتید،آیا این دو جلسه ارتباطی با هم داشتند؟

    استاد شریعتی:تفسیر نوین را همین جا در مشهد گفتم،همین جا شروع کردیم و همین جا هم ختم‌ کردیم.در تهران تصرفاتی داشتیم.اما قضیهء تفسیر در تهران این بود که جمعیتی به نام«احباب الحسین» چندین مرتبه آمدند و ما را دعوت کردند و ما جواب رد دادیم،البته به همهء کسانی که ما را دعوت می‌کردند جواب رد می‌دادیم.برای اینکه اگر می‌خواستیم مجلس‌ قبول کنیم باید یک ماشینی می‌گرفتیم و دوره‌ می‌گشتیم تا به مجالس مختلف می‌رسیدیم.ولی اینها چندین مرتبه آمدند و رفتند تا بالاخره یک شب،پنج‌ شش نفر از ریش سفیدانشان که در بین‌شان یک سید نورانی بود آمدند و آن سید گفت:ما چندین دفعه‌ آمدیم و شما ما را رد کرده‌اید ما فقط بین خودمان‌ و شما،خدا را قاضی قرار می‌دهیم،شما راضی هستید؟ گفتم:خدا چطور دربارهء من قضاوت کند؟

    گفت:حالا من راهش را می‌گویم.گفتم:بفرمایید: قرآن را از بغلش درآورد و گفت با همین قرآن استخار کنید.هر چه که آمد به آن عمل کنید.ما دیگر درماندیم،استخاره کردیم.رفتنش خوب نرفتنش بد، مجبور شدم که این را قبول کنم و آنجا تفسیری شروع‌ کردیم و اغلب سخنرانی بود و گاهی هم تفسیر.این‌ تفسیر ما در تهران بود.

    کیهان فرهنگی:لطفا دربارهء انگیزهء پرداختن به تفسیر قرآن و شیوهء خاصی که‌ حضرت عالی در تفسیر دارید توضیح‌ بفرمایید.

    استاد شریعتی:از همان روزهای اولی که من وارد فرهنگ شدم به این فکر بودم که از چه راه می‌شود جوانها را به راه راست هدایت کرد تا وقتیکه اول از کلاس شروع کردیم همین 18 ساعت درس رسمی‌ داشتم،12 ساعت هم بدون اینکه پولی‌ بگیرم درس گرفتم و دیدم باز دانشسرا باقی ماند.2 روزی هم دانشسرا رفتم و روزی 2 ساعت درس‌ می‌گفتم.این وضعیت ما بود.در هفته 34 ساعت درس‌ می‌دادم و بعد دیدم که دوره و کلاس برای امثال من‌ کافی نیست به جهت اینکه سر هر کلاس یک ساعت‌ می‌روم و 28 ساعت دیگر را دبیرهای دیگر می‌آیند و آنها هم بر خلاف ما حرف می‌زنند چون عرض کردم‌ دبیرانی بودند که در حزب توده اسم نوشته بودند که‌ به آنها خیلی مزایا می‌دادند.

    دیدیم این ساعات کافی نیست،در خانه‌ها جلسات‌ دوره قرار دادیم.هر هفته یک شب به خانهء کسی‌ می‌رفتیم،تا یک جای ثابت پیدا کردیم،یک سالن‌ بزرگ و چندین اطاق بزرگ هم در اطرافش که‌ گنجایش 400،500 نفر را داشت آنجا شروع کردیم و تفسیر را ادامه دادیم.آنچه که باعث شد تفسیر قرآن‌ را دنبال کنیم،این بود که به نظر می‌رسید جز از راه‌ قرآن از هیچ راه دیگر نمی‌توان جوانها را به راه راست‌ هدایت کرد.یعنی نتیجهء فکرمان به اینجا رسید.از اینجا بود که به فکر تفسیر قرآن افتادیم.

    کیهان فرهنگی:قسمت دوم سؤال یعنی‌ ویژگیهای تفسیری خودتان را نفرمودید.

    استاد شریعتی:همان است که نوشتیم دیگر،آنچه را که نوشته‌ایم به نظر خودمان جنبهء کلید قرآن را دارد.

    کیهان فرهنگی:در مورد نهج البلاغه هم‌ استاد،این اعتقاد وجود دارد که شاید کمتر کسی باشد که به اندازهء حضرت عالی تسلط به نهج البلاغه و ورود به آن داشته باشد، بخصوص با حضور ذهن و تسلط کافی شما، لطفا توضیحاتی در این خصوص بفرمایید.

    استاد شریعتی:توضیحی نداریم،برای اینکه همه‌ آنها را که از بر کرده بودم فراموش کرده‌ام،و حالا گرفتار فراموشی و نسیان حافظه شده‌ام و یک مقداری‌ از آنچه که از بر کرده بودم در پشت نهج البلاغه خودم‌ نوشته‌ام ملاحظه کنید و شاید بیش از نیمی از نهج البلاغه را حفظ کرده بودم.

    ملاحظه می‌کنید حدود 107 خطبهء کامل است که به‌ نظرم مهمتر آمده و فهرست آنها را یادداشت کرده‌ام‌ و الاّ محفوظات بسیار بیش از این رقم است و آنهایی را که کمتر اهمیت داشتند یادداشت نکرده‌ام.

    شیخ عبد الکریم شریعتی:ایشان 40 خطبه را ترجمه کرده‌اند که 7،8 خطبهء آن با مقدمه‌ای آمادهء طبع و نشر است و مهمتر از همه خطبهء اول یعنی خطبهء توحید است که از مشکل‌ترین خطبه‌های نهج البلاغه‌ است که ایشان آن را خیلی خوب و جالب ترجمه‌ کرده‌اند و ان شاء اللّه،این ترجمه‌ها چاپ و منتشر می‌شود.

    کیهان فرهنگی:با توجه به همکاری شما با استاد در باب نهج البلاغه لطفا دربارهء ویژگیهای کار ایشان توضیحاتی بفرمایید.

    شیخ عبد الکریم شریعتی:یکی از مزایای کار استاد این است که همانطور که در مسائل ظاهری بسیار دقیق‌ و تیز بین هستند،در مسائل معنوی هم احتیاطهای‌ خیلی شدید دارند.بعنوان مثال،این تفسیر حدود 3 سال طول کشید که تمام شد و ما اینجا حدود 10،12 تفسیر داریم که ایشان برای هر جمله اغلب به این‌ تفاسیر مراجعه می‌کردند،حتی به یاد دارم که برای‌ آیه‌ای از قرآن دربارهء خلقت،ایشان 2،3 ماه دربارهء این‌ آیه با افراد مختلف صحبت کردند،برای اینکه مسئله برای خودشان روشن نبود و می‌خواستند این مسئله را روشن کنند.منظورم میزان احتیاط و دقت ایشان است‌ که واقعا آنچه را که می‌نویسند،با دقت بسیار است. دربارهء سخنرانیهایشان هم همین طور است.علت اینکه‌ سخنرانیها و مسائلی که ایشان مطرح می‌کند این قدر مورد توجه است،همین است.گاهی دیده‌ام که آقایانی‌ به اینجا آمده‌اند و سؤالاتی داشته‌اند و ایشان‌ توضیحات بسیار جالبی داده‌اند.

    خدا رحمت کند آقای باهنر را،روزی ایشان سؤالی‌ دربارهء انبیا از استاد کردند و استاد حدود یکساعت تا یکساعت و ربع توضیحاتی برای آقای باهنر دادند و آن‌ مرحوم خیلی خوشحال از اینجا بلند شدند و تعبیرشان این‌ بود که«من هنوز راجع به انبیا مطلبی به این زیبایی‌ نشنیده بودم».مسئلهء دیگری که قابل تذکر است تقوای‌ مالی ایشان است،در این مدت که ما با ایشان بودیم‌ تحمل و صبر بسیار زیاد ایشان در برابر مشکلات زندگی‌ را می‌دیدم.در زندگی مشکلاتی داشتند ولی در برابر آنها تحمل و صبر می‌کردند.همان اوایلی که کانون‌ افتتاح شد معمول بود که تحفه‌هایی برای افراد بیاورند.

    ایشان تمام این تحفه‌ها را در بست رد می‌کردند و می‌گفتند من راضی نیستم آنچه را که می‌گویم‌ آلوده به مسائل مادی بشود و آنچه بود لله و فی الله‌ توضیح می‌دادند و می‌گفتند.تقوا در اینگونه مسائل‌ و در این جهات را ما در کمتر عالمی دیده‌ایم.

    بطور مثال ایشان برای محل سکونتشان در فشار بودند،دوستان و رفقا تصمیم به خریدن منزلی برای‌ ایشان داشتند اما حتی جرأت پیشنهاد به ایشان‌ را نداشتند.برای اینکه از همان اول برنامهء زندگیشان‌ را طوری قرار داده بودند که باید این فعالیتها خالصانه‌ باشد،و آن خلوصی که من در ایشان دیدم در کمتر کسی‌ دیده‌ام،چون کانون هم که دایر بود ایشان از همان اول‌ علیل المزاج بودند و شبها وقتی برمی‌گشتند،بدنشان‌ خیس عرق بود.در هر فصل توانایی مزاجیشان‌ بدین گونه بود،و این سخنرانیهای دو ساعتی و سه ساعتی‌ خسته‌شان می‌کرد.سخن ایشان هم چون از دل‌ برمی‌خاست لا جرم بر دلها می‌نشست.من معتقدم که‌ بزرگترین خدمتی که ایشان کردند این بود که قرآن‌ و نهج البلاغه را از انزوا خارج کردند.

    همانطور که ملاحظه کردید بیشتر خطبه‌هایی را که‌ با قرآن در ارتباط است ایشان حفظ کرده‌اند،و به لطف‌ خداوند می‌بینیم که این فعالیتها به نتیجه رسید و امروز دیگر در مشهد و سایر شهرها قرآن و نهج البلاغه تفسیر و شرح می‌شود.از نظر علمی هم خود آثارشان گویاست‌ گر چه چند جلد آن هنوز هم چاپ نشده و نهج البلاغه هم‌ ان شاء اللّه بچاپ خواهد رسید.

    کیهان فرهنگی:استاد!پر واضح است که‌ با حضرت عالی نمی‌توان نشست و از مرحوم‌ دکتر سخنی به میان نیاورد.بویژه اینکه‌ نسل جوان ما همواره مشتاق شنیدن مطالبی‌ دربارهء آن شهید بزرگوار است،چه از این‌ مطلوبتر که شما دربارهء ایشان بگویید. از هر جا که خودتان صلاح می‌دانید شروع‌ بفرمایید.

    استاد شریعتی:دکتر از همان کودکی یعنی از کلاس 5 و 6 ابتدایی بر خلاف دیگر کودکان که به یک‌ نوع بازی علاقمندند،به مطالعه علاقمند بود.روی‌ چشمش هم لکی بود و من از اینکه شبهاخیلی بیدار بماند ترس داشتم.ساعت 12 که می‌شد می‌گفتم دیگر بخواب بابا،زیاد بیدار ننشین،او هم ادب می‌کرد و به‌ رختخوابش می‌رفت،ولی من که بعد از نیمه شب فرصت‌ خوابیدن بیش از 3،4 ساعت را نداشتم.بعد که باز برمی‌گشتم می‌دیدم که پرده‌ها را انداخته و چراغش را روشن کرده و همچنان مشغول مطالعه است.تا بعد که‌ دیگر به دبیرستان آمد و از دبیرستان به دانشسرا،و دانشسرا که تمام شد قاعدتا باید 5 سال در خارج از شهر تدریس می‌کرد آن زمان‌ها احمد آباد جزء شهر نبود یعنی جدا بود و در مدرسه‌ای در احمد آباد تدریس‌ می‌کرد.در این بین دانشکدهء ادبیات مشهد دایر شد. دکتر نصف روز را می‌رفت در همین مدرسه آموزگاری‌ می‌کرد و نصف روز را هم به دانشکدهء ادبیات می‌آمد و تحصیل می‌کرد،و با اینکه فقط نصف روز را وقت‌ داشت،در بین همهء شاگردان دانشکدهء ادبیات شاگرد اول شد،و قاعدهء دولت این بود که هر کس در هر دانشکده‌ای شاگرد اول می‌شد او را برای تحصیل به‌ خارج از کشور به هر کشوری که خود دانشجو بخواهد می‌فرستادند.دکتر هم کشور فرانسه و دانشگاه سوربن‌ را انتخاب کرد.5،6 سال در فرانسه ماند و 2 دکترا گرفت.دکترای تاریخ اسلام و جامعه شناسی اسلامی.

    شیخ محمود شریعتی:پروفسور لادا وقتی به ایران‌ آمد دوبارهء دکتر چه گفت؟

    استاد شریعتی:من از او پرسیدم که وضعیت‌ درسی دکتر چطور است؟آیا آخر سال قبول می‌شود؟ خندید و گفت از دکتر این جور نباید پرسید،برای‌ اینکه دکتر مقامش بالاتر از این حرفهاست که ما بگوییم قبول می‌شود یا قبول نمی‌شود،دکتر شخصیتی است که باید بعد خود دانشگاه سوربن‌ بعنوان معلم از ایشان استفاده بکند.ما هم از ایشان‌ تشکر کردیم.

    کیهان فرهنگی:در مدت زندان آخرتان‌ ملاقاتی هم با دکتر داشتید؟

    استاد شریعتی:خیر،در موقعی که زندان بودیم‌ نه،چون من در زندان اوین و زندان قصر بودم ولی‌ دکتر در سلول انفرادی در کمیته بود اما وقتی که از زندان بیرون آمدیم،یعنی وقتی کار ما در اتاق تمام شد سروانی که پروندهء ما را رسیدگی می‌کرد،در آخر گفت‌ که آقای رئیس هم میل دارند شما را ببینند،ما رفتیم‌ در یک اتاق دیگری تا آقای رئیس بیاید،آقای رئیس‌ پیدایش نشد.جوانکی آنجا بود از من پرسید که شما نهار خورده‌اید یا نه؟حالا تقریبا ساعت نزدیک 3 بعد از ظهر است،من خندیدم و گفتم:از کجا شما به فکر نهار ما افتاده‌ای؟گفت:برای اینکه اشخاصی را که از«قصر» مرخص می‌کنند گاهی به قدری معطل می‌کنند که‌ وقتی به اینجا می‌آورند طول می‌کشد.می‌خواهم ببینم‌ که شما نهارتان را خورده‌اید و آمده‌اید یا نه؟گفتم که‌ نهار نخورده ولی میلی هم به غذا ندارم و تعارف هم‌ نمی‌کنم.یک سینی و بشقابی آورد و مقداری غذا، گفت:بنشینید غذایتان را میل کنید شما دیگر حالا آزادید باید راحت باشید.گفتم:من میل به غذا ندارم، با این همه 2،3 لقمه‌ای خوردم،سینی غذا را برد و گفت:دیگر از آمدن آقای رئیس خبری نیست.شما می‌توانید اینجا استراحت کنید،من همان کیف دستی‌ام‌ را گذاشتم زیر سرم و در همان اتاق دراز کشیدم.مدتی‌ گذشت تا او آمد و گفت آقای رئیس آمده‌اند بفرمایید. آقای رئیس از اتاقش آمده بود بیرون،دستی به من داد و خم شد مثل کسی که بخواهد دست کسی را ببوسد من دستم را کشیدم و در قیافه‌اش دقت کردم که ببینم‌ با ما آشنایی‌ دارد یا نه؟دیدم که من او را نمی‌شناسم.پشت سرش‌ یک آقایی با کت و شلوار مشکی باز دست مرا گرفت و به‌ زور به چشمهایش کشید و بوسید و سرش را بلند کرد، دیدم دکتر است و ما آنجا همدیگر را دیدیم،برای اینکه‌ وقتی من از زندان خلاص شدم دکتر هنوز زندانی بود.

    چون او 19 ماه در سلول‌های انفرادی کمیته بود اما من در زندان قصر و بین بچه‌ها بودم.بعد از آن که ایشان را از زندان آزاد کردند یکسره مراقبشان بودند و هر روز با معاون سازمان امنیت به منزل ایشان می‌آمد و یا چند نفر آنجا حاضر می‌شدند و یا ایشان را به سازمان امنیت‌ احضار می‌کردند.یادم می‌آید یکی از اصرارهایی که‌ آن زمان داشتند و مکرر همین حسین‌زاده،به صورت‌ تهدید و گاهی به صورت نهیب به دکتر می‌گفت این بود که بیا با آقای احسان نراقی همکاری کن،هر مؤسسه‌ای که می‌خواهی یا هر جایی که می‌پسندی‌ یک کار عملی شروع کن،ما با تو کاری نداریم،ولی‌ دکتر به هیچ قیمتی قبول نکرد و زیر بار نرفت.

    کیهان فرهنگی:چه شد که مرحوم دکتر از دانشگاه مشهد به تهران منتقل شد؟

    استاد شریعتی:قضیه این بود که سازمان‌ امنیت نمی‌خواست ایشان در دانشگاه‌ مشهد تدریس کند و ایشان را در اختیار وزارت علوم گذاشت،در وزارت علوم هم یک‌ اتاق به ایشان دادند،ولی مجددا گفتند که شما کارهایتان را در منزل بکنید.بعد ایشان بعنوان‌ مطالعات دانشگاهی به منزل رفتند،اما در عین حال‌ حسینیهء ارشاد را رها نکردند.چند مرتبه هم کاظم زادهء ایرانشهر،وزیر علوم وقت،ایشان را نصیحت کرد که آقا شما بهتر است که این راه را ترک کنید چون چندین‌ مرتبه از ما خواسته‌اند که ما شما را کنار بگذاریم،من‌ مقاومت کرده‌ام.دکتر گفت:هر چه به شما دستور می‌دهند عمل کنید.گفت:آخر برای زندگیتان چه‌ می‌کنید؟دکتر گفت:من میراثی از پدرانم برده‌ام که با همان زندگی می‌کنم.گفت:آن میراث چیست؟دکتر گفت:فقر و قناعت تا می‌گوید فقر،کاظم زاده از این‌ جواب دکتر متأثر می‌شود و بازویش را می‌گیرد و به‌ اتاق خودش می‌برد و می‌گوید من اگر جسارتی کرده‌ام‌ معذرت می‌خواهم و الله چه بکنیم ما هم گرفتاریم و از این حرفها و از اینجا به منظور اینکه در دانشکدهء ادبیات‌ مشهد نباشد،ایشان را به وزارت علوم فرستادند.البته‌ در صورت ظاهر بعنوان ارتقاء.چندین بار هم معاون‌ سازمان امنیت اینجا به منزل ایشان آمد و یا اینکه ایشان‌ را احضار کردند،اما اثر نکرد،این بوده که دکتر را در اختیار وزارت علوم گذاشتند.دکتر هم آنجا دید که حسینیهء ارشاد از همه جهت آماده است و مشغول‌ سخنرانی شد.

    کیهان فرهنگی:یعنی استاد،شروع‌ کار مرحوم دکتر در حسینیهء ارشاد همزمان‌ با انتقال به تهران بود،یا از قبل هم به‌ حسینیهء ارشاد رفت و آمد داشتند؟

    استاد شریعتی:از قبل هم گاهی می‌رفتند ولی به‌ صورت دعوت بود که مثلا شب احیا یا شب عاشورا از ایشان دعوت می‌کردند و ایشان هم سخنرانی می‌کرد و باز به مشهد برمی‌گشت.

    کیهان فرهنگی:شنیده شده که مرحوم‌ دکتر پس از زندان آخر به حالات تازهء عرفانی و معنویت خاصی رسیده بود...

    استاد شریعتی:این معنویت را دکتر همیشه داشت، همیشه همه چیزش وقف معنویت بود.

    شیخ عبد الکریم شریعتی:آن شبی را که دکتر نیمه‌های شب بعد از اتمام قسمت حضرت محمد(ص) کتاب اسلام شناسی تغییر حالت داده بودند به یاد می‌آورید؟

    استاد شریعتی:بلی،عرض کنم که خانم ایشان‌ گفت:نصف شب من ناگهان بیدار شدم و دیدم صدای‌ گریهء جگر خراشی بلند است.تعجب کردم که این گریه‌ از کجاست،همسایهء آنها جوانکی داشتند که به‌ نوعی اختلال دچار شده بود.این بود که گاهی مادر آن‌ جوان ناراحت می‌شد و گریه می‌کرد،خانم دکتر به‌ خیال اینکه گریه از خانهء آنهاست به ایوان می‌رود گوش‌ می‌دهد،می‌بیند نه از خانهء آنها نیست و از داخل‌ ساختمان خودشان است.برمی‌گردد می‌بیند از اتاق‌ دکتر است.می‌رود می‌بیند که دکتر کتابی را جلویش‌ گذاشته و به شدت مشغول گریه کردن است.

    چه حالی داری؟می‌گوید چیزی نیست ناراحت‌ نباش.من امشب دارم با علی(ع)و محمد(ص) خدا حافظی می‌کنم.چون راجع به خاتمیت،که‌ می‌گفتند ایشان به خاتمیت معتقد نیست،ایشان‌ بهترین استدلال را دربارهء خاتمیت کرده که در آخر کتاب اسلام شناسی آمده است.از جمله آن استدلالها می‌گوید:

    یکی کتاب آن پیامبر است،یکی خدایی است که او معرفی می‌کند و یکی هم تربیت شده‌های آن پیامبر.از تربیت شده‌های پیغمبر ابوذر و علی(ع)را انتخاب‌ می‌کند.ابوذر را مقدمتا چند سطری درباره‌اش‌ می‌نویسد و بقیه را راجع به علی(ع)می‌نویسد،و می‌گوید که من امشب دارم با علی(ع)و محمد(ص) خدا حافظی می‌کنم و از این جهت است...این ماجرای‌ آن شب است.

    کیهان فرهنگی:استاد!توجه خاص‌ مرحوم دکتر به هنر و ادبیات از کجا ناشی‌ می‌شد؟با توجه به اینکه آثار خود دکتر از آثار جاویدان و ماندنی تاریخ ادبیات ماست.

    استاد شریعتی:خداوند مواهبی به دکتر داده بود که از جملهء آن مواهب،یکی ذوق خاص او بود و یکی‌ حسن استنباط،دیگر جذابیت سخن او بود و دیگری‌ سحاری قلم او.این کتاب توتم و توتمیسم که در آخرین سالهای زندگیش چاپ و منتشر شد،دکتر کاظم‌ سامی 10،20 جلد از این کتاب را برای من آورد.در آستانهء در به آقای غلامرضا قدسی برمی‌خورد و می‌گوید:همین جا صبر کن تا زیر همین چراغ نصف‌ صفحهء آخر کتاب را برایت بخوانم.وقتی می‌خواند می‌گوید،پناه بر خدا نمی‌گفت که این نثر است، این شعر است.بعد آقای قدسی می‌گوید:شعر نیست‌ سحر است.یعنی قلمش واقعا سحار است.بنابر این، خداوند ذوق نویسندگی و گویندگی را به دکتر داده‌ بود و حسن استنباط.برای مثال قضیهء«حر»را می‌توانیم نقل کنیم.دکتر به منزل آقا شیخ عبد الکریم‌ می‌رود،اتفاقا کتابی برمی‌دارد و می‌بیند داستان‌ «حر»است همانجا می‌نشیند و این داستان را می‌نویسد.

    شیخ محمود شریعتی:

    از روز هفدهم اردیبهشت 56 که ایشان به مزینان وارد شدند تا شب حرکت،در سبزوار و مشهد ما قدم به قدم‌ همراهشان بودیم.یادم هست اول به منزل آقای شیخ‌ عبد الکریم رفتیم از آنجا به یک جای دیگر و بعد آمدیم‌ اینجا منزل استاد.اما دکتر با هیچ کسی صحبتی‌ نمی‌کرد.هچ چیز ابراز نمی‌کرد.بر عکس،شبها خیلی‌ برایمان حرف می‌زد و وقتی احساس می‌کرد من خسته‌ شده‌ام،می‌گفت:بیا بنشین،قدر بدان،من می‌خواهم‌ روی قالیچهء حضرت سلیمان بنشینم و پرواز کنم.

    فروردین ماه بود که ایشان مقداری کتاب به همراه‌ یک نامه که مخاطبش من بودم فرستاده بود.در این‌ نامه نوشته بود که من می‌خواهم در مزینان برای‌ یادگاری،کتابخانه‌ای در آن مدرسهء علمیه دایر شود و آن را عنوان اختصاصی بدهیم و بگوییم کتابخانهء شریعتی،تا از دستبرد محفوظ باشد.کتابها را که آوردند در 17 اردیبهشت خود دکتر آمد و گفت: کتابها را چه کردی؟گفتم:کتابها موجود است.بعد به‌ یکی از کسانی که متصدی همان مدرسهء علمیه بود، پولی دادیم تا تابلویی تهیه کند و مقداری قفسه آماده‌ کند.جایش را تعیین کرد،بعد دکتر گفت برویم سبزوار،به سبزوار رفتیم وشب را در همان جا ماندیم.بعد آمدیم به‌ مشهد،روز بیست و چهارم بود که گفت:برویم حرم، پیاده رفتیم حرم،در حرم دکتر بالای سر حضرت چنان‌ مؤدب ایستاده و چنان در خودش غرق شده بود که من‌ دیدم بی‌اختیار اشکش جاری است،بدون اینکه چیزی‌ بگوید.من هم اصلا یک حالی پیدا کرده بودم.ندیده‌ بودم دکتر اینطور اشک بریزد.حال غیر عادی داشت، حال جذبه و خلوص بود.نمی‌دانم چطور بیان کنم. بعد از آنجا گفت:برویم بر مزار مادرم که بالای سقا خانه‌ است،آنجا هم حمد و سوره‌ای خواند،و انگار با مادرش‌ صحبت کند.بعد گفت:برویم دیدن یکی از اقوام‌ تاکسی نشستیم و آنجا رفتیم،وقتی رفتیم ایشان خیلی‌ خوشحال شد،دو سه ساعتی آنجا نشستیم و دلجویی‌ کردند و برگشتیم و آمدیم منزل.به مزینان و محل هم‌ که رفته بودیم ایشان سعی داشتند در آن فرصتهای کم‌ از همهء فامیلهایی که در سویز و کهک و کلاته بودند خدا حافظی کنند و همینطور در مشهد به همه‌ جا سر زدند و از همه خدا حافظی کردند.تا وقتی که‌ خانمشان از تهران به دکتر تلفن زد و گفت مثل اینکه‌ منا(دختر مرحوم دکتر)را می‌خواهند ببرند بیمارستان،بیا.وقتی دکتر حرکت کرد ما تا نزدیک در رفتیم و گفت:نه دیگر نیایید.خدا حافظی کرد و رفت. اما راجع به رفتن هیچ چیز نمی‌گفت.فقط گاهی‌ می‌گفت بیا بنشین قدر بدان می‌خواهم بنشینم روی‌ قالیچهء حضرت سلیمان و پرواز کنم.من می‌گفتم:آقای‌ دکتر،دسته گلی به آب داده‌ای؟می‌خواهند باز بگیرندت؟می‌گفت:نه بابا می‌خواهم روی قالیچهء سلیمان بنشینم و پرواز کنم.فقط این جمله را دو سه بار به ما گفت.هم در مزینان،هم در سبزوار،هم در اینجا.

    گاهی ما خسته می‌شدیم از نشستن و صحبت کردن،اما خود ایشان خیلی مقاوم بود،شب تا صبح می‌نشست و صحبت می‌کرد.حتی در این سفر آخر یک شب به یاد دارم،تا صبح نشستیم که گفت:نور به نور رساندیم. که دربارهء زندگینامهء امام رضا صحبت می‌کرد.که ما آن‌ بیانی که از دکتر دربارهء امام رضا شنیدیم از هیچ‌ گوینده‌ای،از هیچ نویسنده‌ای،از هیچ کس نشنیدیم. راجع به قیام امام رضا و حرکت امام رضا و حرکت امام رضا برای حفظ اسلام و آمدن به خراسان‌ در وقتی که مأمون می‌خواهد فلسفهء یونان را وارد اسلام‌ کند و از این راه ضربه به اسلام بزند،و امام رضا با آن قیام‌ و نهضت جلویش می‌ایستد،و یا راجع به نظریه‌ای که‌ در مورد امامزاده‌هایی که در اطراف هستند،که‌ اطرافیان و پیروان موسی بن جعفر بوده‌اند که به دست‌ مأمون شهید می‌شوند و برایشان بارگاه ساخته می‌شود بعنوان اولاد موسی بن جعفر و سایر مسائل.

    روز بیست و ششم خبر دادند که دکتر رفت به‌ انگلستان و بعد خبر به ما رسید که ایشان رفته‌اند و همینطور دلهره و اضطراب برای همهء ما بود.بعد از چند روزی که در مشهد ماندیم،رفتیم به مزینان که بعد تلفن کردند که آن فاجعهء 29 خرداد روی داده است.

    ادامه دارد...


    • علی مزینانی
    ۰۱
    تیر
    ۹۱

    مصاحبه استاد محمدتقی شریعتی مزینانی در کیهان فرهنگی

                                   بخش چهارم: کانون نشرحقایق اسلامی

    دکتر می‏ گوید:فقر.و این واقعا وضع معیشت این‏ خانواده و وضع زندگی آنها بوده و یا مرحوم آقا شیخ‏ محمود که پدر بزرگ ما باشد مردی بوده که یک بلوک‏ زیر نفوذ ایشان بود،یعنی روستاهایی تا شعاع 6 فرسخ‏ یا 8 فرسخ همه به مزینان مراجعت داشته‏ اند.مع ذالک‏ در این رابطه هیچ چیزی از کسی نگرفته و هیچ کمکی از کسی نخواسته که حتی آقا بی بی(مادر استاد)وقتی که‏ ما جوان بودیم و می‏ خواستیم به مشهد بیاییم،برای ما صحبت می‏ کرد و خطاب به ما می‏ گفت:مادر،این لباس‏ رنج و مصایب خیلی دارد،تا جایی که من و آقا برزگت‏ یک ماه مبارک رمضان را چون قادر به خرید مقداری‏ گوشت نبودیم با آب و ماست یا به اصطلاح امروز آب‏ دوغ سر کردیم.او اهل دروغ نبود سیدهء علویه‏ ای بود که‏ مورد احترام زن و مرد مزینان بود تا آنجا که صبح‏های‏ عید،(بعد از اینکه شوهرش یعنی پدر بزرگ ما از دنیا رفته بود و با پسرش که پدر ما باشد زندگی می‌کرد) تمام مردم،برای عرض تبریک پیش ایشان می‌آمدند. اینطور شخصیتی بود،و اتفاقا دیشب استاد قسمتی از آن قسمت خودشان نقل‌ کردند،و می‌گفتند:وقتی من جوان طلبه‌ای بودم و بعد از 2،3 سال بی‌خبری،از مشهد به مزینان رفتم‌ طبق معمول اهالی آن منطقه از غنی آباد و کلاته و کهک‌ و سویز و سایر روستاها به دیدن من آمدند،و بعد قرار شد که باز دید پس بدهیم.اول با پدرم به غنی آباد رفتیم بر عالم آنجا که حاج ملا قاسم نام داشت وارد شدیم و ایشان استقبال کردند.در بین راه استاد نگاه‌ می‌کند و می‌بیند قبایی که پدرشان پوشیده در اثر پوشیدن بسیار،پاره شده و با پارچهء نو دیگری آن را وصله کرده اند و خلاصه ظاهر بسیار زننده‌ای دارد.بعد ایشان که آن موقع جوان هم‌ بوده به پدرشان اعتراض می‌کنند که شما در مقابل این‌ همه رتق و فتق امور مردم و حاکم شرع بودن،حداقل‌ یک حق الجعاله‌ای یک چیزی برای خودتان حفظ می‌کردید که بتوانید زندگی کنید.ایشان در جواب‌ استاد سکوت می‌کنند تا به کلاته می‌روند و آنجا هم‌ مرد متشرعی بوده به نام حاج ملا محمد که تقریبا نسبتی هم با عموی ما داشت.دو سه روزی با اصرار ایشان را نگه می‌دارند و باز دید می‌کنند از افرادی که‌ آمده بودند دیدن استاد و سایر مسائل،و هنگام‌ بازگشت می‌گوید که پسر جان حالا جواب مطالبی که‌ گفتی بدهم.اولا که دیگر عمری از ما گذشته است و ما عمرمان وقف خدمت به مردم بوده و هیچوقت‌ چشمداشتی به مردم نداشته‌ایم.اما راجع به شما،اگر شما بچه‌های خوب و شایسته‌ای باشید،که خداوند شما را واگذار نخواهد کرد،و اگر فرزندان خدای ناخواسته‌ ناخلفی باشید هیچگاه من حاضر نیستم به افراد ناخلف‌ کمک و معاضدتی کرده باشم.

    ایشان را آخوند حکیم هم می‌گفتند.چون علاوه‌ بر مقامات علوم دینی،مردم اگر بیماری و یا مشکلاتی‌ از نظر درمانی و بهداشت هم داشتند،ایشان با آگاهی‌ از طب قدیم آنها را معالجه می‌کردند.

    استاد شریعتی:در آن زمان،حکمت یعنی فلسفه به‌ اصطلاح امروز با طب،تقریبا مخلوط بود،یعنی کسی‌ که فلسفه می‌خواند طب هم می‌خواند.این معمول آن‌ زمان بود،این بود که آن مرحوم علاوه بر اینکه فلسفه را نزد مرحوم حاج ملا هادی سبزواری که خاتم الفلاسفه‌ لقب گرفت می‌خوانند،قدری هم تحصیل طب کردند، که وقتی به دهات می‌آیند آنجا مردم را معالجه کنند. من نمی‌دانم اینکه به آقایان عرض کردم شما دو مقدمهء خلافت و ولایت چاپ‌های اول و دوم را مراجعه‌ بفرمایید،مراجعه کردید یا نه؟

    کیهان فرهنگی:بله استاد.این خلافت و ولایت چاپ دوم است که الان اینجاست و مقدمه و چاپ اول را هم که به قلم استاد شهید مطهری است رو نویس کرده‌ایم،اگر اجازه بدهید قسمتی از آن را بخوانیم و حضرت عالی لطف کنید و توضیحاتی‌ بفرمایید.

    استاد شریعتی:مانعی ندارد.

    کیهان فرهنگی:«اکثریت مردم خراسان و همهء فضلای ایران استاد محمد تقی شریعتی‌ را می‌شناسند و لا اقل نامش را شنیده‌اند. این مرد محقق فاضل،از تربیت یافتگان‌ حوزهء علمیهء خراسان است.پس از دوران‌ تحصیل در مشهد مقدس وارد رشتهء تعلیم و تربیت شد و در اندک زمانی از چهره‌های‌ بسیار سر شناس و مشهورد و مورد احترام‌ فرهنگ خراسان گردید.استاد شریعتی از یک خانوادهء اصیل و روحانی و دانشمند خراسان است و ایمان و اعتقاد عمیق به‌ قرآن در اعماق روحش خانه کرده است. نمی‌توانست به تعلیم و تربیت جوانان بسنده‌ کند،آتشی در دل داشت که او را آرام‌ نمی‌گذاشت.در تحولات و پس از شهریور 20 که تبلیغات ضد اسلامی و ضد خدایی در سطح فرهنگیان و دانشجویان و دانش آموزان اوج گرفت،استاد شریعتی یک‌ تنه در خراسان بپا خاست و جهادی که‌ احساس می‌کرد بر عهدهء اوست،آغاز کرد».

    استاد شریعتی:حقیقتا یک تنه،خدا می‌داند! حتی اینها که قبلا...بودند همه رفتند در حزب توده و ثبت نام کردند.چه آنهایی که باطنا هم به کمونیسم‌ معتقد بودند و به آن گرویده بودند و چه آنهایی که‌ فقط تظاهر می‌کردند تا از مزایای آن استفاده کنند و عرض کردم که چه مزایایی بود.و در مقابل من که‌ تسلیم نشدم،شروع کردند به حمله کردن.از جمله‌ یکی روز نامهء راستی و دیگری گویا روز نامهء اردیبهشت بود اما دقیقا یقین ندارم،اما اولی را مطمئن هستم که روز نامهء راستی بود،در هر دو روز نامه،همه روزه به من‌ حمله می‌کردند،بد می‌گفتند و فحش می‌دادند و بعد هم می‌آمدند در مجلس ما و در وسط صحبت من یکی‌ از آن کنار داد می‌کشید و اعتراض می‌کرد و من همین‌ که می‌خواستم جوابش را بدهم،کس دیگری از آن کنار داد می‌کشید و نفر دیگری از طرف دیگر و من صبر می‌کردم که اینها حرفهایشان که تمام می‌شد می‌گفتم: آقایان!یکی یکی با من صحبت کنید.این جوری که‌ شما شلوغ می‌کنید،من نمی‌دانم جواب کدامیک را بدهم.یک نفر حرفش را بزند و اگر حرف دیگری هم‌ همین بود من اگر جواب او را دادم جواب بقیه را هم‌ داده‌ام.اگر حرف دیگری بود،صبر کند تا من جواب او را بدهم،بعد او شروع کند.وضع با این کیفیت بود.بعد از سخنرانی هم می‌آمدند و دور من حلقه می‌زدند و شروع می‌کردند به اشکال تراشی و اعتراض کردن. خیلی رنج بردم.البته اینها قصد ترور مرا هم داشتند و هر روز یک نامه‌ای در منزل می‌انداختند و باعث وحشت‌ خانواده‌ام می‌شدند و می‌گفتند می‌کشیم،می‌زنیم، چنین می‌کنیم و چنان می‌کنیم،و آن وقتی که کانون‌ نشر حقایق بطور دوره‌ای بود و هنوز جایی نداشت و مستقل نشده بود یعنی قبل از سال 1323 وقتی به‌ طرف منزل می‌آمدم 4،5 نفر با موتور سیکلت و دو چرخه اطراف من را می‌گرفتند و به منزل‌ می‌رساندند.من که وارد منزل می‌شدم آنها بر می‌گشتند.وضعیت اینطور بود که آنها می‌خواستند همان داستان دموکرات آذربایجان را در خراسان، تجدید بکنند که البته شاید یکی از عوامل عمده‌اش که‌ مانع فعالیت توده‌ای‌ها در خراسان شده شاید همین‌ فعالیتها و اقدامات بود.

    کیهان فرهنگی:حتی شنیده‌ایم که همان‌ یک رتبهء دبیری حضرت عالی را هم مرحوم‌ بهار اقدام کرده بودند.

    استاد شریعتی:شاید.

    کیهان فرهنگی:در چه سالی این کانون‌ نشر حقایق اسلامی تأسیس شد و آغاز به‌ فعالیت کرد؟

    استاد شریعتی:کانون تقریبا از سال 1320 شروع‌ شد ولی در منزل آقای طاهر احمدزاده با اینکه سالن‌ بزرگی داشتند و چندین اتاق هم به سالن متصل بود ولی باز کفاف جمعیت را نمی‌کرد.این بود که من‌ در یکی از سخنرانیهایم گفتم که اگر این روش تبلیغ را می‌پسندید،جایی تهیه کنید.آمدند این محلی که تا این اواخر هم دایر بود اجاره کردند.

    کیهان فرهنگی:برنامه‌های تبلیغی شما در آن سالها چه بود و فعالیت کانون نشر حقایق اسلامی چگونه بود؟

    استاد شریعتی:در کانون نشر حقایق اسلامی،یک‌ شب تفسیر داشتم،یک شب هم در هفته سخنرانی.یعنی‌ شبهای جمعه را تفسیر می‌گفتم و شبهای شنبه را سخنرانی می‌کردم.البته یک جلسه‌ای هم در وسط هفته‌ بود،برای علاقمندان مبارزه با کمونیسم.17 نفر یا 18 نفر از دیپلمه‌ها و لیسانسیه‌ها را انتخاب کرده‌ بودم،و به آنها مقداری منطق و فلسفه و همچنین‌ مباحث کمونیستی را درس می‌دادم و اگر اشکالاتی به‌ ذهن آنها می‌آمد بر طرف می‌کردم و آنها را آماده‌ می‌کردم،یعنی در هفته 3 شب وقف کانون بودم.یک‌ شب برای تفسیر،یک شب برای سخنرانی،یک شب هم‌ برای تدریس این عدهء مشخص.

    اما دیگر مانع ادامهء کار شدند و ممانعتشان هم از اینجا شروع شد که من به جوانها می‌گفتم:اینکه شما با پالتوی پوست کنار خیابان می‌ایستید و دستهایتان را توی جیبتان می‌کنید و به اشخاصی که به سینهء لخت‌ خود می‌زنند و عزا داری می‌کنند،آنها را مسخره‌ می‌کنید،اینها کاری که می‌کنند بر اساس احساسات‌ مذهبی‌شان است.این قابل طعن و تمسخر نیست این‌ قابل تقدیر است.شما اگر این روش را نمی‌پسندید، یک روشی انتخاب بکنید که آن عقلایی باشد.چون من‌ از اولین شبی که سخنرانی‌ام را در اول ماه محرم شروع‌ کردم،گفتم به هدف‌ ابا عبد الله(ع)توجه کنید.ببینید که سید الشهدا روی‌ چه هدفی قیام کرد.آن وقت به تاریخ گذشته بر می‌گشتم و اختلاف بین بنی هاشم و بنی امیه را می‌گفتم،آنگاه می‌رسید به حضرت امیر(ع)و معاویه و بعد به حضرت امام حسن(ع)و معاویه و قضیهء صلح را که‌ به حضرت تحمیل شد تا نوبت به سید الشهدا می‌رسید و یزید که حضرت در برابر او قیام کردند.می‌گفتم:شمادر صدد باشید که نهضت ابا عبد الله را تشخیص بدهید و بدانید که سید الشهدا برای چه نهضتی قیام فرمودند. آن نهضت را بیشتر در نظر بگیرید.بعد بعضی روی‌ منبرها داد و فریاد کردند که یک عده‌ای تازه پیدا شده‌اند که می‌خواهند شما را از گریه کردن منع کنند یا شما را از ذکر مصیبت بازبدارند،گوش نکنید یا الله‌ بزنید توی سرتان.در صورتیکه بنده بی‌اختیار نه اینکه‌ تظاهر می‌کردم.وقتی می‌خواستم مقتل را نقل کنم خودم بیشتر از مستمع گریه می‌کردم،آن وقت‌ بنده با گریه مخالف بودم؟و آن آقایی که چشمش‌ تر نمی‌شد موافق گریه بود!من هم می‌گفتم آن چشمی‌ که بر سید الشهدا نگرید،چشم انسان نیست و آن دلی‌ که نسوزد دل آدمی نیست.ولی قضیهء گریه کردن و قضیهء دل سوختن حرفی است و تشخیص نهضت‌ حسین بن علی(ع)مطبی دیگر.این دو را با هم غلط نکنید.این مطلب من بود.البته بعد هم پای علما به‌ کانون باز شد و سر و صدا تقریبا خوابید.

    حاج شیخ عبد الکریم شریعتی:قضیهء آمدن آقای‌ فلسفی به مشهد و کانون را هم توضیح بدهید و آن‌ تعهدی که از دیگر منبرها،دربارهء استنتاج و استدلال‌ شما در مورد عالم و مبلغ،می‌گیرد.

    استاد شریعتی:بله،عرض می‌کنم که آقای فلسفی آن‌ سال با 20،30 نفر از وعاظ تهران به مشهد آمد.هر جا که وارد می‌شدند،خودشان سخنرانی می‌کردند.من‌ هم گفتم که ایشان وقتی به کانون بیایند،حتما خودشان سخنرانی خواهند کرد و دیگر خودم را آماده‌ نکردم و رفتم در آن اتاق کوچکی که در جلو بود و وقتی‌ من یا کس دیگری وارد می‌شد برای صرف چای و یا کشیدن سیگار،به آن اتاق می‌آمد و بعد موقع سخنرانی‌ به سالن می‌آمدند.این معمولش بود.بعد به همان اتاق‌ کوچک آمدیم و آقایان هم که آمدند ما تا جلوی پله‌ها آمدیم و خوشامد گفتیم و آقایان را هم به سالن‌ راهنمایی کردیم.یک مرتبه دیدم که کسی آمد و گفت: آقای فلسفی و آقای سبزواری شما را می‌خواهند،بنده‌ آمدم جلو و گفتم:چه فرمایشی با من دارید؟آقای‌ سبزواری گفتند:آقای فلسفی میل دارند سخنرانی شما را بشنوند.من گفتم:و الله من خودم میل دارم که‌ سخنرانی مرا نشنوند.برای اینکه همان شهرت کاذبی‌ که از من شنیده‌اند برای ما کافی است.دیگر مشت ما را جلوی آقای فلسفی باز نکنید.گفت نه ایشان اصرار دارند.خود فلسفی هم دخال کرد و گفت:من استدعا می‌کنم و آرزو داشتم که سخنرانی شما را بشنوم و شما چند کلمه‌ای صحبت کنید.این دو بزرگوار اصرار و تأکید کردند و من مجبور شدم که قبول کنم.از آن‌ گوشه کانون تا جایی که در وسط صندلی قرار داده‌ بودند،من همینطور که سرم را پائین انداخته بودم فکر کردم که چه بگویم که مناسب با مجلس باشد.این آیه‌ به نظرم آمد:

    «یا ایها النبی انا ارسلناک شاهدا و مبشرا و نذیرا و داعیا الی الله باذنه و سراجا منیرا»

    .این آیه را عنوان کردم و مدت یکساعت دربارهء آیه توضیح دادم که‌ خلاصهء آن اینست که:

    شاهد یعنی چه،مبشر و نذیر معلوم،داعیا الی الله معلوم، سراج و منیر.اول العلماء سراج الامة،بعد هم درست‌ است که آقایان وعاظ هم در محضر علما تربیت می‌شوند و درس می‌آموزند ولی بشارت و انذار که با تودهء مردم‌ سر و کار دارد،کار آقایان مبلغین است،نه کار علما. چون آقایان علما با مردم سر و کار ندارند،اینها با علما سر و کار دارند و با حوزه‌های درسشان،بنابر این شاهد را مقتدا می‌توانیم معنی کنیم و بشارت و انذار وظیفهء مبلغین است که مردم را مژده می‌دهند به کار نیک‌ و انذار می‌کنند از کارهای خلاف و داعیا الی الله و دعوت به سوی خدا هم از تودهء مردم به وسیلهء آقایان‌ مبلغین می‌شود.می‌ماند سراج منیر و شاهد.اگر این‌ مبلغ عالم هم باشد آن وقت‌ مسلم است که این شاهد خواهد بود و العلما سراج الامة هم درباره‌شان مصداق پیدا خواهد کرد که علما چراغ‌ امت هستند و آقایان اگر عالم هم باشند علاوه بر صفت‌ انذار و تبشیر و دعوت الی الله و امثال اینها،شاهد و سراج و منیر هم هستند.بنابر این کسی که تمام این‌ صفات را داشته باشد عالم است.اول بحث کردم‌ در اینکه این صفات از پیغمبر(ص)به علی(ع)منتقل‌ شده و از حضرت علی(ع)به سایر ائمه و از ائمه در غیبت کبری به علما.اینگونه مطالب را گفتیم.آقا سید اسماعیلی بود که از دوستان ما بشمار می‌رفت و خودش‌ در مدرسهء نواب درس می‌خواند و همان وقت هم واعظی‌ خوش بیان بود.بعدها او از تهران آمد و گفت بشارتی‌ دارم،گفتم:چیست؟گفت که«آقایان وعاظ برجستهء تهران دور هم گرد آمده بودند و هر کس یک منبر برجسته‌ای رفته بود آنجا نقل می‌کرد.من وقتی که به‌ اتفاق آقای بهبهانی به مکه مشرف شدم آنجا 2 تا منبر رفته بودم که آنها را نقل کردم.آقای فلسفی 2 تا منبر در پاکستان رفته بودند که آنها را نقل کردند و آقایان‌ دیگر هم هر کدام به نوبهء خود یک منبر برجسته‌ای را یاد کردند.»

    یک دفعه آقای فلسفی گفت:گوش کنید!گوش‌ کنید!همه توجه کردند.دستش را به زیر بغلش برد و یک دفتری درآورد و گفت یک منبر از یک غیر منبری و آن عبارت است از یک سخنرانی و بعد توضیح داد که: در سفری که ما به مشهد رفتیم به کانون نشر حقایق‌ اسلامی رفتیم،شریعتی آنجا سخنرانی کرد،و بعد در حضور علمای مشهد که در کانون حضور داشتند مبلغین را تا حد اعلا بالا برد بطوری که توهینی نسبت‌ به علما نباشد ما که تا کنون اینهمه سخنرانی در تجلیل‌ از مبلغین سخنرانی کردیم به این زیبایی و جامعیت و کامل بودن نتوانستیم سخنرانی بکنیم و اضافه کرد که‌ من به آقایان گفتم از شما تعهد می‌گیرم که اگر خواستید جایی این آیه را به این عنوان نقل بکنید بخاطر رفاقتی که با شریعتی دارم،نسبتش را بدهید به‌ آن آدمی که این آیه را انتخاب کرده و از آن استنتاج‌ کرده است از آنها تعهد گرفتم که حتما این کار را بکنند.

    کیهان فرهنگی:از آنجا که حضرات عالی‌ نظریهء ویژه‌ای دربارهء قیام عاشورا و نهضت‌ امام حسین دارید،اگر موافق باشید توضیحی در این مورد بفرمایید.

    استاد شریعتی:من یک سخنرانی دارم که خوشبختانه چاپ شده و آن این است که چرا حسین(ع)قیام کرد؟بنابر این مطلب در آنجا هست و من با حافظهء ضعیفی که حالا دارم نمی‌توانم تمام آن را نقل کنم همان کتاب چرا حسین(ع)قیام کرد؟را بگیرید و مطالعه کنید.

    کیهان فرهنگی:ارتباط و آشنایی‌ حضرت عالی با شهید مطهری از چه زمانی‌ آغاز شد و چه شد که به تهران و حسینیهء ارشاد تشریف بردید؟

    استاد شریعتی:عرض کنم که آقای مطهری وقتی‌ که به فریمان می‌آمدند بیشتر وقت را در مشهد می‌گذراندند.در منزل مادر خانمشان که اینجا در کوچهء آب میرزا بود می‌گذراندند،بعد می‌آمدند به کانون. بعد از آشنایی ما و کانون،دیگر وقتی ایشان وارد می‌شدند به رفقا می‌گفتند که برنامهء دیدار مرا در خانهء فلانی بگذارید.ایشان تشریف می‌آوردند به همین اتاق‌ و رفقایی که می‌خواستند از ایشان دیدن بکنند، می‌آمدند و همین جا از ایشان دیدن می‌کردند.این‌ سابقهء ما شد.البته آن وقت بحث این نبود که آقای‌ مطهری اهل منبر و اهل سخنرانی هستند.این بود که‌ ما هیچ وقت از ایشان تقاضا نکردیم که شما سخنرانی‌ کنید.بعد نامه‌ای از ایشان و مؤسسین حسینیهء ارشاد رسید.امام جماعت ارشاد مرحوم شاه چراغی بود و مسئول انتخاب مبلغین یعنی کسی که مبلغین را انتخاب‌ می‌کرد،آقای مطهری بودند.آقای مطهری نامه‌ای به من‌ نوشته بودند که ما با همان روش کانون نشر حقایق‌ اسلامی،در اینجا مؤسسه‌ای دایر کرده‌ایم و می‌خواستیم‌ اسمش را کانون نشر حقایق اسلامی بگذاریم ولی‌ از لحاظ سیاسی مصلحت ندیدیم،درست هم می‌گفت‌ برای اینکه دولت با ما مخالفت کرده بود و جلوی‌ فعالیتهای کانون را گرفته بود. نه به این صورت که مأمور به کانون بفرستند فقط معاون‌ شهربانی یا رئیس آگاهی شهربانی به من تلفن کرد که‌ شما امسال چه می‌کنید؟گفتم:از چه حیث؟گفت:از حیث این جمعیتی که حرکت می‌دهید.چون چند سال‌ بود که ما به جوانها می‌گفتیم یک عزا داری آبرومندانه‌ بکنید تا دیگران از شما یاد بگیرند و برای این کار از صبح عاشورا مراسم عزا داری را شروع می‌کردیم. 10،12 هزار نفر از کانون راه می‌افتادیم 3،4 صف اول‌ روحانیون بودند بعد عده‌ای از دکترها و مهندسین‌ بودند.بعد دانشجویان و دانش آموزان و بعد کسبهء متدین و متشرع بودند.

    اینها 10،12 هزار نفر مجموعشان می‌شد که راه‌ می‌افتادیم،اول آنها به ما پیغام دادند که شما باید به‌ صحن نو بروید.گفتیم باشد به صحن نو می‌رویم.به‌ صحن نو رفتیم،و در آن ایوانی که وصل است به ایوان‌ طلا،در آن غرفه سخنرانی می‌کردیم و جمعیت تا آن‌ طرف حوض،سر پا ایستاده بود و به سخنرانی ما در روز عاشورا گوش می‌داد و از آنجا مردم متفرق می‌شدند. سال اول را به این صورت برگزار کردیم.آنها دیدند که‌ این بدتر شد آنها می‌خواستند که کسی نیاید و مجلسمان خلوت بشود،بر عکس شد و این اقدام و حرکت بیشتر باعث شکوه مجلس شد این بود که از مرحلهء بعد گفتند:که حتما باید بروید صحن کهنه و ما به صحن کهنه آمدیم و باز در کنار ایوان عباسی‌ می‌ایستادیم رو بروی پنجره و این جمعیتی که با ما می‌آمد رو به حضرت رضا(ع)و پشت به ما حرف ما را گوش می‌داد و بعد ما متوجه شدیم که در آن اتاق وصل‌ به آن غرفه‌ای که ما سخنرانی می‌کردیم،رئیس سازمان‌ امنیت و رئیس شهربانی و استاندار،همهء آنها قبلا جمع‌ شده بودند که اگر ما جوانها را تحریک کردیم،آنها جلویشان را بگیرند.

    سال بعد هم گفتند که شما خطبه نخوانید نوحه‌ خواندیم گفتند:نوحه نخوانید،قرآن خواندیم.گفتند: قرآن نخوانید.دیگر همین جور هر چیزی را گفتند نخوانید.نخواندیم در هر صورت خاطرم نیست که سال‌ سوم یا چهارم بود،همان آقایی که از شهربانی نسبت به‌ ما اظهار ارادت هم می‌کرد به ما تلفن‌ کرد که امسال چه می‌کنید؟گفتم.کاری نداریم که‌ بکنیم.اگر اجازه دادند که راه می‌افتیم و گر نه،نه.او گفت مثل اینکه اجازه نمی‌دهند گفتم:نمی‌رویم.گفت: به بر پایی مجالس هم اجازه نخواهند داد.گفتم:مجلس‌ هم دایر نمی‌کنیم.گفت به همین سادگی؟

    گفتم چه کنیم دیگر؟زور ما که به دولت نمی‌رسد، گفت:به خدا قسم این تقصیر ما نیست.می‌خواست‌ بگوید که سازمان امنیت مانع این کار است نه شهربانی. و گفت که قضیه را به این سادگی رها نکنید یا خودتان‌ بروید رییس را ببینید یا کسی را بفرستید تا با او ملاقات کند گفتم نه،ما داعی نداریم برای اینکه برویم‌ و التماس و خواهش و تمنا کنیم که به ما اجازه بدهند تا سخنرانی کنیم،و به این صورت کانون تعطیل شد.ما دیگر کانون را باز نکردیم و در مجالس تفسیر می‌گفتیم‌ و سخنرانی می‌کردیم یعنی در منازل اشخاص،تا وقتی‌ که نامهء آقای مطهری رسید و در آن نامه آمده بود که‌ شما به تهران بیایید و 7،8،10 روزی سخنرانی بکنید، یک نامه هم که هیئت مدیرهء حسینیهء ارشاد نوشته بود، بعد معلوم شد که به آیت اللّه میلانی هم 3،4 نامه‌ نوشته‌اند آیت الله میلانی هم مرا خواستند و گفتند:اینها چنین تقاضایی دارند و شما خوب است که خواسته‌شان‌ را انجام دهید.گفتم که اگر ما را معاف کنید بهتر است. گفت:اگر غیر شما کس دیگری بود می‌گفتم که بر تو واجب است که این کار را انجام بدهی ولی چون شما هستید و مریض حال هم هستید،نمی‌توانم بگویم بر شما واجب است.ولی خیلی دوست دارم که شما به‌ تهران بروید.این بود که ما رفتیم تهران و در آغاز قرار بود که 5 شب سخنرانی بکنیم و بعد 5 شب 10 شب‌ شد،بعد 10 شب ما شد نزدیک 4 سال و خرده‌ای،که‌ 2 سالش را آقای طالقانی هم در زندان بودند و مسجد هدایت را هم در ماه رمضان من اداره می‌کردم و سال‌ بعد،10 روز به ماه رمضان مانده،آقایان را مرخص‌ کردند.آقای مهندس بازرگان و آقای دکتر سحابی و آقای طالقانی 10 سال حبس داشتند ولی از زندان‌ بیرون آمدند.وقتی آمدند بیرون به متصدی مسجد هدایت تلفن کردم که آقا!حالا که خود آقا تشریف‌ آورده‌اند دیگر به خود آقا واگذار کنید و بنده را معاف‌ کنید.

    ادامه دارد...
    • علی مزینانی
    ۰۱
    تیر
    ۹۱

    مصاحبه استاد محمدتقی شریعتی مزینانی در کیهان فرهنگی


                              

    بخش سوم:

    زندان

    استاد شریعتی:در مرحلهء دوم زندان بسیار عصبانی و ناراحت بودم.وقتی وارد قسمت بیرونی قزل قلعه‌ می‌شدیم رو بروی زندان،دو تا اطاق وصل به هم بود که‌ مرکز باز پرسی‌ها و محاکمات بود،من هنوز خیلی‌ عصبانی بودم که مرا آوردند.وقتی که وارد شدم دیدم‌ که 3 سرهنگ در اتاق دوم هستند و یکی از آنها از شاگردهای سابق خودم است که می‌دانستم بهایی‌ است و گویا مدتی هم مأمور شکنجه بوده است.به هر حال‌ آمدم،نشستم و آنها در را بستند و سروانی به نام‌ سروان پژمان،آمد آنجا نشست و سؤالاتی کرد که مرا بیشتر عصبانی کرد.مثلا می‌پرسید که کانون نشر حقایق را به تحریک چه کسی و با پول چه کسی و با چه‌ مقصد سیاسی بر پا کرده ای؟و امثال این سؤالات که‌ من جواب ندادم،او گفت فکرهایت را درست بکن.باز من جواب ندادم.باز گفت که خوب فکرهایت را هنوز نکرده‌ای؟گفتم:چه فکری بکنم؟برای شما حق و باطل‌ و راست و دروغ که فرق نمی‌کند،گفت که شاید فرق‌ کند.گفتم نه معلوم نیست که فرق کند.گفت از کجا می‌فهمید؟گفتم:از جایی که سر و کار شما با دزدها و آدمکشهاست.چون چند نفر آنجا بودند که گفتند هر کدام از اینها چند نفر آدم کشته‌اند و چقدر از بانک تصویری از صفحات آغازین‌ و پایانی‌ نهج البلاغهء استاد که فهرست اهم‌ خطبه‌های حفظ شده‌ توسط ایشان را در بردارد.دزدیده‌اند،حالا یک مرتبه نمی‌توانید بفهمید که با اشخاصی که از دروغ پرهیز دارند سر و کار دارید.گفت‌ نه ما قول می‌دهیم به شما که حق و باطل و راست و دروغ را تشخیص بدهیم.دو مرتبه سؤالاتی تکرار کرد و من شروع کردم به پرخاش کردن به این سروان.در باز شد و 2 سرهنگ غیر از آن که شاگرد ما بود،و پشت‌ میز نشسته بود وارد شدند یکی‌شان قد بلندی داشت و تسبیح صدفی هم در دست داشت رو کرد به سروانی که‌ از من باز پرسی می‌کرد و گفت که این حرفها چیست که می‌زند؟ سروان گفت:بی‌جهت خود را عصبانی نشان می‌دهد. سرهنگ گفت:این مجرمین خیال می‌کنند اگر خود را عصبانی نشان بدهند می‌توانند از زیر بار مجازات فرار کنند.بعد آمد به طرف من و گفت:آیا تو می‌دانی که‌ مجازات حرفهای تو اعدام است؟گفتم پس چرا اعدامم‌ نمی‌کنید؟اگر بکنیم چه می‌شود؟گفتم:هیچ،کرده‌اید و می‌کنید و خواهید کرد،چون در این مملکت باید دین جلوی شما را بگیرد،که فعلا دینی در کار نیست، یا قانونی باید دست شما را بگیرد،که قانونی هم‌ نیست.بنابر این شما از این جنایات کرده‌اید و می‌کنید و برای من هم اجرا بکنید و مرا از شر امثال خودتان‌ نجات بدهید.

    گفت:عجب،عجب!گفتم:بله.آن سرهنگ دیگر بازویش را گرفت و برد آن گوشه و سر بگوشی کردند و از آنجا که برگشت لحنش عوض شد.گفت که بله آقای‌ شریعتی حق دارند.خیال می‌کنند که ما از مبارزات‌ مردانهء بیست سالهء علمی او اطلاع نداریم نه آقا!ما اطلاع داریم و شما را هم بعنوان کمونیست اینجا نیاورده‌ایم،چون بر دیوار قزل قلعه نوشته شده بود لعنت بر کمونیست،و چون جا نداشتیم شما را به اینجا آوردیم.گفتم:حالا به هر جهتی که آورده‌اید.گفت:که‌ انسان به یک سن معینی که می‌رسد دیگر حالت بچگی‌ پیدا می‌کند.بعد رو کرد به سرهنگ دیگر و گفت‌ دیده‌اید وقتی که پیچ تلویزیون یا رادیو را باز می‌کنید اگر موسیقی داشته باشد بچه‌ها به رقص می‌آیند،دکتر مصدق هم وقتی می‌شنید یا مرگ یا مصدق زیر پتو به‌ رقص می‌آمد.و از من پرسید سن شما چقدر است؟ گفتم:حالا به نظر جناب سرهنگ چقدر باید باشد؟ گفت:به نظر من در حدود 64،65 سال گفتم:من‌ قیدی ندارم به این که بگویم سنم کم است چون‌ نمی‌خواهم داماد بشوم!ولی بحث اینجاست که شما در سن من حداقل 10 سال اشتباه می‌کنید و من 51 سال‌ دارم و شما می‌گویید 64،65 سال برای سن یک‌ علائمی روی پیشانی و صورت و امثال اینها وجود دارد که آدمی بطور تقریب می‌تواند بفهمد که سن طرف‌ چقدر است.با اختلاف 2،3 سال،اما نه 14،15 سال و آن وقت شما در امری که کاملا نشانه‌های روشن دارد این‌ گونه اشتباه می‌کنید،چطور دربارهء سرنوشت ما قضاوت می‌کنید؟او گفت:بنا بود با هم آشتی باشیم. گفتم:صحبت آشتی‌ و غیر آشتی نیست صحبت سن است که شما چنین‌ اشتباهی کردید و من می‌خواستم شما را متوجه کنم که‌ اشتباه می‌کنید بگذریم،مفصل است.همه را می‌بردند یک ربع یا 20 دقیقه سؤالاتی سرسری می‌کردند و بعد مرخص می‌کردند.اما سؤالاتی که از من شد در حدود 3 ساعت طول کشید که من با این سرهنگ‌ دست به گریبان شدم و برگشتم نگاه کردم،دیدم‌ آنهایی که در بیرون هستند و گشت می‌زنند،در جلوی‌ در اتاق جمع شده‌اند و به رفتار ما،با این جناب‌ سرهنگ نگاه می‌کنند.

    حاج شیخ محمود شریعتی:رفتار زندانیان سیاسی و زندانبانان با شما چطور بود؟

    استاد شریعتی:یک سرگرد زمانی بود که‌ بعد از بیرون آمدن ما از زندان سرهنگ شد، و بعد هم کشته شد.او نسبت به ما یک حسد شدیدی پیدا کرده بود و علتش این بود که به قول‌ آقای غلامرضا قدسی-که چندین ماه با هم بودیم- آقایی که در زمان حزب دموکرات آذربایجان گرفتندش‌ و چندین سال در زندانهای مختلف بوده-گفته‌ است:و الله من هیچ زندانی‌یی را ندیده‌ام که به اندازه‌ شریعتی در نظر زندانیها محترم و عزیز باشد.نتیجه‌ این بود که این آقای سرگرد زمانی که بعد شد سرهنگ زمانی نسبت به ما حسد عجیبی می‌ورزید و این اواخر دائما در پی این بود که‌ برای ما زحمت درست کند.برای نمونه این مثال را می‌آورم:معمولا وقتی برای بچه‌ها چیزی می‌آوردند باید خودشان می‌رفتند و جنسی را که برایشان آورده‌ بودند می‌گرفتند،حتی مرحوم لاهوتی-که خدایش‌ بیامرزد-اگر جنسی برایش می‌رسید و پسرش می‌رفت‌ آن را بگیرد،می‌گفتند:فقط حسن لاهوتی باید بیاید و اینها را بگیرد.ولی اجناس ما را می‌دادند.هر فردی که‌ از اتاق ما می‌رفت،حتی از اتاق مجاورمالن می‌رفت، جنسی را که برای ما آورده بودند به او تحویل‌ می‌دادند.بعد می‌آمدند که برای شما این قدر میوه‌ آورده‌اند و یا لباسی را شسته و اتو کرده آورده‌اند و امثال‌ اینها.از جمله گفتند که برای شما عسل آورده‌اند و ما آن را روی یخچال گذاشتیم.گفتم:کار خیلی خوبی‌ کردید.این گذشت و اول غروب شد،دیدم که‌ درجه داری آمد جلوی اتاق ما ایستاد و گفت که شریعتی‌ کیست؟گفتم:منم.گفت:آقای رئیس با شما کار دارد. من گفتم:خدا به خیر کند.آقای قدسی گفت:مثل‌ اینکه بین مأمورین خودشان اختلافی افتاده و می‌خواهند از شما تحقیق کنند.

    گفتم:نه،اگر من او را می‌شناسم می‌دانم که‌ هیچکدام از این حرفها نیست.پا شدم و راه افتادم به‌ طرف اتاق آقای رئیس که پایین بود.ما بالا بودیم چون‌ که 2 بند بود و بند 2 پایین بود که آنرا آلمانها ساخته‌ بودند و بند 3 بالا بود که تازه ساخته شده بود و ما را آنجا برده بودند.من بالا رفتم همیشه رسم بر این بود که حتی اگر دکتر هم می‌رفتیم،چون دکتر هم حق‌ نداشت در تنهایی به یک زندانی نسخه بدهد،باید صبر می‌کرد یک درجه داری یا سروانی انجا می‌آمد و می‌نشست و دکتر رو بروی او نسخه را می‌داد.وقتی من وارد می‌شدم او یک نیم خیزی برای ما بلند می‌شد ولی‌ آن روز به محض اینکه من وارد شدم هنوز قدم اول را داخل اتاقش نگذاشته بودم،گفت:عسلت کجاست؟من‌ خندیدم که این دیگر چه سؤالی است.گفتم:می‌گویند عسل من روی یخچال است.برگشتم دیدم که همان‌ درجه داری که دنبال من آمده عسل من را برداشته و دست اوست.گفتم عسل من همین است و هر چه‌ می‌خواهید با آن بکنید.گفت:چرا عسلت را روی‌ یخچال گذاشتی؟گفتم جایی نبود،کجا بگذارم؟گفت‌ چرا بالای سرت نگذاشتی؟گفتم بالای سر من اولا جا نیست،ثانیا همه جا را آلوده می‌کند.عسل را در جای‌ تنگی که ما داریم نمی‌شود گذاشت مگر چه اشکالی‌ دارد؟گفت:نه،نه یک چیز دیگر است.گفتم:بفرمایید ببینم چه چیز دیگری است؟گفت.تو به اینها عسل‌ می‌دهی تا به تو احترام بگذارند.گفتم:آقای یک کیلو عسل بنده در مقابل 360 نفر زندانی بند 2 و 3 به هر نفری چقدر می‌رسد که من عسل بدهم به اینها تا به من‌ احترام بگذارند؟این فرمایشات چیست آقای رئیس؟! قبیح است از شما!اینها مقامشان بالاتر از این‌ حرفهاست که به خاطر عسل به من احترام کنند.گفت‌:اصلا تو در این زندان بت شده‌ای.گفتم:خیلی خوب، من که نگفتم مرا بپرستند شما هم که رئیس مقتدری‌ هستید،به این بت پرست‌ها بفرمایید که بنده را نپرستند،بعد گفتم:افرادی حاضرند که یک خیک‌ عسل بدهند تا سلامشان کنند،اما نمی‌کنند.آن وقت‌ چطور با یک کیلو عسل بنده،360 نفر به من احترام‌ می‌کنند؟مقصودم خود او بود.برای اینکه بچه‌ها تعمد داشتند و به همدیگر می‌سپردند که کسی جلوی او پا نشود.جلوی او که رئیس زندان بود پا نمی‌شدند.اما بر عکس به ما احترام می‌گذاشتند،از جمله آقای قدسی‌ و آقای لاهوتی و دیگر رفقا گاهی در گوشهء حیاط تشکی پهن می‌کردند و یک بخاری علاء الدین و یک‌ قوری چای بر پا می‌کردند که هر وقت می‌خواستم چای‌ به من می‌دادند.جون من از چای زندان از همان روز اول نخوردم و سر درد گرفتم از اینکه چای نخوردم و رفقا یک علاء الدین تهیه کردند و یک قوری خریدند و یک بسته چای جهان و مقداری هم قند.اینها را همه از فروشگاه زندان گرفتند و هر وقت می‌خواستم با پول‌ خودم چای درست می‌کردند و وقتی که ما می‌آمدیم که از حیاط عبور کنیم و برویم آن طرف و روی تشک پیش دوستان بنشینیم،بچه‌ها که توپ بازی‌ می‌کردند،توپ را نگه می‌داشتند و وقتی من رد می‌شدم،آنها بازیشان را ادامه می‌دادند.و آقای رئیس‌ این صحنه را از پشت بام نظاره می‌کرد و بعد خودش‌ می‌آمد پائین کنار میدان بازی،اما آنها مشغول توپ‌ بازیشان بودند و انگار نه انگار که آقای رئیس آمده.این‌ بود که حسادت می‌کرد.در قضیهء عسل به او گفتم: آقای رئیس یک مطلبی هست.گفت:چیست؟گفتم: شما می‌خواهید شخصیت هر فردی را بشکنید و از این‌ کار لذت می‌برید،گفت:من؟گفتم:غیر از من و شما که دیگر طرف خطابی نیست.گفت:خیلی خوب حالا به تو می‌گویم و شروع کرد با مشت محکم به کوبیدن‌ میزش و یکی دو نفر دویدند و آمدند،به آنها گفت:این‌ را ببرید بند یک بند یک جای بدی بود،از قرنطینه که‌ آمده بودیم بیرون در حدود 16 روز آنجا بودم.این بند اتاقهای کوچکی داشت و پنجره‌هایش هم تاریک بود و بخصوص که پشت آن هم اتاق ملاقات را ساخته بودند و پنجره‌هایش را هم با رنگ سیاه کرده بودند تا مبادا کسی داخل اتاق را نگاه کند.

    در هر صورت،ما را به بند یک بردند،ما رفتیم و آنجا و روی یک صندلی نشستیم تا وقتی که کلیدی بیاورند و در را باز کنند و ما را داخل بند ببرند.بعد،او آمد مخصوصا از جلوی من عبور کرد و من صورتم را برگرداندم به طرف دیگر و سیگارم را آتش زدم.او رفت‌ به داخل اتاق افسرها و دو مرتبه از آنجا آمد بیرون و باز از جلوی من عبور کرد و باز من رویم را از طرف دیگر گرداندم و او داد کشید که حمیدی،حمید زاده!دو نفر بودند که یکی افسر بود و دیگری درجه‌دار که هم نام‌ بودند و هر دو آدمهای رذلی هم بودند بخصوص آن‌ درجه‌دار،او را صدا زد.دوید آمد جلو و گفت:بله‌ قربان؟گفت:بگو باز دور او را در بند یک نگیرندها. گفت:چشم،چشم و این قضیه به عکس شد.در را که‌ باز کرد به زندانی‌ها گفت:یک زندانی می‌آید تو و هیچکس نباید با او تماس بگیرد.سلام و علیک نکنید و چنین نکنید و چنان نکنید و غیره.من تا آمدم نشستم‌ رفقایی آمدند و دور ما را گرفتند و هر چه من گفتم:آقا این کار را نکنید خواهش می‌کنم تشریف ببرید،گفتند که چکار می‌کنند؟می‌زنند دیگر،خوب بزنند چرا شما این همه ملاحظه دارید؟در هر صورت از دور ما نرفتند تا نزدیک غروب،آنها گفتند که حالا وقت نماز است و بفرمایید نماز بخوانید و یک لقمه نانی هم بخورید و بعد بروید سر جایتان و بخوابید.چون ما را روی تخت جا داده بودند و یک سر کار ستوانی بود از افسران زندان، سید بزرگوار و شریفی بود.این افسر با یک نفر دیگر آمد و من داشتم می‌رفتم دستشویی گفت:شما چرا اینجایید؟گفتم:من خطایی کردم و نفهمیدم،و آقای‌ رئیس هم عصبانی شد.گفت:چه خطایی؟گفتم: شیشهء عسلم را روی یخچال گذاشتم.گفت:شوخی‌ می‌کنید؟گفتم:مگر من اهل شوخی‌ام؟گفت:راست‌ می‌گویید؟گفتم:بله.سر کار ستوان گفت،عجب مرد خبیث و پلشتی است،گفت:جایت کجاست؟گفتم:روی‌ تخت با تعجب فوق العاده پرسید روی تخت؟گفتم بله،او رفت و بچه‌ها به ما گفتند که این افسر پسر خیلی خوبی‌ است به او بگویید که جایتان را عوض کند.گفتم من که‌ به خاطر جایم از او خواهش نمی‌کنم.در این بین دیدم‌ که خود او درصدد انجام این کار بوده است.آمد و بچه‌ها دورش را گرفتند و گفتند:جای فلانی خوب‌ نیست.گفت:بهترین اتاقتان کدام است؟گفتند آنجاست،گفت:ببریدش آنجا و به این ترتیب ما را به‌ بهترین اتاقی که در آن بند بود بردند.30 روز هم آنجا بودیم ولی باز سر و صدا زیاد بود برای اینکه به اتاق‌ ملاقات وصل بود.باز فردای آن روز یک افسر دیگری‌ آمد و پرسید حالا که جایتان خوب است؟گفتم به‌ نسبت اولی بلی ولی سر و صدا مرا اذیت می‌کند. دو مرتبه ما را بردند به آن بند رو برو که بند جدا گانه‌ای‌ بود،و ما مجازات این جنایتمان را که عسلمان را روی‌ یخچال گذاشته بودیم،دیدیم.

    کیهان فرهنگی:استاد اشاراتی در مورد نسب و وضعیت خانوادگی خودشان و خاندان محترم شریعتی داشتند اما به‌ اختصار و اجمال گذشتند.از آقای شیخ‌ محمود شریعتی خواهش می‌کنیم به شرح‌ بیشتری پیرامون این مسائل بخصوص‌ وضعیت معیشت و همچنین برجستگی‌های‌ اخلاقی مرحوم آخوند ملا قربانعلی و علامهء بهمن آبادی بپردازند.

    شیخ محمود شریعتی:باید قدری به عقب‌ برگردیم.راجع به نقل زندگینامهء مرحوم آخوند ملا قربانعلی معروف به آخوند حکیم باید عرض کنم که‌ ایشان از یک خانوادهء روحانی بودند.پدرشان ملا هادی‌ بهمن آبادی و پدر او باز ملا مهدی بهمن آبادی بوده‌ است.آخوند حکیم داییی داشته است به نام علامه‌ بهمن آبادی که مردی بسیار دانشمند بوده و نقل شده‌ است که ایشان در زمان ناصر الدین شاه در همین‌ مدرسهء سپهسالار قدیم تدریس می‌کرده است.اما آن‌ رواح انزوا و گریز از جامعه که تقریبا در خاندان شریعتی‌ هست ایشان را به همان بهمن آباد که قصبه‌ای است‌ نزدیک مزینان می‌کشد.

    پس از درگذشت علامهء بهمن آبادی،آخوند که در بخارا و نجف و سبزوار و مشهد تحصیلاتش را بپایان‌ رسانده‌اند،برای شرکت در مراسم تعزیهء علامه‌ بهمن آبادی وارد بهمن آباد می‌شوند،مزینان در آن‌ زمان روحانی نداشت و نایب الحکومهء متشرعی به نام حاج آقا محمد داشت. ایشان عده‌ای از مردم را به طرف بهمن آباد بسیج‌ می‌کند تا به استقبال آخوند بروند و دست آخر آخوند را با اصرار از بهمن آباد به مزینان می‌آورند و منزلی‌ برای ایشان می‌خرند که این منزل الان به همان سبک‌ قدیم موجود است.مرحوم آخوند پس از مدتی می‌بینند در محدودهء ده آنطور که باید و شاید از ایشان استفاده‌ نمی‌شود،قصد عزیمت می‌کنند.اما مرحوم حاج‌ آقا محمد متوجه می‌شود و با توسل به مرحوم حاج میرزا ابراهیم شریعتمدار از عزیمت مرحوم آخوند جلوگیری‌ می‌کنند و در حاشیهء خیابان مزینان یک مدرسهء علمی می‌سازند که در حدود 15،16 حجره دارد و این مدرسهء علمی ساخته می‌شود و مرحوم حاج آقا محمد،طرف‌ غرب منزلش را هم برای تکمیل مدرسه،به مدرسه‌ واگذار می‌کند که الآن کتابخانهء مرحوم دکتر شریعتی‌ در همان مدرسه قرار دارد و به این وسیله،ایشان را تشویق می‌کنند که در مزینان بمانند و عده‌ای از اطراف‌ و روستاهای دیگر می‌آیند و مرحوم آقا میرزا ابراهیم‌ شریعتمدار این مدرسه را با همیاری مردم و حاج آقا محمد که نایب الحکومهء متشرع وقت بوده می‌رسازند و 20 سهم آب افضل آباد و 6 سهم آب غنی آباد و مقداری‌ آب محسن آباد را وقف این مدرسه می‌کنند،که این‌ موقوفات در اصلاحات ارضی رژیم گذشته به فروش‌ رفت،اما قرار است که حالا برگردانده شود.مرحوم‌ آخوند در آنجا مشغول تدریس می‌شوند و به اصطلاح‌ در مزینان ساکن می‌شوند.

    مرحوم آخوند دارای 4 پسر بودند و ترتیب مرحوم‌ آقا شیخ محمود که پدر استاد شریعتی هستند.مرحوم‌ آقا شیخ احمد که می‌گویند سلمان زمانش بوده و او را به‌ سلمان تعبیر می‌کنند.وی مردی بسیار زاهد،پرهیزگار، متقی و اهل عبادت،اهل زهادت و خیلی نحیف و لاغر بوده ولی در شبهای قدر و شبهای ماه رمضان با همهء ضعف‌ نقاهت 100 رکعت نماز را می‌خوانده‌اند و دیگران به‌ ایشان اقتدا می‌کرده‌اند.پسر سوم‌شان مرحوم آقا شیخ‌ حسن است که پدر آقا شیخ عبد الکریم می‌باشد که مردی‌ اهل منبر و اهل نماز جماعت بود،و برادر کوچکشان‌ آقا شیخ حسین بود،که از ایشان فرزندی نمانده است .

    از مرحوم آقا شیخ محمود 3 پسر به جای مانده،اول آقا شیخ قربانعلی که برادر استاد شریعتی و پدر من هستند. ایشان در سن 14 سالگی عازم مشهد می‌شوند و مدتها در مشهد،در مدرسهء فاضل خان به اصطلاح چنان گل‌ می‌کنند که حتی خودشان بعنوان یک مدرس تدریس‌ می‌کردند و واقعا همانطور که مرحوم دکتر از ایشان‌ بعنوان ادیب و فیلسوف یاد می‌کرد در ادب و فقه و اصول‌ و منطق و حکمت و علوم دیگر در مرتبهء اول بود.یعنی‌ وقتی ایشان وارد سبزوار می‌شد کسی از علمای طراز اول‌ نبود که با ایشان معارضه بکند،و راجع به وضع اخلاقی‌ ایشان هم بسیار نقل کرده‌اند.

    اما آنچه که ایشان را به ده کشانید،جریان مسجد گوهر شاد بود که در زمان رضا خان پیش آمد و عده‌ای‌ کشته شدند و ایشان به ناچار به مزینان هجرت کردند تا بعد وقتی اوضاع و احوال آرام شد،مجددا بازگردند. چون واقعا محدودهء آن روستاها و آن محل برای ایشان‌ کم بود و هیچ مناسبتی با شخصیت ایشان نداشت،و در همین مشهد درس ایشان خیلی پر رونق‌تر از اساتید دیگر آن زمان بوده است.

    بعد از مدتی برادر دیگرشان به نام آقا میرزا محمد شریعتی به ایشان ملحق می‌شود و بعد برادر سوم که‌ استاد شریعتی باشند،ایشان هم از مزینان هجرت‌ می‌کنند و در جمع دو برادر دیگر در مدرسهء فاضل خان‌ به تحصیلاتش ادامه می‌دهند منتهی جبر زمان طوری‌ بود که پدر من به ده کشانیده شد و زمانی هم که‌ می‌خواستند برگردند مردم مانع شدند،و ایشان هم‌ در مزینان ماند.استاد شریعتی هم در مشهد اقامت‌ کردند و برای امرار معاش،در مدرسهء شرافت درس‌ می‌دادند و کم کم در دبیرستان درس دادند و بعد در دانشگاه،و این همزمان است با سالهای 1323 تا 1332،یعنی زمان مبارزات مصدق که ایشان در همهء جهات حضور داشتند،تا سنهء 1350،در این فاصلهء طولانی کتابهایی که ایشان نوشتند،یا تفاسیری که‌ ایشان نوشتند.به حق نمونه است چه تفسیر نوین و یا کتاب وحی و و نبوت و کتاب خلافت و ولایت که بحق در همین‌ موضوع نمونه است و ما در این مجموعه فرصتی‌ نمی‌بینیم که تجلیل‌هایی که از این کتاب شده توضیح‌ دهیم و یا کتاب فایده و لزوم دین که چقدر دانشمندان‌ از این کتابها تجلیل کردند و همه اطلاع دارند اما نکته‌ این است که همهء این مشکلات با تحمل فقر همراه بوده‌ و همانطور که مرحوم دکتر اشاره می‌کرد و می‌گفت، وقتی مرا گرفته بودند وزیر علوم به من می‌گفت که ترا از اداره اخراج می‌کنند،تو مرد عائله‌مندی هستی، خرج دای،احتیاج به پول داری و دکتر در جواب وزیر علوم که ایشان را به اخراج از اداره تهدید می‌کرد، می‌گوید:من به حقوق دولت نیازی ندارم،و با ثروت‌ پدرم زندگی می‌کنم،او می‌پرسد مگر پدرت چه ثروتی‌ داشته که تو با آن می‌خواهی زندگی کنی؟

    ادامه دارد....
    • علی مزینانی