مزینان از نگاهی دیگر 16 :: شاهدان کویر مزینان

شاهدان کویر مزینان

کویر تاریخی مزینان زادگاه دانشمندان و اندیشمندانی است که سالهاست برتارک زرین صفحات تاریخ و جغرافیای ایران زمین می درخشد. این سایت مفتخر است که جاذبه های گردشگری و متفکرین ، فرهیختگان، علما وشهدای این دیار رابه تمامی فرهنگ دوستان معرفی نماید.
شما مخاطب گرامی می توانید با مراجعه به درباره کویرمزینان بیشتر با مزینان آشنا شوید

تبلیغات
Blog.ir بلاگ، رسانه متخصصین و اهل قلم، استفاده آسان از امکانات وبلاگ نویسی حرفه‌ای، در محیطی نوین، امن و پایدار bayanbox.ir صندوق بیان - تجربه‌ای متفاوت در نشر و نگهداری فایل‌ها، ۳ گیگا بایت فضای پیشرفته رایگان Bayan.ir - بیان، پیشرو در فناوری‌های فضای مجازی ایران
بایگانی
آخرین نظرات
پیوندهای روزانه

مزینان از نگاهی دیگر 16

دوشنبه, ۵ فروردين ۱۳۹۲، ۰۸:۱۵ ق.ظ

 

ازحدیره تا باغستان

ره آورد سفربه مزینان



بخش شانزدهم

 مزینانی در هرجا که هست باید نام مزینانش را بلند آوازه ببیند و بشنود هیچ گاه از آن به عنوان منطقه ای کوچک نام نمی برد و به قول فرزند شایسته کویر«مردمانی هستند مغرور ونیرومند که شهری ها را دهاتی می دانند!» و اکنون دهیار و شورا و کاسب و کارمند و بازنشسته همه و همه دست به دست هم داده اند تا پس از سالها دوباره نام شهر را بر زادگاهشان بنشانند؛ چه با حضور در دفتر دولتمردی و یا با نامه نگاری به سران قوا . و دراین مسیر اماکن خوبی از جمله تفریحگاه ، باشگاه ورزشی ، کارخانه ی پنیر که چندسالی است لنگان لنگان خدمات دهی می کند و یا مجتمع فرهنگی هنری که همه ی اینها را از سر صدقه ی نام فرزند شایسته ی کویر دارد. هرگاه بزرگی به مزینان پای می گذارد تا زادگاه شریعتی را از نزدیک زیارت کند جوانان زبر و زرنگ نیز فرصت را عنیمت می شمارند و از حضور او بهره می برند و قول خدمتی از آن مدیر می گیرند همانند همین سالن ورزشی مجهزی که به پاس ارادت وزیر نفت سابق جمهوری اسلامی مهندس نوذری به دکتر شریعتی، در مزینان حضور یافت و کل منطقه را حتی شهرستان  داورزن را از نعمت گاز بهره مند نمود و هم برای نوجوانان و جوانان کویر اقدام به ساخت این ورزشگاه کرد که پیر وجوان ما دعاگویش می باشند . در حال حاضر زنان و دختران نیز که تصور همه ی شهرنشینان این است که آنها یا در مزارع به شوهرانشان کمک می کنند و یا به بوجوی* می روند و پولی برای کمک خرج می ستانند و یا درخانه نشسته اند وبچه داری می کنند ومال وحال *را از سروا*می کنند؛ دراین ورزشگاه ورزش می نمایند.

 و باز به همت جوانان خدوم مزینانی، میدانی به نام استاد محمد تقی شریعتی مزینانی در انتهای بلوار ورودی مزینان ساخته شده که قرار است به زودی شکل و نمایه اش تغییر کند و تندیس این مفسر قرآن و علامه بزرگ و به قول رهبر معظم انقلاب سقراط خراسان در آن نصب شود که پس از بیست و پنج سال بی مهری مسئولین ، شیفتگان مزینانی خود دست به کار شده اند و با آنکه من آنها را می شناسم که تنها با حقوقی از سالها خدمت در دستگاه دولتی زندگی روزمره خویش را سپری می کنند اما با توکل به خدا از آنچه پس انداز کرده اند خرج می کنند وبه امید عنایت مزینانی های متمول پیشقدم شده اند و این میدان و تندیس را آماده می نمایند و همین افراد که بی انصافی است اگر نام احمد صباغ را نیاورم ، در ابتدا تندیس فرزندش علی شریعتی مزینانی را ساختند و در امتداد راه ابریشم و با نگاه به کویر پر آوازه مزینان نصب کردند و پس از آن به سراغ علامه آمدند و میدان اصلی و ورودی مزینان را مزین به نامش نموده اند ودر سی و پنجمین سالمرگ  دکتر شریعتی تندیس اولیه را با حضور دکتر احسان شریعتی رونمایی کردند.

نمی دانم چرا دولتمردان و جریانهای فرهنگی و ادبی و مراکز چهره های ماندگار که فقط در هر سال دور هم جمع می شوند و چند نفر چهره را معرفی می کنند و برایش کف وسوتی می زنند و نشانی برسینه اش می آویزند؛ در خوابی خوش فرو رفته اند و یا آنکه فقط گاه برای به دست آوردن آرای انتخاباتی  به مزینان سفر می کنند و خود را عاشق و واله شریعتی معرفی می نمایند و رنجمان را می بینند ولی می روند و دیگر پشت سرشان را هم نگاه نمی کنند!

البته گاه مردانی نیز می آیند و شیفتگی خود را به شریعتی با خدماتی بزرگ برای همیشه ماندگار می نمایند همچون مهندس نوذری که  دوبار به مزینان آمد و هربار نیت خیرش را عملی ساخت و رنج محرومیت را از چهره ی ده ها آبادی زدود و باز باید گفت اجرکم عندالله بزرگمرد.

بی خیال این همه بی مهری به خودمان بپردازیم و مزینانی های خودمان را عشق است. با تحسین همت این جوانان و خداقوتی که به کار گران مجموعه دارم ،دقایقی خود را به دقی های پشت قلعه و گردنه می سپارم جایی که با چند نفر از دوستان هم سن و سال تایر به دست و یا با طوقه های چرخ موتور و یا دوچرخه ای  و با چوبی که در شیار دور تادور آن می گذاشتیم چون عراده ای جنگی بر زمین می غلطاندیم و سرخوش و بی خیال که الآن هوا چند درجه گرم است و چه مسافتی را راند ه ایم و تا کجا آمده ایم دوان دوان می رفیتم و می رفتیم و باز برای آنکه از اشکنه و آبگوشت دم ظهر عقب نمانیم و به به لذت گوشت کوب لیسیدن برسیم  به خانه بر می گشتیم و بعد از ناهار چون پدر ومادرمان عادت داشتند که بعد ازظهر بخوابند  آرام آرام بیرون می آمدیم و دوباره بازی پشت قلعه را تکرار می کردیم و البته گاهی به اجبار لنگه کفشی با آنان شریک می شدیم و به زور چشمانمان را برهم می گذاشتیم و می خوابیدیم اما صدای وز وز مگسهای بیشمار خانه هایی که چون کولر و پنکه نداشت به راحتی وارد می شدند و فقط زمانی خارج می گردیدند که بابای خانه به همراه مادر با چادر آنها را کیش می کردند و از خانه بیرون می راندند ولی بعضی اوقات زرنگ بازی می کردند و در پناه دری مخفی می شدند و چون آرامش را احساس می نمودند بیرون می آمدند و به سراغ بچه ها می رفتند و حسابی صورتشان را مگسی می کردند ما نیز دراین هیاهو فقط پلی غلت * می کردیم و رنج می کشیدیم.

با نگاهی دیگر به زمینهای پر از هیزم یاد  روزهایی می افتم که درهر تابستان کله ی سحر با بیلی در دست و اگر می توانستم قلوویی* و استکانی با خود می بردم و با ریشه ی اخلور* و زیل* چایی درست می کردم .نمی دانم چه لذتی دراین نوع چایی در گرمای کویر است که از هرکه می پرسم حتی آن شهری پولداری که همیشه چای و نسکافه ی خارجی مصرف می کند از لذت نوشیدن چایی در قلووه چوپانان می گوید چون این چایی را فقط آنان درست می کنند و ما به تقلید از آنها و چون طعمش را قبلا از دست چوپانی چشیده بودیم دلمان می خواست همان لذت را تکرار کنیم واضافه شود اگر درکنارش نان کاکی وذره ای قاتق وفلفل هم بود دیگه تا نزدیک ظهر بغل بغل هیزم می زدم و برای تنور خانه با فرقون به منزل می آوردم تا مادر این پیرزن سالخورده که رنج سالها رنج کشیدنش در چین و چروک صورتش هویداست یک بغل نان پخته کند تا روزها نان علفی و روغنی داشته باشیم و چون چیزی در خانه نبود سریع از آن لقمه ای برداریم و به کوچه بزنیم. در همین زمین صاف که تاچشم کارمی کرد سفیدی بود و سراب، گاه در گرمای طاقت فرسای مزینان می نشستم و با خود زمزمه ی ادبی می کردم و بسیاری از آرزوهایم دراینجا رغم می خورد واگر می خواستم دلنوشته ای بنویسم به اینجا می آمدم و در حالی که علی پلنگها* و مورچه های ریز و درشت وکلاپسی*ها را تماشا می کردم که دراین زوال ظهر چگونه دارند تلاش می کنند و برای زمستان خویش می کوشند تا رزق و روزیی ذخیره کنند؛ الهامی شاعرانه می گرفتم و همچون جوان عاشقی که می خواهد تمامی طبع خویش را بکار گیرد تا متنی ادبی برای دلده اش بنگارد و یا به خلسه ای عارفانه و شاید صوفیانه می رسیدم و صفحات سفید را پر از نوشته هایی می کردم که باورش برای خودم سخت بود و پس از سالها که اوراق برجا مانده از آن روزگار سرمستی را می نگرم بر کویر درود می فرستم و یاد فرزند شایسته کویر می افتم که در کویرش شبی را به پهنای تمامی شبهای عمرش می گذراند و گویی از آن شب به رسالتی عظیم و خطیر مأمور می شود. درایامی که در دانشگاه هنر درس می خواندم چون هم دانشگاهی هایم می شنیدند که من مزینانی هستم از کویر می پرسیدند و نشان مزینان را می خواستند روزی که همانند امروز برای دیدار با والدین در اواخر تعطیلات تابستانی به مزینان آمده بودم در یک لحظه یکی از همان دوستان را از دور دیدم و خیال کردم او مزینان زاده ای است که من به اشتباه دوست دانشجوی خودم می دانم و چون به تهران باز گشتم اوگفت : که من هم با یکی از دوستان به مزینان آمدم و شب را تا صبح در دل کویر مزینان بسربردیم!تا بفهمیم چرا شریعتی اینقدر از کویر سخن می گوید بعد شروع به تعریف کرد که ؛ درآن روز چیز غریبی اتفاق افتاد از یک طرف یکی از همشهریانتان مرده بود جنازه اش را تشییع می کردند و از طرفی بچه ای را بردوش گرفته بودند و با ساز و دهل از حمام می آوردند با خود گفتم چگونه می تواند در منطقه ای کوچک این تضاد با همدیگر جمع شود و دریک آن هم عزا باشد هم شادی !خوب که اندیشیدم دیدم این تنها نشان از فرهنگ غنی مردم این محل است که غم و شادیشان نیز بدور از تعصب است شاید درآن روز خانواده ای که برای فرزندشان برنامه ختنه سوران تدارک دیده بودند تصور نمی کردند که در همان لحظه کسی دل از این دنیا ببرد و به دیار باقی سفر کند و چه زیبا بود که با مشاهده تشییع کنندگان ساز و آوازشان را قطع کردند و با ذکر صلوات به آنان احترام گذاشتند وتا مطمئن نشدند که از عزاداران دور شده اند و دیگر ساز و آوازشان را نمی شنوند به شادی نپرداختند.

روزگاری نیز در سبزوار در منزل یکی از همولایتی های مزینانی مجلس وعظی برپا بود و آقای منبری در ادامه ی خطابه ی وحدتش به همبستگی و همدلی مزینانی ها پرداخت و آنان را انسانهای با فرهنگی خطاب کرد که در عین روستایی بودنشان دارای فهم و درک عمیق هستند وگفت: من هم در مجلس عزا و هم در مراسم شادی آنان شرکت کرده ام که در آن شعور، احترام ،فرهنگ و مهربانی متبلور بود عروسی و عزایشان یکسان است در هر دو مراسم حضور فعال دارند تا صاحبان مجالس احساس تنهایی نکنند.

محرم مزینان را در صفحات گذشته شرح مفصل دادم و برای فصول تابستان و پاییز و زمستانش نیز مطالبی نگاشتم و اکنون نوبت بهار مزینان است که درهنگام رویش و طراوت دوباره ی طبیعت مزینان در میانه کویر چون نگینی سبز می درخشد.

عجیب است که پس از روزها و ماهها مزینانیهای مقیم در شهرهای بزرگ کشور به خصوص پایتخت که جمعیتی دوهزار نفری از مهاجرین مزینانی را پذیرا شده آن هم به اجباری برای ادامه ی حیات و به دست آوردن شغلی مناسب برای گذران زندگی که در غفلت دولتمردان و تنها با شعار ایجاد شغل در روستاها و شهرهای کوچک چهار ویا هشت سال تکیه برمسند حکومتی می زنند و وعده وعید می دهند که با فراهم آوردن فرصتهای شغلی دیگر فرزندان از پدر و مادرها جدا نمی شوند و با خیال آسوده تشکیل زندگی می دهند و در همان دیار پدری خویش مشغول به کار می شوند و چه بسا کلنگهای افتتاح پروژه های عظیم صنعتی و کارخانه های تولیدی  بیمارستانهای چند هزار تخته و...برزمین می خورد و سالها نیش آن کلنگ در گوش روستائیان می پیچد و هر گاه بر تابلوهای رنگ و رو رفته ی آن می نگرند داغشان تازه می شود و یاد فرزندان مظلومشان می افتند که اکنون در تهران بزرگ چه می کنند. و جای شکرش باقی است که آنان گرچه شهر نشین می شوند اما در هرفرصتی همچون سه ماهه ی تعطیلی و یا دهه ی محرم  و یا عید نوروز از محل هجرت فرار می کنند و به سکونتگاه پدران با ایمان و متعبدشان برمی گردند. دراین میان چهارده روز نوروز مزینان دیگر جای سوزن انداختن نیست و فرزندان مزینانی بجای رفتن به شمال و مراکز خوش آب و هوا و اماکن دیدنی ؛ مزینان را برای گذران عید نوروز  برمی گزینند تا عید را با والدینشان و در کنار اقوام و دوستانشان بگذرانند.

چهارشنبه ی آخر سال که معروف به چارشنبه سوری است زن و مرد ، نوجوان و جوان البته در زمان ما؛ شبانه چادری به سر می کشیدند و در پناه تاریکی قاشقی و کاسه ای برمی داشتند و به در خانه ی همسایگان می رفتند و با قاشق چندان برکاسه می کوبیدند تا صاحب خانه از خان احسانش چیزی در کاسه ی آنان بریزد فرقی نمی کرد کی آمده و یا چند نفر به درخانه اشان مراجعه کرده اند آنچه درتوانش بود شاید مشتی قند و یا نخود و کشمش در خیلته اش * می ریختند و او را  با دست پر روانه می کردند گاه شادیشان را با شوخی و مزاح با هم تقسیم می کردند و پارچ آبی برروی او می ریختن و یا با ذغال روی صورت ملاقه زن را سیاه می کردند و گاه چادر از سرش می کشیدند تا اگر آشنا باشد بیشتر باهم بخندند و بعضی وقتها طرف می دید که مراجعه کننده اش زن است و... اما هیچگاه آن شب را غمگین نبودند(در دیگر جاهای این سرزمین کهن این مراسم را ملاقه زنی می گویند) درچارشنبه سوری شب نشینی وقصه ودور ریختن غصه بیشتر می شد و «غم بروشادی بیا» شعار آن سالها بود.

                                          وادامه دارد...

· بوجوی : وجین کردن ، علفهای هرز را از داخل مزارع جدا کردن

·  مال وحال : گاو وگوسفند

·  از سرواکردن : گاو و یا گوسفند را علف دادن

·  پلی غلت : از پهلو به آن پهلو رفتن

· قلو : ظرفی برای سم که آن را تمیز می شویند وبا آن چای درست می کنند

· اخلور : هیزم خودرو

·  زیل : هیزم

·  علی پلنگ : نوعی مورچه

·  کلاپسی : حشره ای سیاه از تبار سوسکها

·   خیلته : کیسه

 

 

  • علی مزینانی

نظرات  (۲)

سلام استاد
چون در پایان از رفتن غم و آمدن شادی نوشته اید ضمن عرض تبریک به مناسبت سال نو امیدوارم در همه ایام از خبرهای خوب و خوش غیر منتظره بهره مند باشید.کماکان از نوشته ها خوبتان استفاده می کنیم. امیدوارم در آینده نزدیک شاهد به چاب رساندن و به صورت کتاب در آوردن مزینان از نگاهی دیگر باشیم.
با سلام لذت بردیم از مطالب زیبایتان
پیام تبریک شهردار سبزوار همراه با تصاویری نوروزی دیار سرافراز سریداران
در کانون هواداران شهردار سبزوار

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">