روزی روزگاری در مزینان ...بخش هشتم؛ هیئت ابوالفضلی مزینان :: شاهدان کویر مزینان

شاهدان کویر مزینان

کویر تاریخی مزینان زادگاه دانشمندان و اندیشمندانی است که سالهاست برتارک زرین صفحات تاریخ و جغرافیای ایران زمین می درخشد. این سایت مفتخر است که جاذبه های گردشگری و متفکرین ، فرهیختگان، علما وشهدای این دیار رابه تمامی فرهنگ دوستان معرفی نماید.
شما مخاطب گرامی می توانید با مراجعه به درباره کویرمزینان بیشتر با مزینان آشنا شوید

تبلیغات
Blog.ir بلاگ، رسانه متخصصین و اهل قلم، استفاده آسان از امکانات وبلاگ نویسی حرفه‌ای، در محیطی نوین، امن و پایدار bayanbox.ir صندوق بیان - تجربه‌ای متفاوت در نشر و نگهداری فایل‌ها، ۳ گیگا بایت فضای پیشرفته رایگان Bayan.ir - بیان، پیشرو در فناوری‌های فضای مجازی ایران
بایگانی
آخرین نظرات
پیوندهای روزانه

🖌نویسنده؛ حسین محمدی مزینان(مداح)

✍️و اما در ادامه مبحث هیئت ابوالفضلی مزینان رسیدیم بجایی که تصدی هیئت در غیاب مرحوم حاج آقای توکلی و حتی با حضور ایشان به خادم العباس آقای حاج حسن ناطقی واگذار گردید . اما از آنجا که افراد دوست دارند نامشان گم نشود و نسل های آینده یادی بنمایند و شیوه خوبی هم هست سعی بر وراثت داشته اند تا در هر برهه از زمان فرزندانشان میراث دار راه پدر باشند . اگر خوب دقت کنیم حتی روز عاشورا تمام سقایان ، افراد حامل نخل، مجلس گردانان، تعزیه خوانان و مداحان و تمامی افراد سعی بر ادامه راه پدرانشان داشته اند و مرحوم حاج آقای توکلی نیز بر همین طریق در ایام پیری از بین اعضای خانواده با توجه به اینکه همگی عاشق مزینان و دهه محرم بودند حاج محمد را به سمت این مسئولیت برگزید.

محمد انسانی نجیب و عاقل و تحصیل کرده و با حجب و حیا، علی رغم میل باطنی این سمت را پذیرفت ضمن اینکه آنچه تجربه از پدر به آموخته و اندوخته بود در کنار حاج حسن آقای ناطقی در این راه گام نهاد و لباس نوکری امام حسین(ع) در بارگاه قمربنی هاشم(ع) را به تن کرد . افتخاری که شاید نصیب هرکسی نشود.

بعضی شوخی ها گاهی جدی جامه عمل می پوشد بطور مثال زمانی که حاج غلامرضای توکلی فقط هفت سال داشت و در همان تیمچه به اهالی روضه امام حسین علیه السلام آب می داد عمه گلشاد محمدی دو دختر همراهش در مجلس نشسته اند . زهرا شش ساله و ربابه کمتر از یک سال داشتند. عمه گلشاد می گوید: پسرجان کمی آب به زهرا بده تا همین دختر بغلم را وقتی بزرگ شد به تو بدهم . مادر غلامرضامی گوید: چرا دختر بزرگ را ندهی که قول بچه شیرخواره را می دهی .همین شوخی اتفاق می افتد و روزی ربابه در سن نوجوانی مقداری آش نذری به خانه محمدعلی قصاب می برد و غلامرضای جوان همان ربابه را می بیند و دل باخته وی می شود و خواستگاری و الی آخر ماجرا که نتیجه آن سه پسر و پنج دختر که همگی عاشق و نوکر اهلبیت علیهم السلام می باشند و محمد ثمره این اتفاق مبارک است.

بهر حال صحبت از تاسیس هیئت بود. تیمچه متعلق به مرحوم حاج آقاحسین خواجوی بود و مرحوم محمدعلی قصاب پدر آقای توکلی با تصمیم راسخ برای خرید تیمچه جهت اقامه عزای قمربنی هاشم(ع) در مکانی ثابت و همیشگی بادست خالی وارد میدان شد. ابتدا با ثروتمندان آن روز مشورت کرد و برای خرید مکان فعلی وارد گود شد .حاج آقا حسین خواجوی هم چون فردی متشرع بود و امین مردم با توجه شرایط موجود قیمت ر اپائین آورد تا راه برای معامله هموار گردد‌.به این ترتیب معامله با قیمت بیست تومان قجری شکل گرفت. مرحوم غلامحسین نایب ، حاج محمدجعفر تاج ، شیخ ابراهیم مهدوی، ناظم الشریعه، محمدعلی قصاب، ملاغلامحسین، محمدعلی ناطقی، آقاحبیب اله، حاج احمد خواجوی و کربلایی قربان عطار و دیگرافرادی که دربخش قبلی اسامی آنان با کم و زیاد ذکرشد دست به دست هم دادند ولی مبلغ کامل نشد مرحوم حاج محمدعلی محمدی الباقی را پرداخت می کند تا فرزندانش نیز در این امر خیر شریک و نوکری امام شهیدان را داشته باشند.

تیمچه خانه های کوچکی داشت که همه بهم متصل بود و سقف آن خیلی بلند نبود. عزاداری برای اولین بار بنام حضرت عباس(ع) در دهه اول آغاز و اولین هیئت عزاداری بر پا گردید . مکانهای مذهبی دیگر مانند تکایا و مساجد بود ولی اینان شور دیگری در سر داشتند وگرنه موقوفه های حاجی خان بزرگ و شیخ ابوالقاسم خان صدیقی وجود داشت.

دهه اول و دوم که الان هم به لطف خدا این مجالس دایر میباشد و روزی در بخش دیگری به آن خواهیم پرداخت...

هیئت پیش از این در سالهای آخر در محل تکیه میان برگزار می گردید .کم کم مزاحمت های حکومتی آشکار شد. یک شب امنیه ای (مامورپاسگاه قدیم) به مزینان می آید و می گوید روضه خوانی تعطیل. اعضای هیئت جوانان دلیر و عاشق دین هرچه خواهش تمنا می کنند افاقه نمی کند. سر دسته می گوید: امشب برگزار کنیم تا فردا شب ببینیم چه می شود .

فردا شب مامور با اسبش می آید و متوجه صدای نوحه و روضه و سینه زنی می شود. حاج اکبر محمدی که جوانی بلندبالاست می گوید: امنیه بیاید داخل مجلس حسابی کتکش می زنیم . سردسته می گوید: من مامور را به داخل هدایت می کنم اگر پذیرفت فبها و اگر نپذیرفت من با کف دست به پیشانی می زنم و شما به بهانه سینه زدن در تاریکی چراغ آینه (نوعی چراغ قدیمی که گردسوز بوداما اطرافش با شیشه به اندازه ۲۰×۲۰محافظ داشت) را خاموش کنید و کتک مفصلی به امنیه بزنید و سپس همگی از هیئت خارج شوید.

این اتفاق می افتد و مامور بخت برگشته بدون اینکه کسی را بشناسد به خانه خودش بر می گردد ولی از شبهای آینده در مراسم شرکت می کند و دیگر مزاحم عزای امام حسین(ع) نمی شود .

✍️در اوایل دهه چهل غرفه ها تخریب و ساختمان جدید تاسیس شد و باز هم اعضای محترم به کمک مسئول وقت آمدند و هیئت شکل جدید به خود گرفت . در این ایام اعضای هیئت محترم حسینی که فقط دهه دوم عزاداری می کردند نیز به دهه اول آمده و مکان فعلی خریداری شد که با قید حیات به تاسیس هر دو هیئت حسینی و علی اکبری نیز خواهیم پرداخت.

و اما نوحه خوانی ها در مزینان رایج شد

سیداحمد یزدی از رسم و آیین یزد برای مردم سخن می گوید و سینه دوره راه می افتد. حرکت دورانی سینه دوره در جهت خلاف عقربه ساعت یعنی برگشت زمان به گذشته و ما دوباره از کربلای حسین ابن علی آغاز می کنیم و می گوییم فاطمه، حسن، حسین!
دسته ها راه می افتد و نوحه خوان اصلی داخل خیابان نوحه می خواند و دو نفر در سمت چپ و راست وی او را کمک می کنند تا کم نیاورد . ملا ابراهیم طالبی، ملاحسن حبیب، ملاحسن صدیقی ، ملا رحمت اله محمدی و ملاهای آن روز مجلس را گرم می کردند البته خیلی ها از قلم افتادند که در آینده ان شاءالله اشاره خواهیم کرد.

نظم هیئت به حاج علی اکبر محمدی سپرده شد و هیچکس روی حرف او سخنی نمی گفت. حالا در هیئت فرش وجود ندارد فقط دو قطعه نمد از منزل مرحوم محمدعلی توکلی می آورند و قسمتی از زمین مفروش می شود که به مرور زمان نمدها و گلیم ها و بعد از آن فرش دوازده متری توسط حاج علی اکبر محمدی و دیگر اعضای محترم هر آنچه نیاز بود آوردند و اگر کمبودی وجود داشت از خانه بزرگانی چون حاج علی اصغر محمدی و آقایان خواجوی و دیگر بزرگان و اعضای هیئت تامین می شود گاهی به صورت امانت و بعد هم جرأت پس گرفتن نداشتند و می بخشیدند به خود هیئت. چون معتقد بودند این هدیه به آستان مقدس قمربنی هاشم است.

پول زیادی در دسترس مردم نبود اما کمبودها به مرور خریداری می شود؛ چراغ توری پایه کوتاه و بلند، بهترین و بزرگترین سماورها، استکان و نعلبکی، قاشق و چنگال، ظرفهای دو نفری ،دوری های بزرگ تبدیل به یک نفری شد و برای اولین بار بلندگوی لامپی که با باطری کار می کرد و در هیئت حضرت ابوالفضل صدای روضه را بگوش مردم‌ می رساند:«روضه دایره هرکی مایله». و بعد از آن فرشها و دیگر لوازم سرازیر به این موسسه ارزشمند مذهبی شد .

در همان اوایل تاسیس هیئت یعنی دهه اول هزار و سیصد و کمی قبل از آن اساس تعزیه خوانی در مزینان شکل می گیرد. پیش از تعزیه بد نیست از کارهای عام المنفعه یاد کنم و اشاره به آب انبارها داشته باشم .
دو آب انبار که در اصطلاح مزینانی ها حوض گفته می شد در محدوده هیئت وجود داشت . یکی دقیقا زیر درب ورودی قدیم هیئت و با آب انباری که بسیار تمیز و شکیل بود پله های اول از سمت قبله و مابقی رو به شرق در سطح پایین تر و گودی کوچکی که شیر برنجی آن بسیار جالب بود .شبها از آب ینگه قلعه سیرآب و روزها رفع عطش زائران و مردم مزینان بود که متاسفانه این آثار باستانی ارزشمند هم تخریب شد . و دیگری کمی پائین تر به نام حوض غلام مراد که البته مصالح اولی خشت پخته و ساروج و حوض دومی تقریبا خشت پخته و گل بود .
امیدوارم همه آنانی که در جهت خرید و رشد هیئت تلاش کرده اند اعم از بنیانگذاران اولیه و ثانویه و خادمانی که هم اکنون خدمت می کنند آنها که زنده اند سلامت و آنان که به رحمت خدا رفته اند روحشان شاد باشد.

✍️بعد از اینکه همه اعضای محترم‌ آقای توکلی را به ریاست هیئت پذیرفتند چون که او خیلی جوان بود در کارها با حاج علی اکبر و حاج علی اصغر محمدی مشورت می کرد و این دو برادر از لحاظ مالی در خدمت هیئت بودند و در این میان چون که رحمت اله محمدی اهل قلم بود در خیلی از کارها هوای توکلی جوان را داشتند چرا که او داماد خواهرشان هم بود .رحمت اله نیز مداحی می کرد و اهل سخنوری بود. حاج علی اصغر قدرتمند از جهت مالی کلاته ای داشت بنام همت آباد .

یادم هست روزی مرحوم حاج شیخ حبیب اله عسکری روی منبر می گفت این هیئت بنام هیئت محمدی ها شهرت دارد . بعد از منبر پرسیدم :به چه دلیل این مطلب را فرمودید؟! گفت:« اگر محمدی ها نبودند من مشوقی برای ملبس شدن به لباس روحانیت نداشتم . وقتی لباس پوشیدم مورد حمایت این خاندان واقع شدم . چندین مرتبه از پاسگاه ژاندارمری برای خلع لباس من آمدند و اینان از من حمایت کردند.»

سخنان شیخ عزیزمان مرا بیاد شبی انداخت که هنگام غروب در منزل نشسته بودیم من حدود دوازده سال عمرم بود که مامور پاسگاه داورزن بنام عسکرزاده به منزل مان آمد و پدرم وی را تعارف کرد و بعد از صرف چایی و میوه-پدرم چون که ماشین کامیون داشت از شهر دست پر برگشته بود- و حسابی از رئیس پاسگاه پذیرایی کرد. سرکار بعد از کمی خوش و بش گفت: آمده ام شیخ حبیب را ببینم و برای خدمت سربازی اعزامش کنم. پدرم گفت: جناب عسکرزاده این ممکن نیست. سرکار مصمم بود تا شیخ را روانه خدمت نظام کند. پدرم گفت: حسین برو به آقای عسکری بگو بیاید ظمناً به عمو حاج محمدحسین بگو مهمان داریم بیا ساعتی بنشینیم . سریع رفتم‌ و اول به عمویم و بعد از نماز مغرب بود به شیخ گفتم پدرم منتظر شماست. پرسید: مهمان دارید؟ گفتم: بله فلانی است . خوب بیاد دارم شیخ کمی جا خورد حق هم داشت چرا که عسکرزاده مردی بد دهن و خیلی بی چاک دهن بود...شیخ پرسید: پدرت دیگر چیزی نگفت؟ گفتم: چرا گفت به شما بگویم نگران نباش. گفت: کس دیگری هم هست؟ گفتم: عمو حاج محمدحسین هست.
با هم وارد شدیم هنوز شیخ چایی را خورد عسکرزاده گفت: شیخ حبیب تویی؟! گفتند: بله. گفت: روی منبر چی گفتی؟ چرا برای اعلی حضرت بد گفتی؟ آمده ام که ببرمت خدمت! سربازی رفتی؟شیخ گفت: خیر ! گفت :باید بروی. شیخ گفت: من روحانی هستم .رئیس پاسگاه با تندی گفت: می برمت .پدرم گفت: سرکار یه کم ملاحظه کن.
من حسابی جا خورده بودم چون که می دانستم پدر و عمویم تن به این خفت نمی دهند که به مهمان عزیزی که خیلی دوستش داشتند بی حرمتی شود. ناگهان عمویم حاج محمدحسین با عصبانیت روی دو زانو نشست و گفت: سرکار مگر از جنازه ما دو برادر بگذری که شیخ را همراهت ببری .
شیخ عسکری آدم ترسوئی نبود لکن طرف انسان جسور و قدرتمندی بود. در گذشته یک رئیس پاسگاه خودش می برید و می دوخت .ولی همه مزینان و نه بلوک می دانستند محمدی ها باج بده نیستند.
سرکار عسکرزاده با پدرم نرمتر حرف می زد. عمویم عصبانی شده بود . مادرم پارچ آبی آورد تا بنوشند و آرام شوند .عمویم به شیخ عسکری گفت: پاشو بریم مگر ما بمیریم که تو را تحقیر و توهین کنند .
عسکرزاده که جاده ر ا گل دید سست شد و گفت: باید تعهد بدهی که دیگر روی منبر برای پادشاه بدگویی نکنی . این بار با لحنی آرام و دوستانه شام صرف شد و به خیر و خوشی گذشت و جناب حاج آقای عسکری(ره) به برادران محمدی همیشه نظر لطف داشت. بطوریکه وقتی پدرم از دنیا دیده فرو بست بدون دعوت آمد و گلایه کرد که چرا نگفتید . من مدیون محمدی ها هستم.بهر حال مشهور بود که آقای عسکری شیخ محمدی هاست .
ارادت محمدی ها به لحاظ حضور مداوم و خدماتی که داشتند در این هیئت از گذشته تا بحال بویژه که بیرق قمربنی هاشم دست این خانواده بوده است و شاهد بودم روزی پسرعمویم محمد حاج حبیب اله به هیئت آمد و جناب حاج حسن ناطقی زمان آخرین ساخت و ساز هیئت به ایشان گفت: هیئت بنام شما محمدی ها شهرت دارد لذا شماها باید در این موسسه باشید و پسرعمویم هم به زینبیه و هیئت قمربنی هاشم با کمک مالی ارادت خویش رانشان داد.
بهر حال جناب عسکری با مداحی و بعدها روضه خوانی مستمعین این موسسه را با صدای گرمی که داشت محظوظ و مستفیض می فرمود به طوری که محبوبیت خاصی نزد حاج شیخ قربانعلی شریعتی پیدا کرد و حاج آقای شریعتی هم به وی اجازه منبر می داد و بدین ترتیب آقای عسکری بجای حوزه نظام وظیفه با عنایت آقا امام زمان(عج) راهی حوزه علمیه شد.

سرمایه هیئت نزد حاج اکبر محمدی بود و اولین فرش دستباف را تقدیم هیئت کرد و شبهای محرم تا پایان دهه دوم روی چهارپایه ای می نشست و به مهمانان قمربنی هاشم خوش آمدگویی می کرد .ابتدا شام صرف می شد و سپس سینه زنی که این روال تا هم اکنون ادامه دارد.

هیئت مذهبی ابوالفضلی مزینان در دوره های مختلف به خصوص از دهه ی هفتاد به بعد نیز با تدبیر مدیران و هیئت امنا دستخوش تغییرات شد و درابتدای دهه ی نود نیز به طور کامل تخریب و ساختمان جدید و بزرگی در زمین آن بنا گردید که می توان گفت یکی از زیباترین و بزرگترین هیئات در منطقه است.

 

به جمع شاهدان کویرمزینان در تلگرام بپیوندید: https://t.me/shahedanemazinan

 

#️⃣شاهدان کویرمزینان در #آپارات https://www.aparat.com/shahedmazinan

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">