جستارهایی در منش فکری و کارنامه عملی دکتر علی شریعتی‌ مزینانی در گفت‌وشنود با استاد حمید سبزواری :: شاهدان کویر مزینان

شاهدان کویر مزینان

کویر تاریخی مزینان زادگاه دانشمندان و اندیشمندانی است که سالهاست برتارک زرین صفحات تاریخ و جغرافیای ایران زمین می درخشد. این سایت مفتخر است که جاذبه های گردشگری و متفکرین ، فرهیختگان، علما وشهدای این دیار رابه تمامی فرهنگ دوستان معرفی نماید.
شما مخاطب گرامی می توانید با مراجعه به درباره کویرمزینان بیشتر با مزینان آشنا شوید

تبلیغات
Blog.ir بلاگ، رسانه متخصصین و اهل قلم، استفاده آسان از امکانات وبلاگ نویسی حرفه‌ای، در محیطی نوین، امن و پایدار bayanbox.ir صندوق بیان - تجربه‌ای متفاوت در نشر و نگهداری فایل‌ها، ۳ گیگا بایت فضای پیشرفته رایگان Bayan.ir - بیان، پیشرو در فناوری‌های فضای مجازی ایران
بایگانی
آخرین نظرات
پیوندهای روزانه

چیزی که خلاف اسلام باشد از شریعتی ندیدم
 


شاهدان کویرمزینان ؛ سی و ششمین سالگرد شهادت معلم شهید انقلاب آرام آرام فرا می رسد و در هیاهوی برگزاری انتخابات ریاست جمهوری ،مهم ترین رویداد سیاسی سال 92 ؛ هستند افرادی که یادشان بیاید روزگاری مردی از کویر برخاست و برای برپایی حکومت عدل علی فریاد بر آورد و به خاطر این فریاد سالها رنج زندان و هجرت وتبعید را به جان خرید و سرانجام به آرزوی دیرینه اش رسید و در غربت، شهادت او را برگزید تا راهش استوار وپایدار و پس از  گذشت یک سال از مرگ مبهمش  جاودانه شود و در بهار انقلاب تصاویر مبارکش پیشتاز حرکت راهپیمایان گردد و از آن پس شریعتی ، شریعتی شد .
هرچند گاه نامش در لابلای جریانها و حادثه ها و رویدادها و بی مهری ها سعی شد  کم رنگ شود اما باز هستند افرادی که نمی توانند یادش را فراموش کنند و بزرگمردی از این تبار شاعر توانای سبزوار است که روزگاری با علی زیسته و همراه بوده است . واین بار به بهانه ی رسیدن سالی دیگر از نبودن شریعتی، شاعر توانای سبزوار بزرگ استاد حمید سبزواری از او می گوید و ترنم سرود با او بودن را زمزمه می کند.  


استادحمیدسبزواری:
چیزی که خلاف اسلام باشد از شریعتی ندیدم
زندگی و کارنامه دکتر علی شریعتی در دهه‌های پیشین، محمل داوری‌ها و اختلافاتی پردامنه بوده است. اینک پس از سپری شدن سال‌ها و فرونشستن غبار بسیاری از شیفتگی‌ها و نیز دشمنی‌ها به نظر می‌رسد که برای بازخوانی و نقد میراث او، فرصتی مناسب پدید آمده است. در آستانه سالروز درگذشت دکتر، استاد حمید سبزواری دوران با او بودن را به روایت و تحلیل نشسته است. امید آنکه مقبول افتد.

ظاهراً نقطه آشنایی جنابعالی با مرحوم استاد محمدتقی شریعتی و به تبع آن دکتر علی شریعتی، دوران پس از کودتای ۲۸ مرداد است. لطفاً در آغاز سخن مقداری فضای آن دوره را برای ما توصیف کنید.
بسم‌الله‌الرحمن‌الرحیم. من پس از کودتای ۲۸ مرداد دنبال پناهگاهی می‌گشتم، از حزب توده سرخورده شده بودم، آخر سر بعد از کودتا همه را با یک چوب راندند. بسیاری را به عنوان اینکه توده‌ای هستند از کار برداشتند، منتها برخی را که کارشان سبک‌تر بود از فرهنگ بیرون نکردند. برای مثال آقای فخرالدین حجازی را به مشهد، و دوستم آقای محمودی را به تهران منتقل کردند. پس از این جریان، آقای حجازی به مشهد رفت و در آنجا روزنامه خراسان را در اختیارش گذاشتند. ایشان تقریباً مدیر داخلی روزنامه شدند و سرمقاله‌های آن را هم می‌نوشتند و آقای صادق طباطبایی که مدیر آنجا بود، اهل قلم و سواد نبود و تقریباً کنار رفت. روزنامه خراسان از وقتی که حجازی به آنجا رفت رنگ دیگری به خود گرفت. در موقع انتخابات مجلس چهاردهم در روزنامه خراسان دو سه رباعی دیدم با چند شعر حجازی که درباره وکلا گفته بود. اینگونه می‌خواستند القا کنند که وظیفه نماینده ما پیروی از قانون و حکومت مردمی است. در آن موقع من دو سه رباعی بر وزن رباعی‌های چاپ‌شده گفتم، «ای دوستم آئینه تابنده کجاست»، ولی حالا شعر آن را از یاد برده‌ام. «در مجلس هفدهم نماینده کجاست.»
با این وکلا که حامی زور و زرند
ای دوست بگو امید و آینده کجاست؟
این شعر را نوشتم و فرستادم. البته تغییری در آن شعر دادم. شعری که برای حجازی فرستادم این بود:
بر فلک یک نقطه روشن نمی‌بینم چرا
زان همه روشنگران یک تن نمی‌بینم چرا؟
جز سیاهی جز تباهی، جز مناهی، جز ستم
گر به جا ماندست چیزی من نمی‌بینم چرا؟
در دیار ما مگر شیطان حکومت می‌کند
وای من جز نقش اهریمن نمی‌بینم چرا؟
گرنه همراه است میر کاروان با رهزنان
کاروان را ایمن از رهزن نمی‌بینم چرا؟
یعنی اگر شاه با دزدهای مملکت نساخته است، چرا دارند این مملکت را می‌چاپند و صدایی از کسی درنمی‌آید؟
اهل دانش را ز جهل‌آموزی بد گوهران
جز سرشک دیده بر دامن نمی‌بینم چرا؟
مرغ آزادی نمی‌سازد سرود زندگی
جز غراب شوم در گلشن نمی‌بینم چرا؟
این شعر در موقعی بود که امتیاز نفت را از نو به بیگانگان، یعنی «کنسرسیوم» دادند که در سال ۱۳۳۳ صورت گرفت.
با استاد محمدتقی شریعتی چگونه آشنا شدید؟ ظاهراً ایشان یکی از اشعار شما را دیده و پسندیده بود.
این آشنایی وقتی بود که روزنامه خراسان به دستم رسید و اولین دوره‌ای بود که بعد از ۲۸ مرداد انتخابات برگزار می‌شد و چند وکیل از مشهد هم انتخاب شده بودند. وقتی دیدم در روزنامه خراسان یکی دو رباعی راجع به وکلایی که از مشهد انتخاب شده بود، گفته شده است ـ‌تملق در شأن آنها نبود، زیرا می‌دانستیم چگونه انتخاب می‌شوند‌ـ وقتی این رباعی‌ها را دیدم، این گونه جواب گفتم و شعر و غزلی برای روزنامه فرستادم، «بعد از این ما هم به مدح شه سخن خواهیم گفت». به هر صورت یک روز پدر شریعتی به آقای حجازی گفته بود هر وقت این شاعر به مشهد آمد او را ببینم. یک روز بلند شدم و به حوزه محل تدریسشان رفتم، تقریباً ساختمانی بود که ایشان به عده‌ای از جوانان آنجا مسائل اسلامی را تعلیم می‌داد. در آن کانون خدمت ایشان رفتم. ایشان گفتند: «شعرتان را خواندم و خیلی خوشم آمد. خواستم شما را بشناسم» و گفتند: «بوی احزاب چپ را از این شعر می‌شنوم». گفتم: «والله من چپ هستم و در هیچ حزبی اسم ننوشته‌ام. اگر چپ به معنی و در باور، این راستایی است که امروز مطرح هستند، ما چپ هستیم و به هیچ عنوان در عمرم عضویت محلی را نپذیرفته‌ام، ولی رفتم داخل آنها شدم تا ببینم چه می‌گویند. وقتی پی بردم صلاح من نیست خودم را کنار کشیدم.»
آشنایی شما با دکتر علی شریعتی چگونه انجام پذیرفت؟
یک روز به یکی از دهات اطراف مشهد رفتم و علی را دیدم که در «جاقر قارود» بود. رودخانه‌ای بود یا چیز دیگری که حالا یادم نیست، چند نفری بودیم که به آنجا رفتیم که علی نیز یکی از آنها بود. آن روز با علی، حجازی و دوستان دیگر ـ‌که فکر می‌کنم آقای محمدرضا حکیمی هم آن روز حضور داشتندـ نشستیم. یادم می‌آید از آن موقع علی را شناختم. آنجا نشستیم و مدتی مشاعره و صحبت کردیم. بعد متوجه شدم علی اندیشه‌های خاصی نسبت به مسائل سیاسی دارد و این قبل از رفتن ایشان به فرانسه بود. در تهران متوجه شدم ایشان در حسینیه ارشاد است، به آنجا می‌رفتم و با ایشان ارتباط داشتم. ایشان سخنانی می‌کرد که از جهاتی برایمان جالب بود. از آن نظر خوب می‌دانید که انسان در یک حالتی برخی از مسائل را از یک استاد دانشگاه بهتر می‌پذیرد، به‌خصوص با تبلیغاتی که آن روزها نسبت به روحانیت می‌شد.

عیار اعتقادات دکتر را چگونه دیدید؟ به ویژه از جنبه تطابق با اندیشه دینی؟ این سؤال را از این بابت می‌پرسم که بسیاری از ایرادات به او در این بستر مطرح شده است.
چیزی که خلاف اسلام باشد از علی ندیدم. برداشت‌های خاصی از برخی مسائل اجتماعی و سیاسی داشت که اگر در آنها بعضی دیدگاه‌های خلاف دارند، نمی‌دانم. برای اینکه از ما که متفرق بودیم، جمعی بسازد شبی به منزل حاج آقا فاضل در سبزوار آمد. آنجا کاملاً نماز خواندن ایشان را دیدم و در جاهای دیگر هم دیدم. این طور نبود که ایشان معتقد به اسلام نباشد و حالا افرادی که همیشه با او بودند شاید کاهلی در بخشی از کارش دیده‌اند یا اعتقادی که این قضای آن را در خفا برود و اجرا کند. من مسائلی را که دیده‌ام عرض می‌کنم و از قلب کسی خبر ندارم. آثار ایشان را می‌خوانده‌ام. در آن موقع با توجه به مسائلی که در مملکت ما مطرح بود احساس می‌کردم صد در صد مسائلی را که نسل جوان به آن گرایش دارند بایستی تقویت کنیم. از آن نظر ایشان را دوست داشتم و در مجالس ایشان شرکت می‌کردم و بارها و بارها پیش ایشان شعر می‌خواندم و شعرهایی بود که در تهران، مشهد و در منزل خود او نیز می‌خواندم.

از جنبه مبارزاتی او را چگونه ارزیابی می‌کنید؟ چون برخی مدعی‌اند که شریعتی صرفاً به بازگویی دیدگاه‌های خود می‌پرداخت و به طور رسمی و واضح وارد رویارویی با رژیم شاه نمی‌شد.
وی آدمی بود که منتظر یک دگرگونی در ایران بود. حکومت پهلوی را نمی‌پذیرفت. هیچ شکی ندارم که معتقد به مبانی اسلام بود. با دیگران کاری ندارم، ولی معتقدم نباید علی را از تاریخ اسلام حذف کنیم، به علت اینکه دیگران ادعای مالکیت می‌کنند. می‌بینیم اگر یک نفر مثل شریعتی دم از اسلام می‌زند، بعد به عقیده من همین راه را هم می‌رود.
شعر و شاعری از دیدگاه دکتر چه جایگاهی داشت؟ ظاهراً در مواردی خود شعر هم می‌گفت؟
روزی فخرالدین حجازی به خانه ما تلفن زد و گفت: «لباس‌های نوی خود را بپوش و به خانه ما بیا. اگر شعر جدیدی داری نیز بیاور». فهمیدم شخصی در خانه ایشان است. رفتم و شعری را که سال‌ها پیش سروده بودم و بین کراواتم تا کرده و گذاشته بودم برداشتم. به خانه فخرالدین رفتم و دیدم علی شریعتی آنجاست و طاهایی ـ‌که مدتی استاندار شمال، گیلان یا مازندران بودـ در آنجا حضور دارد. آن کنار تشکی انداخته بودند و پدر شریعتی هم روی آن نشسته بود و تقریباً نیم چمباتمه زده بود و سیگار می‌کشید. علی هم روبه‌روی ایشان نشسته، طاهایی نیز آن طرف و یک دانشجویی هم بود.
خواهش کردند شعر بخوانم و من همان شعر را درآوردم و خواندم.
بسته دارد لب من دشمن تر دامن
تا بر دوست نگویم سخن از دشمن
رازها دارم در پرده و نتوانم
پرده برداشتن از راز درونی من
بس که در پرده سخن گفتم و کس نشنود
خود همان به که ز گفتار شوم الکن
یا سخن سازم آن سان که پسندد خصم
از می ‌و باده و از ساده سیمین تن
طلب وصل کنم از صنمی زیبا
که نه در ملک ختن باشد و نی آرمن
مفصل است. این شعر را خواندم یا شعری در این حال و هوا و شعری در تقابل با مسائلی که آن روز در جامعه ما تقریباً داشت مشروعیت می‌یافت. وقتی این شعر را خواندم، علی شروع به صحبت درباره اشعاری که تا شاعر زنده است آنها زنده هستند و اشعاری که بعد از زندگی شاعر زنده می‌شوند، کرد و سپس گفت: «تعدادی از آثاری که امروز دارد در جامعه ما منتشر می‌شود، درباره مسائل روزمرگی است، مسائلی است که در هر قالبی که باشد به درد نمی‌خورد و اولاً بیشتر آنها اشعاری هستند که به درد جامعه ما نمی‌خورند. تعدادی از اشعاری که در روزنامه‌ها چاپ می‌شوند، بدآموزی دارد». به شعرهای جلفی اشاره می‌کرد که بعضی از شعرا در روزنامه‌های آن روز می‌سرودند و جوان‌ها را به طرف سکس و بی‌عفتی می‌کشیدند و غیر انسان بودن را تبلیغ می‌کردند. اشعاری که آن روز در جامعه سروده می‌شد در محافلی خوانده می‌شد و از جهاتی ضعیف یا شعری بود که فقط مسائل روز را مطرح می‌کرد، مثل «نان گران است و غم فراوان است/ گوشت کمیاب و غصه ارزان است» یا مثلاً برخی از کارهایی که نسیم شمال کرده و اشعاری است که باقی خواهد ماند که جامعه را نیز می‌سازد و از نظر اخلاقی و انسانی راه مبارزه و بهتر زیستن را در جامعه پیش پای آنها باز می‌کند. چون همیشه نیازهای جوامع بشری مشترک است و یک مسیر اعتقادی است که انسان باید بداند چرا به دنیا آمده است و چه باید بکند، چه راهی را انتخاب کند و در این راه اشعاری که سروده شده مورد لزوم است. کما اینکه امروز اشعاری از سعدی و فردوسی درباره مسئله توحید، اعتقادات اسلامی، گناه تکبر و... داریم.
در هر دوره‌ای از تاریخ اینها ضرورت دارند و شاعری که در این زمینه کار کرده همیشه زنده است. آن موقع علی شریعتی این حرف را بیان کرد و بعد نمونه‌های زیادی را از این طرف و آن طرف آورد. مثلاً گفت: «برخی از شعرا با چند رباعی و دیوانشان زنده هستند». این قدر و مقام شعرا واقعاً همین طوری است. بعد از اینکه این شعر را خواندم پدر شریعتی مرا قدری مورد لطف قرار داد.

ظاهراً‌ این دیدار شما به مقطع بعد از آزادی شریعتی از زندان مربوط می‌شود. او معتقد بود که علت آزادی‌اش چیست؟
بله، پس از اینکه شعر را خواندم، در آن مجلس صحبت از مسائل روز شد و اینکه چطور شد که آزاد شدید؟ علی شریعتی حرفی را زد که من با دو گوش خود شنیدم. گفت: «مرا آزاد کردند تا بکشند» و واقعاً متأثر شدم و گفتم: «چرا این فکر را می‌کنید؟» گفت: «این برداشتی است که من دارم» و دیدیم وقتی به انگلستان رفت خبر مرگ وی را از انگلستان آوردند. درباره مرگ علی نیز اشعاری را سرودم.
در سوگ دکتر شریعتی شعری هم سرودید؟ برحسب اسناد در برخی از مجالس بزرگداشت او هم شعر خوانده بودید.
پس از فوت ایشان چون در تهران کارمند بانک بودم، نمی‌توانستم به شهرستان‌ها بروم. در دانشگاه به این مناسبت مجالسی بود که یکی دو بار در آنها حضور داشتم. وفات ایشان ضایعه‌ای برای دانشجویان بود. سخنرانانی که در آنجا بودند بیشتر وعاظی بودند که مردم آنها را می‌شناختند. استادان دانشگاه‌ها بودند. همین آقای فخرالدین حجازی بود و من نیز در آن مجلس شعر خواندم. آن زمان این شعر را در موقعیتی بین دانشجویان خواندم که کسی مرا نمی‌شناخت، فقط مرا آنجا بردند. رفتم دیدم جمعیت زیاد است، نزدیک ظهر و هوا گرم بود و مردم ایستاده بودند. این شعر را خواندم. همان روزهای آتش و خون بود که آن شعر را در آنجا خواندم. علی آدمی نبود که وقتی رفت مردم او را فراموش کنند، چون هر کس پس از آشنایی حتی دورادور نیز از ایشان بهره می‌برد.
پس از شهادت ایشان ختم‌های دیگری نیز برای ایشان گرفتند و من رفتم و شعر خواندم. در آن موقع در مجلسی که عده‌ای بازاری تشکیل داده بودند و به دهات می‌رفتند، این شعر را خواندم:
خفتی چرا‌ ای روز و شب بیدار بوده
روشنگر این شامگاه تار بوده
با خستگان خفته در پیکار بوده
شب تا سحر با رنج و محنت یار بوده

خفتی چرا‌ ای خفته را بیدار کرده
ای خلق ناهشیار را هشیار کرده
ای در ره حق بی‌امان پیکار کرده
ای راه علم و حق و دین هموار کرده

خفتی چرا‌ ای فکرتت مهر جهان‌تاب
ای خامه‌ت برده ز چشم هرمن خواب
ای چهر رخشان تو شمع جمع اصحاب
ای جان من از خفتن جان تو بی‌تاب

سوگند به آزادی و اسلام و قرآن
سوگند به ارواح پاکان و شهیدان
سوگند به تو، ‌ای میهن فرزند انسان
ما بر سر عهدیم و سوگندیم و پیمان
من این شعر را بعد از ارتحال علی سروده بودم.

میراث و تأثیر دکتر شریعتی را بعد از درگذشت او، چگونه ارزیابی می‌کنید؟ نقش او در تحولات بعد از حیاتش چقدر بود؟
ببینید به عقیده من بعضی از انسان‌ها می‌میرند، مردنشان مردن انسانی است و یک عده نیز حیوانی و اثری از ایشان باقی نمی‌ماند، اگرچه مالکیت همه شهرها و روستاها را داشته و شاه باشند و غیره، بعضی‌ها تا زنده هستند کسی قدر آنها را نمی‌داند، وقتی که می‌میرند، زنده می‌شوند و علی از آنهایی بود که بعد از مرگش زنده‌تر شد، زنده بود در حیاتش هم یک آموزگار بود، عده‌ای از فضل او بهره برده بودند، از مجالست و مؤانست او سود جسته بودند. بعد از مرگ او هم آثار او باقی ماند.
درمورد چند و چون مرگ دکتر چه دیدگاهی دارید؟ قائل به مرگ طبیعی او هستید یا بالعکس؟
مطمئنم ایشان را مسموم کردند، چون از عزیزانی شنیدم که کسی آنجا آمده و مهمان ایشان بود و بعد از اینکه ایشان رفتند حال علی آشفته شد و ما قبل از ایشان نیز افرادی داشتیم که این گونه جان سپردند، ولی خب غالباً اینها بعد از مرگشان زندگی دارند. زندگی آنها یکی این آثار است که هر گاه به این آثار بنگرید اینها حضور دارند و تا جامعه باشد این آثار آموزندگی دارد، نامشان باقی می‌ماند، مگر حیات چیست؟ بقای نام انسان خود زندگی است و بعد خیری که از انسان صادر می‌شود. وقتی یک نفر شعری می‌سراید، سخنی می‌گوید، کتابی می‌نویسد که جامعه را به خیر راهنمایی کند، چگونه زیستن، چگونه بودن و چگونه رفتن را مشخص می‌کند. اگر در اینجا توشه‌ای برای خودش فراهم کند، اگر خودش را نجات داد کار فردی کرده است و اگر به خانواده‌اش اثر گذاشت جمعیت کمتری را دربرمی‌گیرد، ولی وقتی جامعه‌ای را در‌برگرفت، این زندگی ابدی است.
علی از نظر دینی یک مسلمان عادی نبود، مسلمانی را دربرگرفت، این زندگی ابدی است.
علی از نظر دینی یک مسلمان عادی نبود، مسلمان مبارز و مجاهدی بود. مسائل اسلامی را با زبانی که دانشجوها می‌پسندیدند مطرح می‌کرد و آن روز ضرورت داشت افرادی این کار را بکنند. چون:
«روزی به کشته گشتن و روزی به کشتن است
ترویج دین به هر چه زمان اقتضا کند»
علی نیز دستگاه را رژیم چپاول می‌دانست که منافع مملکت ما را به بیگانگان می‌داد و ما در تنگدستی در اینجا زندگی می‌کردیم. او از نظر اعتقادی این عقیده را داشت و من بیشتر از این نمی‌توانم بگویم، چون ممکن است گفته شود: «واعظان کاین جلوه در محراب و منبر می‌کنند/ چون به خلوت می‌رسند آن کار دیگر می‌کنند» این امکان هم وجود داشت، من در خلوت ایشان حضور نداشتم، آنچه را که من از علی دیدم، نمی‌توانم بگذرم و ایشان نیز یک مسلمان معتقد مخصوصاً معتقد به امام عزیز بودند و این را از حاج آقا فاضل پدر شهید علی فاضل که از شهیدان جنوب ایران بود، شنیدم. با این همه دلم می‌خواهد اشخاص در مورد علی شریعتی غلو نکنند. ایشان مرجع دانشجویان بود، استاد دانشگاهی بود، در حوزه دانشگاهی همین که بدآموزی و مردم را از اسلام دور نکرد و سعی می‌کرد اسلام را به عنوان یک مکتب انسان‌ساز مترقی مدافع حقوق انسانیت معرفی کند، کافی است و اگر گاه‌گاهی افرادی خطاهایی از آنها دیدند، ان‌شاءالله خدا خواهد بخشید. چون خودم هم چشمی به بخشایش الهی دارم، «ورنه زین بحر که سالم به کنار آمده است؟» و گرنه آنچه را که پیامبران خدا زندگی می‌کردند، از من بی‌سواد و کوته نظر نباید انتظار داشت، چون ما با وحی سر و کار نداریم و آنها از منبع اصلی باخبر هستند. نمی‌توانم این را بگویم که علی بدون این اعتقادات از دنیا رفت.

 
یکشنبه ۲۶ خرداد ۱۳۹۲

  • علی مزینانی

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">