خاطره :: شاهدان کویر مزینان

شاهدان کویر مزینان

کویر تاریخی مزینان زادگاه دانشمندان و اندیشمندانی است که سالهاست برتارک زرین صفحات تاریخ و جغرافیای ایران زمین می درخشد. این سایت مفتخر است که جاذبه های گردشگری و متفکرین ، فرهیختگان، علما وشهدای این دیار رابه تمامی فرهنگ دوستان معرفی نماید.
شما مخاطب گرامی می توانید با مراجعه به درباره کویرمزینان بیشتر با مزینان آشنا شوید

تبلیغات
Blog.ir بلاگ، رسانه متخصصین و اهل قلم، استفاده آسان از امکانات وبلاگ نویسی حرفه‌ای، در محیطی نوین، امن و پایدار bayanbox.ir صندوق بیان - تجربه‌ای متفاوت در نشر و نگهداری فایل‌ها، ۳ گیگا بایت فضای پیشرفته رایگان Bayan.ir - بیان، پیشرو در فناوری‌های فضای مجازی ایران
بایگانی
آخرین نظرات
پیوندهای روزانه

خاطره

چهارشنبه, ۱۷ خرداد ۱۳۹۱، ۰۵:۵۶ ب.ظ

رزمنده های مارزمنده های اونا                                 قسمت اول

دوسه سال پیش برای خدمت به راهیان نوروتهیه خبر ازکاروانهای اعزامی راهی دوکوهه شدم . این تمام کارما نبود ؛استقبال واستقرار گروههای خبری ورسانه ای ،هماهنگی با رسانه های مختلف تصویری ودیجیتالی ،هماهنگی برای مصاحبه مسئولین رده بالا با این رسانه ها وخلاصه هرچی که برای پوشش این برنامه بزرگ لازمه همه به عهده مابود مایعنی یه تیمی متشکل از من وپسرانم ویه سرباز وچندتا خواهروبرادر بسیجی که گاهی نوشته ای یا خبری تهیه می کردندوبرای نظربه من می سپردند آخه ناسلامتی مدیر اون مجموعه بودم وتمامی مسئولیتها به من برمی گردید اگه یه خبر اشتباه می رفت ویا کار فرهنگی یه گروه را به نام گروه دیگر می فرستادیم بعضی ها پدر درمی آوردند به خصوص که خیلی از این دوستان توی ذل گرما گرما وخرما پزون و هوای شرجی خوزستان صبح تا شب عرق ریخته بودند وبی هیچ منتی کار کرده بودند حالا بخوای زحمتشون رو با یه خبر به نام دیگری هدر بدی واقعـآ ظلمه ،بگذریم

یه روز یه گروه مستند ساز مهمان ما شدند.در همان دیدار اولیه چهره دونفر از آنها برایم آشنا به نظرمی رسید وپس ازکمی صحبت فهمیدم که از بروبچه های دانشگاه خودمون -دانشگاه هنر- بودند که یکی از ازآنها معروف به وارتان درهمون ترم اول به دلیل مشکلات مالی وفوت پدرش مجبور به ترک تحصیل شده بود ولی فیلمسازی را ول نکرده  وبا هرزحمتی بود این کار راادامه داده وگاهی با دوستان دانشکده مثل یوسفی رامندی وحسین ممقانی همکاری می کرد. بگذریم داریم پرت می شیم وازموضوع خارج می شویم .به هرحال اون سه نفریعنی کوهبر(وارتان)واکبری وخانم محمدی، دوستان هم دانشکده ای در آمدیم وکلی ازمسئولین واساتید حال حاضر وبچه ها گفتیم وخندیدیم وگاهی هم تاسف خوردیم حالا چرا وبه جی وبه جه علت اونش دیگه مربوط به خودمونه واگه بگم ممکنه غیبت بشه ویا بعدها یکی این مطلب رو بخونه وناراحت بشه ...

گروه مستندساز،حال که یه پارتی پیدا کرده بودنددست ازسرمون برنداشتند وخواستند که کمکشان بکنم ازشما چه پنهان کلی هم ازمن ومهدی پسرم بازی گرفتند. طفلک مهدی فکرمی کرد الان داره فیلم سینمایی بازی می کنه کلی قیافه وحس می گرفت وگاهی هم دست وپاشو گم می کرد یه سری چرت وپرت تحویل می دادکه موجب خنده ما هنرمندان ! می شداما خب واسه خودش کلی حال می کرد وکیف می داد.

یه روزبه گروه گفتم آماده باشید که بریم فکه. حسابی خوشحال شدند دوربین وبقیه وسایل رو جع وجور کردند وبا دودستگاه ماشین پاترول وتویوتادوکابینه به طرف فکه راه افتادیم .بین راه کنار جاده ایستادیم وزیر درختان سوزنی شکل منطقه یه صبحانه باحال جنگی خوردیم وبعدازاون دوباره به راهمان ادامه دادیم وبه فکه رسیدیم 

حال وهوای فکه رو نمی تونم توصیف کنم فقط باید باشی وببینی وحسش کنی اما فقط به خاطر آنکه خاطره منهم تکمیل بشه این چند جمله رو داشته باشید.هوابسیار گرم ولی دوست داشتنی بود نمی دونم شاید جون یه جورایی احساس می کنی توی کربلا هستی به خدا دروغ نمی گم اینجا بوی کربلا وعاشورا میده رمل وخار و سیم خاردارو ترکش وگاهی یهو به نظرت می رسه چشمت به چندتا استخون شهید افتاده وبعدشم محل شهادت مرتضی آوینی وهمینطور که ادامه بدی می رسی به  تپه ای که ازاونجا یکصدوبیست شهید درآوردند .قصه عجیبی داره راست ودروغش رو خودتون باید برید وببینید میگن: وقتی جنگ تموم می شه عراقی ها به بچه های تفحص می گن: ما هرشب ازاین منطقه شاهد تلالو نوری بودیم که فضا را روشن می کرد . گروه تفحص به آنجا مراجعه می کنند ومحل گم شدن یه گروهان ازبچه های رزمنده رو پیدا می کنند که همگی با لب تشنه شهید شدند...

 اتوبوس کاروانها یکی پس ازدیگری ازراه می ر سد  زن ومرد وپیر وجوون توی  حال خودشون هستندیکی گریه می کنه یکی کفشهاروکنده وبه سویی پرتاب میکنه وپابرهنه حاضر نمیشه پاروی جسم شهیدی بذاره که ممکنه هنوز زیر این خاک خفته باشه.یکی به تبرک خاک برمیداره ومی بوسه وتوتیای چشمش می کنه .چندتا دختر جوان دانشگاهی گوشه ای نشسته اند وزیارت عاشورا می خونند وگریه می کنند .چندتا نوجوان که خودشون روبه زحمت به منطقه رسانده اند گوشه ای نشسته اند وبرا خودشون هیئت به پا کرده اند ومی خونند وبه سروصورت می زنند وهای های گریه می کنند .شاید اگه جایی غیر ازاینجا این حرکات بچه هاروببینی کلی بخندی ومسخره اشان کنی ولی نمی دونم چرا نمی تونم نگاهشون ونکنم وتوی دلم بهشون آفرین نگم یکی ازاونا بلند میشه وبه تقلید ازآغاسی خودمون  شروع میکنه به خوندن شعر حماسی ومثل همون فریاد می زنه بسم الله الرحمن الرحیم شیعه یعنی ...

یه حاج آقای روحانی هم دست بچه خردسالشو گرفته داره فکه رو براش روایت می کنه .دراین وسط وارتان هم تند تند داره تصویر می گیره مونده چه جوری این همه خاطره روجمع کنه ازجانباز شیمیای که داره عصازنان به طرف گودال قتلگاه میاد یا مادر شهیدی که عکس بچه شوتوی بغل گرفته وگاهی ازلبان خشکیده امام حسین میگه ویا نوجونی که تاداره رملها روکنار می ریزه تا یه اثری ز پدر مفقدش پیدا کنه .دوربین وارتان مثل خودش گیج می زنه .خانم محمدی هم غیبش زده ورفته دنبال خاطره

باید برگردیم اما امیر نمی تونه آروم بگیره وباید چندتا سئوال دانشجویی اون هم ارنوع هنریش بپرسه. واسه چی چرا چگونه اصلا آیا مابرحقیم یانه؟بعدشم کلی گلایه کرد که چرا امثال شما ها که توی جنگ بودین نمیاین اینارو برای ما جوونا باز کنین چرا خیلی هاتون خاطره هاتون روبا خودتون به گورمی برید وکسی نیست اینا روبه ثبت برسونه ویا چرا بعضی ها که درجنگ نبودند یه چیزایی ساختند یه حرفای گفتند ویه شلغم شوربایی نوشتندومی نویسند که اصلا عقت می گیره که بخونی خلاصه اینقدر گفت که مجبورشدم  جوابشو بدم . نامرد استاد حرف در آوردنه ها.

بهش گفتم :امیر ببین من بلدنیستم جواب بدم ولی بینی وبین الله ما الان سرمرزیم اون ور ونگاه کن ببین مابا اون طرفی ها جنگ داشتیم چندساله از جنگمون هم داره می گذره ما می گفتیم جبهه شاید اونا هم همین واژه رو داشته باشند خداییش روبگو اون طرف کاروانی می بینی که بیاند وبه کارای  بچه هاشون ورزمنده هاشون افتخار کنند .چندساله ازجنگ می گذره حالا هرچی می خوایم اسمش روبذاریم دفاع مقدس جنگ تحمیلی ، نبرد هرچی ،کجا ی دنیا روسراغ داری که این جوری مردم بعدازبیست سال بیاند وردپای رزمنده هاروزیارت کنند مگه این خاک واین سرزمین چه فرقی با سرزمینها ی تفتیده دیگه ایران داره ؟یا کجا دیدی که بعد ازاین همه مدت وقتی چتدتا شهید گمنام میارند مردم به سروسینه بزنند وبه تشییع جنازه که چه عرض کنم تشییع چند تا تیکه استخوان ویه پلاک بیاند . مگه اون طرفی ها بچه هاشون توی جنگ کشته نشدند پس چرا اصلا نمیاند دنبال جنازه هاشون تازه هم اگه چیزی پیدا کنند تحویل نمی گیرند...

همه اینها روگفتم وامیر ساکت بود ...

  • علی مزینانی

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">